fehrest page 

143- روح عزت و بزرگ منشى  
امام حسین علیه السلام مى فرماید: موت فى عز خیر من حیاة فى ذل ؛ (152) مردن در سایه عزت بهتر است از زندگى با ذلت ، امام حسین علیه السلام نمى گوید: جهاد با نفس حکم مى کند که ما تن به حکم یزید و ابن زیاد بدهیم ، چون بیشتر خودمان مجاهده کرده ایم ! الا و ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین الثنین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله ، یأبى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنین و حجور طابت و طهرت ؛ (153) پسر زیاد! این ناکس پسر ناکى که از من خواسته است که یکى از این دو را برگزینم : یا تن به ذلت بدهم و یا شمشیر و هیهات منا الذله ما کجا و تن به ذلت دادن کجا! خدا راضى نمى شود تن به ذلت بدهم . یعنى مى خواست بفرماید نه این که احساسات شخصى من است ، مکتب من ، به من اجازه نمى دهد، خداى من ، به من اجازه نمى دهد، پیغمبر من ، به من اجازه نمى دهد، تربیت من ، به من اجازه نمى دهد، من در دامن على علیه السلام و در دامن زهرا علیها سلام بزرگ شده ام ، از پستان زهرا شیر خورده ام ، آن پستانى که به من شیر داده به من اجازه نمى دهد؛ یعنى گویى مادرم این جا حاضر است و به من مى گوید: حسین ! تو از پستان من شیر خورده اى ؛ آن که از پستان من شیر خورده ، تن به ذلت نمى دهد.
امام حسین علیه السلام نفرمود: ما مى رویم تن به ذلت ابن زیاد مى دهیم ، بگذار هر کارى مى خواهد بکند، مگر غیر از این است که به ما اهانت و توهین مى کند و فحاشی مى کند و فحش مى دهد؟ هر چه او بیشتر از این کارها کند، بیشتر جهاد با نفس کرده ایم ! ابدا چنین چیزى نیست لا و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ، و لا افر فرار العبید؛ (154) من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مانند بندگان فرار نمى کنم . یا به نقل دیگرى :
و لا اقر اقرار العبید؛ مانند بندگان اعتراف نمى کنم و تن به ذلت نمى دهم . از این نوع تعبیرات در قرآن و حدیث و در کلمات ائمه اطهار علیهم السلام - مخصوصا در کلمات امام حسین علیه السلام - خیلى زیاد است . (155)

144- عزت در مرگ سرخ است  
(حسین علیه السلام ) چون در راهى قدم بر مى دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت مى کند بگذار کشته بشود. شما مى گویید کشته مى شوم ، یکى از این دو بیشتر نیست : یا زنده مى مانم یا کشته مى شوم .
فان عشت لم اندم ؛ اگر زنده ماندم ، کسى نمى گوید تو چرا زنده ماندى .
و ان مت لم الم ؛ و اگر در این راه کشته بشوم ، احدى در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد، اگر بداند که من در چه راهى رفتم . کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما؛ براى بدبختى و ذلت تو کافى است که زندگى بکنى اما دماغت را به خاک بمالند.
باز مى بینید که حماسه است . در بین راه نیز خطابه مى خواند و مى فرماید: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه بعد در آخرش مى فرماید: انى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما؛ من مردن را براى خودم سعادت ، و زندگى با ستمگران را موجب ملامت مى بینم . (156)

145- حسین مرد بیعت نیست !  
حر بعد از برخورد با ابا عبدالله مى خواست ایشان را به طرف کوفه ببرد و امام امتناع کرد. حسین حاضر نبود تن به ذلت بدهد، چون او مى خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود: ابدا من نمى آیم .
بالاخره پس از مذاکرات قرار شد راهى را بگیرند که نه منتهى به کوفه بشود و نه منتهى به مدینه ، یعنى به اصطلاح جهت غرب را بگیرند، که آمدند تا منتهى شد به سرزمین کربلا.

146- روح عزت طلبى در حسین (ع)  
از حضرت امام حسین بر خلاف حضرت امیر به واسطه وضع خاص زمان آن حضرت ، کلمات زیادى به دست ما نرسیده است . از امیرالمؤمنین روایات مستند زیادى به صورت خطبه و خطابه داریم . مخصوصا خطبه ها و خطابه هاى دوران پنج ساله خلافت . ولى از حضرت امام حسن و امام حسین علیه السلام و مخصوصا از حضرت امام حسین علیه السلام به واسطه آن اختناق فوق العاده اى که در زمان امامت آن حضرت از طرف دستگاه معاویه وجود داشت که شنیده اید چه وضع عجیبى بود، کسى جرئت نمى کرد به ایشان نزدیک بشود و اگر سخنى شنیده بود جرئت نمى کرد نقل بکند، خیلى کم نقل شده است . من یک وقتى کتابهایى را که کلمات حضرت را نقل کرده اند مطالعه مى کردم ، دیدم عجیب است ، با آن که کلمات امام حسین آن قدر زیاد نیست ، ولى هیچ مطلبى در کلمات ایشان به اندازه بزرگوارى به چشم نمى خورد، اصلا مثل این که روح حسین مساوى است با بزرگوارى ، همه اش دم از بزرگوارى مى زند. (157)

147- شرافت امام  
در بین راه (امام) وقتى که با اصحاب خودش صحبت مى کند، مکرمت و بزرگوارى و ترجیح دادن مردن با شرافت بر زندگى با ننگ ، شعار اوست ؛ الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه ؟ نمى بینید؟ چشم هایتان باز نیست ؟ نمى بینید که به حق عمل نمى شود، نمى بینید که این همه فساد وجود دارد و کسى از آن نهى نمى کند؟ در چنین شرایط لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا؛ مؤمن باید مرگ را طلب کند. کرامت و شرافت را از پدرش به ارث برد. (158)

148- مرگ سرخ به از زندگى ننگین است !  
با این که از امام حسین علیه السلام کلام زیادى نقل نشده ، اگر به نسبت حساب کنیم ، در میان ائمه از ایشان بیشتر از همه در مسئله کرامت و عزت نفس مأثور است . از جمله کلمات قصار ایشان است که در بحار نقل مى کند: موت فى عز خیر من حیاة فى ذل ؛ (159) مردن با عزت ، از زندگى در ذلت بهتر است و بر آن ترجیح دارد. جمله معروف ایشان : هیهات منا الذله عجیب است و از آن جمله هایى است که تا نفس مى بارد: الا و ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنین بین السله و الذله وهیهات منا الذله یأبى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه و نفوس ابیه من ان نثر طاعه اللئام على مصارع الکرام .
(در روز عاشورا امام حسین ) گاهى سوار اسب مى شد و با مردم صحبت مى کرد. یک نوبت که مى خواست صدایش را همه بشنوند سوار شتر شد که بلند باشد (مثل کسى که روى منبر است و از دیگران بالاتر است . چون دیگران سوار اسب بودند) و در وسط میدان همه او را ببینند. آن گاه جملات فوق را فرمود: هیهات منا الذله ما کجا و تن به خوارى دادن کجا! تفاوت از زمین تا آسمان است . خداى ما براى ما ذلت را نمى پسندد، پیامبر نمی پسندد، آن دامن هایى که ما در آن دامن ها پرورش یافته ایم ، دامن على و پستان زهرا به ما اجازه نمى دهد. (کأنه مى گوید) اگر از مؤمنین جهان تا دامنه قیامت بپرسند، رفراندوم کنند که شما براى حسین ذلت را مى پسندید یا شمشیر را، تمام مؤمنین عالم خواهند گفت : ما شمشیر را مى پسندیم نه ذلت را. من ان نثر طاعه اللئام على مصارع الکرام آن ها نمى پسندند که ما اطاعت لئیمان و پست فطرتان را ترجیح بدهیم بر خوابگاه مردمان بزرگوار یعنى بر مقاتل و کشتنگاه ها .
از سخنان امام در روز عاشورا است : لا والله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید. (160) همچنین از سخنان آن حضرت است : الصدق عز و الکذب عجز (نظیر این کلمات در کلمات ائمه زیاد داریم ) راستى ، عزت است و دروغ از ناتوانى است . نکته ها همه در این موارد است که تدریجا شرح مى دهم .
این گونه تعبیرات خیلى معنى دارد: به این دلیل باید دنبال راستى بود که راستى عزت است و یک انسان دنبال عزت و شرف است ، و به این دلیل از دروغ باید پرهیز کرد که دروغ عجز و ناتوانى است . آدم دروغگو به دلیل احساس عجز و ناتوانى و زبونى که در روح خودش مى کند دروغ مى گوید. یعنى محال است یک انسان در روح خودش احساس عزت و نیرو و شرف بکند و حاضر باشد یک کلمه دروغ به زبان خودش بیاورد. (161)

149- یزید و امام حسین (ع)  
از جنبه زیست شناسى ، از نظر یک پزشک و حتى از نظر یک روانشناس که درباره جهازات بدنى یا جهازات روانى انسان گفتگو مى کنند، بین این دو نفر نمى توان فرقى گذاشت ، همچنان که میان امام حسین علیه السلام و یزید نمى توان فرقى گذاشت ، هر دو از نظر زیست شناسى و پزشکى و حتى روانشناسى انسان هستند ولى آیا انسانیت انسان ، آن چه که شرافت و کمال انسانى نامیده مى شود به همین است ؟ (162)

150- حماسه هایى احساسى  
حماسه هاى امام حسین ، همه در اطراف کرامت و عزت و شرافت و نفاست نفس دور مى زند. او امر به معروف و نهى از منکرش هم احساسى است از این گونه احساس ها. مى فرمود: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا. (163) مردم ! چشم هایتان نمى بیند؟ آیا نمى بینید نیکى ها چگونه دارد مهجور و متروک مى شود و به آن ها عمل نمى شود؟ نمى بینید زشتى ها چگونه رایج شده است ؟ یک مؤمن اسلام ، یک انسان شریف ، مرگ را بر زندگى اى که در آن همواره با چنین تابلوهاى زشت مواجه باشد و از تابلوهاى عالى انسانیت هرگز به چشمش نخورد ترجیح مى دهد: لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا؛ (164) باید چنین باشد که مؤمن در چنین شرایطى به لقاء پروردگار خودش رغبت کند، یعنى اصلا از این دنیا بیزار بشود. یا تعبیر دیگر حضرت : انى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما. (165) این چه احساسى است در انسان : زندگى با ستمکاران ، زندگى اى که بخواهد چشمم فقط به ستمکاران بیفتد و من با این ها همراه باشم و همراهى کنم ، براى من سعادت این است که در چنین شرایطى بمیرم . مردن براى من در چنین شرایطى سعادت است .
در روز عاشورا مى آید بر در خیمه مى ایستد، خطاب مى کند به خواهر بزرگوارش : یا اختاه ! ایتینى الرضیع طفل شیر خوار مرا بیاور
حتى اودعه (166) براى این که مى خواهم با او هم وداع و خداحافظى بکنم . با این که مادر این طفل در آن جا حیات دارد، ولى اباعبدالله مى خواهد ثابت بکند که قافله سالار بعد از من زینب است ، لذا به خواهرش خطاب مى کند. زینب مى رود طفل شیر خوار ابا عبدالله را مى آورد. حسین به چهره این طفل نگاهى مى کند. چند روز است که مادرش (سیراب نبوده است ) و زن ، طبق معمول وقتى یک ناراحتى پیدا کند دیگر پستانش شیر نمى دهد چه رسد به این که چند شبانه روز هم سیراب نبوده است . خود به خود در این طفل ابا عبدالله آثار گرسنگى و تشنگى پیدا است . حسین که کانون محبت است این طفل را مى گیرد براى این که ببوسد. دشمن به یکى از افراد لشکر خودش فرمان مى دهد که ببین چه هدف خوبى پیدا کردم ، اگر بتوانى مهارت به خرج بدهى نشانه کنى . مى گوید چه را نشانه کنم ؟
مى گوید: کودک را. طفل را همان طور که در دست ابا عبدالله است ، یک وقت مى بیند مثل مرغ سر بریده دارد دست و پا مى زند. ولى حسین آن کوه وقار، کارى که مى کند، مشتهایش را پر از خون مى کند و مى پاشد به طرف آسمان :
هون على انه بعین الله در راه رضاى حق است و چشم حق دارد مى بیند، دیگر بر حسین ناگوار نیست . (167)

151- پیام شهید  
در مقابل سى هزار نفر که مثل دریا دارند موج مى زنند و هر کدام شمشیرى به دوش گرفته و نیزه اى در دست ، در حالى که همه اصحابش کشته شده اند و تنها خودش است ، فریاد مى کشد: این ناکس پسر ناکس ، این حرامزاده پسر حرامزاده ، یعنى این امیر و فرمانده شما، این عبدالله بن زیاد به من پیغام داده است که حسین مخیر است میان این دو کار، یا شمشیر یا ذلت ؛ حسین و تحمل ذلت ؟ هیهات منا الذله ما کجا و ذلت کجا؟ خداى ما براى ما نمى پسندد. این پیام شهید است . خداى من براى من ذلت نمى پسندد پیامبر من ، براى من ذلت نمى پسندد. مؤمنین جهان ، نهادها و ذات هاى پاک (تا روز قیامت مردم خواهند آمد و در این موضوع سخن خواهد گفت )، مؤمنینى که بعدها مى آیند، هیچ کدامشان نمى پسندند که حسین شان تن به ذلت بدهد. من تن به ذلت بدهم ؟! من در دامن على بزرگ شده ام ، من در دامن زهرا بزرگ شده ام ، من از پستان زهرا شیر خورده ام .ما تن به ذلت بدهیم ؟!(168)

152- شعارهاى زندگى امام  

1- در تاریخ یعقوبى نقل مى کند که : از حسین بن على علیه السلام سوال کردند که کلمه اى که خودش از رسول اکرم صلى الله علیه و آله شنیده نقل کند فرمود: از رسول خدا شنیدم : ان الله یحب معالى الامور و یبغض ‍ سفسافها. (هر چند این کلمه از رسول اکرم است اما چون از غیر حسین بن على علیه السلام تاکنون نقل نشده ، به نام آن حضرت نقل کردیم . این جمله را سفینه البحار نیز از رسول خدا نقل مى کند.)
در المنجد مى گوید: السفساف : الردى من کل شى ء یقال : فلان سفساف الکلام اى لیس لکلامه معنى . الامر الحقیر. (169)

2- ایضا امام فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون . (170)
المنجد: اللعقه : ما تأخذه فى الملعقه او باصبعک . القلیل مما یقعق . (171)
این جمله امام ، مخصوصا کلمه عبید مى رساند عزت نفس امام و تحقیر بندگى و بندگان دنیا را.

3- نظیر این جمله است جمله معروف و منقول در الانوار البهیه صفحه 45: و فى وصیة موسى بن جعفر علیه السلام لهشام قال : الحسین بن على علیه السلام : ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برها، و سهلها و جبلها عند ولى من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفىء الظلال . ثم قال : الا حر یدف هذه اللماظه (172) لاهلها (یعنى الدنیا لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها بغیرها. فانه من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس .) (173)

از این سه جمله که نقل شد فهمیده مى شود که اولا روح حسین روح خاصى است که به دنى و پستى تن نمى دهد، طالب معالى الامور است (جمله اول ) و معلوم مى شود هر هدف مادى و دنیایى را که در نهایت امر منتهى به رضاى خدا یعنى هدف کل آفرینش نباشد و بخواهد از هدف کل آفرینش جدا کند، آن را پست و حقیر مى داند، نه این که مثل ناپلئون بگوید: فرانسه براى من کوچک است ، روسیه را هم مى خواهم ضمیمه کنم ؛ یا مثل اسکندر بگوید: یونان برایم کوچک است ، ایران را هم مى خواهم ضمیمه کنم (جمله سوم ) .و معلوم مى شود تمام مردمى که خود را بسته اند به مقامات دنیوى ، و به خاطر این مقامات و ثروتهاى خود را پست مى کنند، در نظر حسین علیه السلام بسیار حقیر و پست مى باشند (جمله دوم ) (174)

153- مرگ سرخ به از زندگى ننگین است  
امام این اشعار را خواند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

لذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحین بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما

خیر من مى روم ، مرگ براى یک جوانمرد در صورتى که نیتش از راهى که مى رود و در آن راه کشته مى شود حق است و مانند یک مسلمان جهاد مى کند نه تنها ننگ نیست بلکه افتخار است . مرگى که در راه همکارى و همراهى با صالحان است مرگى که در راه مخالفت با مجرمان است افتخار است . یا من مى مانم ، یا مى میرم . یا کشته مى شوم یا زنده مى مانم . در آن راهى که مى روم اگر زنده بمانم زندگى ام با افتخار است و دیگر ننگ آمیز نیست .اگر هم بمیرم مورد ملامت نیستم . کفى بک ذلا ان تعیش و ترغما؛ اى کسى که مرا منع مى کنى ! این ذلت براى تو کافى است که زنده بمانى و دماغت به خاک مالیده باشد. من زنده باشم و دماغم به خاک مالیده باشد؟! ابدا. من زندگى را توأم با سربلندى مى خواهم ، زندگى با سرشکستگى براى من مفهوم ندارد. ما مى رویم .(175)

154- اوج تشنگى روز عاشورا 
مسئله تشنگى ابا عبدالله و خاندان و اصحابش مسئله شوخى اى نیست . هوا بسیار گرم (عاشوراى آن وقت ظاهرا در اواخر خرداد بوده . هواى عرق زمستانش گرم است تا چه رسد به نزدیک تابستان آن )، سه روز است که آب را بر روى اهل بیت پیغمبر بسته اند، گو این که عاشورا توانستند مقدارى آب بیاورند در خیمه ها که حضرت فرمود: آب را بنوشید و این توشه شما خواهد بود. و به علاوه از نظر طبیعى یک قاعده اى است : هر کسى از بدنش ‍ خون زیاد برود که بدن کم خون شده و احتیاج به خون داشته باشد، تشنه مى شود. خداوند متعال بدن را به گونه اى ساخته است که وقتى به چیزى احتیاج دارد، فورا همان احتیاج جلوه مى کند. افرادى که زخم بر مى دارند، مى بینید فورا تشنگى بر آن ها غالب مى شود، و این ، به واسطه رفتن خون از بدنشان است که چون بدن آماده مى شود براى ساختن خون و مى خواهد خون جدید بسازد، آب مى خواهد. خود رفتن خون از بدن ، موجب تشنگى است .

155- باز هم عزت نفس حسین (ع)  
یحول بینه و بین السماء العطش ؛ این قدر تشنگى ابا عبدالله زیاد بود که وقتى به آسمان نگاه مى کرد بالاى سرش را درست نمى دید. این ها شوخى نیست . ولى من هر چه در مقاتل گشتم (آن مقدارى که توانستم بگردم ) تا این جمله معروفى را که مى گویند: ابا عبدالله به مردم گفت : اسقونى شربة من الماء؛ یک جرعه آب به من بدهید، ببینیم ، ندیدم . حسین کسى نبود که از آن مردم چنین چیزى طلب کند. فقط یک جا دارد که حضرت در حالى که داشت حمله مى کرد و هو یطلب الماء قرائن نشان مى دهد که مقصود این است : در حالى که داشت به طرف شریعه مى رفت (در جستجوى آب بود که از شریعه بردارد) نه این که از مردم طلب آب مى کرد.

156- من بزرگ شده دامان پاکانم !  
خطبه اى دارد ابا عبدالله در روز عاشورا، در آن وقتى که از نظر ظاهر، همه امیدها قطع شده است و هر کسى باشد، خودش را مى بازد. ولى این خطبه آن چنان شور و احساسات دارد که گویى آتش است که از دهان حسین بیرون مى آید، این قدر داغ است .
آیا این جمله ها شوخى است ؟:
الا و ان الدعى بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله !
پسر زیاد از شمشیرش خون مى چکد. پدر سفاکش بیست سال قبل آن چنان از مردم کوفه زهر چشم گرفته بود که تا مردم کوفه شنیدند پسر زیاد مأمور کوفه شده است ، خود به خود از ترس خزیدند به خانه هاى خودشان ، چون او و پدرش را مى شناختند که چه خونخوارهایى هستند.
همین که پسر زیاد آمد به کوفه و امیر کوفه شد، به خاطر رعبى که پدرش در دل مردم کوفه ایجاد کرده بود، مردم از دور مسلم پراکنده شدند، این قدر مردم مرعوب این ها بودند.

حسین خطاب به مردم کوفه مى فرماید: الا و ان الدعى ابن الدعى مردم ! آن زنا زاده پسر زنازاده ، آن امیر و فرمانده شما قد رکز بین الثنتین بین السله و الذله (گریه استاد) مى دانید به من چه پیشنهاد مى کند؟ مى گوید: حسین ! یا باید خوار و ذلیل من شوى و یا شمشیر. به امیرتان بگویید که حسین مى گوید: هیهات منا الذله حسین تن به خوارى بدهد؟! (گریه استاد) آیا او خیال کرده که من مثل او هستم ؟ یأبى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت (گریه استاد) خدا مى خواهد حسین چنین باشد. شما مگر نمى دانید، آن زنازاده مگر نمى داند که من در چه دامنى بزرگ شده ام ؟ من روى دامن پیغمبر بزرگ شده ام ، روى دامن على مرتضى بزرگ شده ام ، من از سینه فاطمه شیر خورده ام (گریه استاد) آیا کسى که از سینه زهرا شیر خورده باشد، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زیاد مى دهد؟! هیهات منا الذله ما کجا و تن به خوارى دادن کجا؟!

157- مرگ بالاتر از زندگى ننگین 
شعار معروف حضرت سیدالشهداء است که در روز عاشورا فرمود: الموت اولى من رکوب العار؛ (176) مرگ از متحمل شدن یک ننگ بالاتر است . یعنى من فقط عزت مى خواهم . یا جمله ایشان : هیهات منا الذله (177) که شعار دیگرى است در آن روز، و تعبیرات دیگرى که در خلال عاشورا زیاد گفتند، و هیچ مطلبى جز این مطلب در خلال تاریخ عاشورا موج نمى زند. انى لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما. (178) و جزو کلماتى که از ایشان ذکر کرده اند این است : موت فى عز خیر من حیاة فى ذل ؛ (179) مردن با عزت از زندگى با ذلت بهتر است .
تعبیر دیگر که به مطلب ما نزدیک تر است باز از ایشان است : الصدق عز و الکذب عجز. (180) از آن جهت انسان باید راستگو باشد که راستى براى انسان عزت است (در این جا راستى مبناى عزت قرار گرفته ) و دروغ گفتن عجز و ناتوانى است ؛ آدم ناتوان دروغ مى گوید، آدم قوى که دروغ نمى گوید.(181)

158- کلمات آخرین ابا عبدالله (ع)  
در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم مى کند، دیگر وقتى است که به کلى توانایى از بدنش سلب شده است . یکى از تیراندازان ستمکار، تیر زهر آلودى را به کمان مى کند و به سوى ابا عبدالله مى اندازد که در سینه ابا عبدالله مى نشیند و آقا دیگر بى اختیار روى زمین مى افتد. چه مى گوید؟ آیا در این لحظه تن به ذلت مى دهد؟ آیا خواهش و تمنا مى کند؟ نه ، بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن ، رویش را به سوى همان قبله اى که از آن هرگز منحرف نشده است مى کند و مى فرماید: رضاً بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین (182) این است حماسه الهى ، این است حماسه انسانى . (183)

159- آزاد مرد باشید اگر بى دینید!  
آن لحظات آخر را ابا عبدالله دارد طى مى کند. آن جا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینى بود، اسمش را گذاشته اند گودال قتلگاه که وقتى حضرت اندکى از آن دور مى شدند (اهل بیت ) ایشان را نمى دیدند و از حالشان آگاه نبودند.
لحظات آخر است ، آن چنان زخم هاى زیاد، رفتن خون و تشنگى بر حضرت غلبه کرده است ، که دیگر قدرت به پا خاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است . دشمن مى خواهد بریزد به خیام حرمش ، جرئت نمى کند، مى گوید: نکند حسین حیله جنگى به کار برده ، چون مى دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدى نمى تواند در مقابل او مقاومت بکند.
یک کسى مى خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا بکند، جرئت نمى کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردى است غیور، غیرة الله است . محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگى او ریخته اند به خیام حرمش . آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین ، این بود که ناگاه لشکر هجوم آورد به طرف خیام ابا عبدالله . حضرت احساس کرد، با زحمت ، روى کنده هاى زانو به پا ایستاد، ظاهرا با تکیه دادن به شمشیر خودش . فریاد مردانه اش در آن وادى بلند شد (آن جا هم دم از غیرت و حریت مى زند.):
ویلکم یا شیعة آل ابى سفیان انا اقاتلکم و انتم یقاتلوننى و النساء لیس علیهم جناح ؛ (184) ای خود فروختگان به آل ابى سفیان ! با من مى جنگید و من با شما مى جنگیم . زن و بچه چه تقصیرى دارند؟! کونوا احرارا فى دنیاکم (185) اگر خدا را نمى شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفى که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت ؟! حریت و آزادیتان کجا رفت ؟! (186)

 

بخش دوم : کربلا؛ نمایشگاه ایثار و جوانمردى  

160- صحنه آزمایشى عجیب  
هر چه ملائک در سرشت بشر از بدى ها دیدند در کربلا ظاهر شد. و نیز آن چه خداى متعال به آن ها گفت که شما یک طرف قضیه را دیدید و طرف دیگر آن یعنى صفحه نورانى و پر فضیلت بشر را ندیدید، تمام فضیلتهاى بشرى در حادثه کربلا ظاهر شد. یک چنین صحنه آزمایش عجیبى است . (187)

161- صحنه نمایش اخلاقیات  
مى آییم سراغ آن چه که آن را اخلاق مى گویند اخلاق اسلامى .وقتى از این دید به حادثه کربلا مى نگریم ، مى بینیم یک صحنه نمایش اخلاق اسلامى است . بطور مختصر سه ارزش اخلاقى مروت ، ایثار و وفا را که در این حادثه وجود داشته اند، برایتان توضیح مى دهم : مروت ، مفهوم خاصى دارد و غیر از شجاعت است ، گو این که معنایش مردانگى است ولى مفهوم خاصى دارد. ملاى رومى از همه بهتر آن را مجسم کرده است ، آن جا که داستان مبارزه على علیه السلام با عمرو بن عبدود را نقل مى کند که على علیه السلام روى سینه عمرو مى نشیند و او روى صورت حضرت آب دهان مى اندازد، بعد حضرت از جا حرکت مى کند و مى رود و بعد مى آید.این جاست که ملاى رومى شروع مى کند به مدیحه سرایى و یک شعرش که راجع به على علیه السلام است چنین است :

در شجاعت شیر ربانیستى

در مروت خود که داند کیستى

در شجاعت ، تو شیر خدا هستى ، در مروت کسى نمى تواند تو را توصیف بکند که چقدر جوانمرد و آقا هستى . مروت این است که انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد. حافظ مى گوید:

آسایش دو گیتى ، تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

ولى فرمان اسلام از این بالاتر است ، اگر نزدیک تر مى شد به اسلام چنین مى گفت : با دوستان مروت ، با دشمنان هم مروت و مردانگى ، این که ابا عبدالله در وقتى که دشمنش تشنه است ، به او آب مى دهد، معنایش مروت است این بالاتر از شجاعت است ، همان طور که على علیه السلام این کار را کرد. (188)

162- روز سبقت صفات حسینى  
یکى از نویسندگان بسیار معروف ، عباس محمد عقاد جمله اى درباره ابا عبدالله علیه السلام دارد. مى گوید: در روز عاشورا مثل این بود که یک نوع مسابقه میان خصلتهاى حسینى برقرار شده بود، یعنى فضایل حسینى هر کدام با دیگرى مسابقه مى داد، صبر حسین مى خواست از سایر صفاتش‍ جلو بیفتد، رضاى حسین به آن چه که رضاى خداست ، مى خواست از صبرش جلو بیفتد، اخلاص حسین مى خواست از همه این ها پیشى بگیرد. شجاعت حسین مى خواست سبقت را از صفات دیگر او برباید.

163- ظهور صفات اسلامى  
صفاتى که از ابا عبدالله در روز عاشورا ظهور کرد عبارت بود از:
1- شجاعت بدنى
2- قوت قلب و شجاعت روحى
3- ایمان کامل به خدا و پیغمبر و اسلام
4- صبر و تحمل عجیب
5- رضا و تسلیم
6- حفظ تعادل و هیجان بى جا نکردن و یک سخن سبک نگفتن نه خودش ‍ و نه اصحابش
7- کرم و بزرگوارى و گذشت
8- فداکارى و فدا دادن (189)

164- نمایشى حماسى و عظیم  
حادثه امام حسین گویى براى ایجاد یک نمایش حماسى پرخاشگرى و تراژدى و وعظى و عشق الهى و مساوات اسلامى و عواطف انسانى ، همه در آخرین اوج به وسیله قهرمانهاى مختلف از پیر و جوان ، زن و مرد، آزاد و یا آزاد شده ، بالغ و کودک به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مى دهد. هم توحید و عرفان و عشق الهى و تسلیم و رضا و نیز محبت با حق باختن و پاکبازى با خدا، و هم در عین حال جنبه اخلاقى تحرک و پرخاشگرى شدید و همدردى با محرومان ، و هم حماسه اخلاقى تحرک و تحمس شجاعت و حماسه انسانى ، و هم وعظ و اندرز و سکون خاص به آن ، و هم برابرى و مساوات اسلامى ، و هم تجلى عالى ترین عواطف اخلاقی و اسلامى ؛ مثلا ایثار (داستان ابوالفضل علیه السلام )، فداکارى و سبقت در آن . این است معنى جامع بودن قیام حسینى . اولا از نظر هدف و مقصد و ایده و فکر حامل همه ایده هاى اصلى اسلام است نه یک جنبه خاص . ثانیا از نظر بازى کنندگان و متعهدان به نقش .(190)

165- مروت امام  
در بین راه (کربلا) ناگهان یکى از اصحاب فریاد مى کشد: لا حول و لا قوه الا بالله ، یا لا اله الا الله یا انا لله و انا الیه راجعون (ذکرى مى گوید) مى گویند: چه خبر است ؟ مى گوید: من به این سرزمین آشنا هستم ، سرزمینى است که در آن نخل نبوده ، مثل این که از دور نخل دیده مى شود، شاخه نخل است ، مى فرماید: خوب دقت کنید. آن هایى که چشم هایشان تیزتر است مى گویند: نه آقا نخل نیست ، آن ها پرچم است ، انسان است ، اسب است که از دور دارد مى آید، اشتباه مى کنید، خود حضرت نگاه مى کند، مى گوید: راست مى گویید، کوهى است در سمت چپ شما، آن کوه را پشت خودتان قرار بدهید. حر است با هزار نفر. حسین علیه السلام مثل پدرش على علیه السلام (در داستان صفین ) است که از این جور فرصتها به طور ناجوانمردانه استفاده نمى کند. بلکه از نظر او، این جا جایى است که باید مروت و جوانمردى اسلامى را نشان بدهد، فورا مى فرماید: آن آبها را بیاورید و اسبها را سیراب کنید، افراد را سیراب کنید. حتى خودشان مراقبت مى کنند که حیوانهاى این ها کاملا سیراب شوند. یک نفر مى گوید مشکى را در اختیار من قرار داد که نتوانستم درش را باز کنم ، خود حضرت آمدند و با دست خویش در مشک را باز کردند و به من دادند. حتى اسبها که آب مى خوردند، فرمود: این ها اگر خسته باشند، با یک نفس سیر نمى خورند، بگذارید با دو نفس ، سه نفس آب بخورند، همین در کربلا در همان نهایت شدتها مراقب است که ابتداى به جنگ نکند.(191)

166- تاکتیک تبلیغى مروت و انسانیت  
تاکتیک تبلیغاتى ابا عبدالله نشان دادن مروت و انسانیت در همه خلال حادثه بود - از بین راه تا دهم محرم - از قبیل آب دادن به دشمن و ابتدا به جنگ نکردن .(192)

167- رعایت اصول اخلاقى در جنگ  
بعد از آن که امام حسین علیه السلام و حر به نینوا رسیدند و نامه عبیدالله رسید که : اما بعد فجعجع بالحسین حتى یبلغک کتابى و یقدم علیک رسولى ، فلا تنزله الا بالعراء فى غیر حصن و على غیر ماء زهیر پیشنهاد کرد که الان با این ها بجنگیم .
ابا عبدالله فرمود: انى اکره ان ابدأهم بالقتال . امام حسین یکى از مبانى و اصولش عدم شروع به جنگ بود. قصه على علیه السلام و کشتن کریب بن الصباح و خواندن آیه : الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص * او لم تبدءونا ما بدأناکم . (193)

168- ابعاد اخلاقى و حادثه عاشورا 
الف - مروت :

در شجاعت شیر ربانیستى

در مروت خود که داند کیستى

داستان آب دادن به لشکر حر. قبول توبه حر. حاضر نشدن به این که ابتدا به تیر اندازى کند. حاضر نشدن به این که قبل از شروع جنگ تیر به سوى شمر پرتاب شود، همان طور که پدرش على براى ابن ملجم . (194)
ب - ایثار: داستان سه نفر یا ده نفر در جنگ موته یا غیر آن ، ایثار اهل البیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سوره دهر، ایثار ابوالفضل .
ج - صداقت و راستى .
د- وفا: عمرو بن قرظه (در حال شهادت ، خطاب به امام حسین علیه السلام ): اوفیت ؟ (نفس المهموم ص 140) (195)
بعد موعظه اى اندرزهاى خود ابا عبدالله : الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم . موعظه ها ضمن خطابه ها . مواعظ جناب زهیر و جمله ابا عبدالله که تو نصیحت را به اکمال رساندى . موعظه حنظله شبامى .(196)

169- نمایشگاه ایثار کربلا 
مى آییم سراغ ایثار، یکى دیگر از عناصر اخلاقى موجود در این حادثه . چه نمایشگاه ایثارى بوده است کربلا! شما ببینید آیا براى ایثار، تجسمى بهتر از داستان جناب ابوالفضل العباس مى توان پیدا کرد؟ (197)

170- فداى جان در راه حسین (ع)  
شب عاشورا است . عباس در خدمت ابا عبدالله علیه السلام نشسته است . در همان وقت یکى از سران دشمن مى آید، فریاد مى زند: عباس بن على و برادرش را بگویید بیایند.
عباس مى شنود، ولى مثل این که ابدا نشنیده است ، اعتنا نمى کند. آن چنان در حضور حسین بن على علیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش ‍ را بده ! هر چند فاسق است . مى آید مى بیند. شمر بن ذى الجوشن است . روى یک علاقه خویشاوندى دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیله اند، وقتى که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه اى براى اباالفضل و برادران مادرى او آورده است . به خیال خودش خدمتى کرده است . تا حرف خودش را گفت ، عباس علیه السلام پرخاش مردانه اى به او کرد، فرمود: خدا تو را و آن کسى که این امان نامه را به دست تو داده است ، لعنت کند! تو مرا چه شناخته اى ؟ درباره من چه فکر کرده اى ؟ تو خیال کرده اى من آدمى هستم که براى حفظ جان خودم ، امامم ، برادرم حسین بن على علیه السلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنى که ما در آن بزرگ شده ایم و آن پستانى که از آن شیر خورده ایم ، این طور ما را تربیت نکرده است .

171- نهایت ایثار  
مردى است به نام عمرو بن قرظه بن کعب انصارى که او اولاد انصار مدینه است . او از آن کسانى است که ظاهرا در وقت نماز ابا عبدالله بوده و خودش ‍ را سپر ابا عبدالله کرده بود. آن قدر تیر به بدن این مرد خورد که دیگر افتاد. لحظات آخرش را طى مى کرد، ابا عبدالله خودشان را رساندند به بالینش ، تازه شک مى کند درباره خودش که به وظیفه خود عمل کرده ، یا خیر، مى گوید: اوفیت یا ابا عبدالله ؛ آیا وفا کردم یا نه ؟ (198)

172- اصول اجتماعى و برابرى اسلامى  
داستان جون مولا ابى ذر (نفس المهموم ص 155): فوقف علیه الحسین علیه السلام و قال : اللهم بیض وجهه ، و طیب ریحه ، و احشره مع الابرار، و فرف بینه و بین محمد و آله ؛ (199) حسین علیه السلام بالاى سر او ایستاد و گفت : خداوندا! صورتش را سپید کن ، و بویش را خوش گردان ، و با نیکو کاران محشورش بدار، و میان او و محمد و آل محمد آشنایى بر قرار فرما.

173- دین باید زنده بماند  
براى امام حسین مسئله این نیست که کشته بشود یا کشته نشود، مسئله این است که دین کشته نشود، یک اصل و لو اصل کوچک دین کشته نشود. صبح عاشورا مى شود. شمر بن ذی الجوشن که در بد سرشتى ، شاید در دنیا نظیر ندارد، شتاب دارد که قبل از شروع جنگ بیاید اوضاع را ببیند. فکر کرد که از پشت خیمه ها بیاید بلکه دست به یک جنایتى بزند، ولى نمى دانست که قبلا امام حسین تعبیه اى دیده است ، خیمه را دستور داده نزدیک یکدیگر به شکل خط منحنى در بیاورند، پشتش هم یک خندق بکنند و مقدارى نى خشک در آن جا بریزند و آتش بزنند که دشمن نتواند از پشت سر بیاید. وقتى آمد، مواجه شد با این وضع ؛ ناراحت شد و شروع کرد به فحاشى کردن . بعضى اصحاب جواب دادند. البته نه فحاشى . یکى از بزرگان اصحاب گفت : یا ابا عبدالله ! اجازه بدهید همین الان با یک تیر همین جا حرامش ‍ کنم .
فرمود: نه .
خیال کرد حضرت توجه ندارد به این جهت که او چه آدمى است ، گفت : یا بن رسول الله ! من این را مى شناسم و مى دانم چه شقی اى است .
فرمود: مى دانم .
پس چرا اجازه نمى دهید؟
فرمود: من نمى خواهم شروع کرده باشم . تا در میان ما جنگ بر قرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان رو به روى یکدیگر هستیم . تا آن ها دست به جنگ و خونریزى نزنند من دست به جنگ نمى زنم .(200)

174- چگونگى آثار جنگ  
شنیده اید عمر سعد در روز عاشورا جنگ را چگونه شروع کرد و باز شنیده اید که ابا عبدالله اجازه نداد که جنگ از سوى خود و اصحابش شروع بشود. این سنتى است که در جنگ هایى که با یک فرقه به ظاهر مسلم صورت مى گرفت ، رعایت مى شد. على علیه السلام هم رعایت مى کرد.مى گفت من هرگز ابتدا به جنگ نمى کنم . آن ها که جنگ را شروع کردند، بعد ما مى زنیم .

175- شروع کننده جنگ  
ابا عبدالله هم چنین بود. در تمام روز عاشورا، مقید بود که جنگ را، آن ها که به ظاهر مسلمان و گوینده شهادتین بودند شروع کنند. گفت : بگذارید آن ها شروع بکنند، ما هرگز شروع نمى کنیم .(201)

176- الهى رضاً بقضائک !  
در روز عاشورا، اولین تیر را عمر سعد پرتاب کرد و بعد گفت : به امیر خبر بدهید که اولین تیر انداز که به طرف حسین تیر پرتاب کرد، من بودم . بعد از آن بود که جنگ شروع شد (امام حسین اصحابش را از این که آغازگر جنگ باشند، نهى فرموده بود) . با یک تیر هم جنگ ، خاتمه پیدا کرد. ابا عبدالله سوار اسب بودند و خیلى خسته و جراحات زیاد برداشته و تقریبا توانایى هایشان رو به پایان بود، تیرى مى آید و بر سینه حضرت مى نشیند و ابا عبدالله از روى اسب به روى زمین مى افتد و در همان حال مى فرماید:
رضاً بقضائک و تسلیما لامرک ، لا معبود سواک ، یا غیاث المستغیثین (202)

177- منطق ایثار  
منطق امام نه منطق غدر و کید بود و نه منطق معامله و همکارى انتفاعى ، صرفا منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود. بشر یا منطق مکر دارد مثل اغلب سیاسیون دنیا، یا منطق معامله دارد مثل احزاب سیاسى امروز، یا منطق فدا و عقیده دارد، مثل نوادر خلقت از قبیل امام حسین علیه السلام .(203)

178- مروت آل على  
آل على همان طورى که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتن ، آن ها هر وسیله اى را براى رسیدن به هدف به کار نمى بردند.مثلا معاویه به مسموم کردن که یکى از اعمال ناجوانمردانه دنیاست متوسل مى شود؛ امام حسن و اشتر نخعى و سعد وقاص و حتى عبدالرحمن بن خالد بهترین دوست نصیر خود را که چشم به خلافت بعد از معاویه داشت مسموم کرد و مى گفت : ان لله جنودا من عسل !
ولى آل على از بکار بردن این وسایل امتناع داشتند؛ زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلت بود منافات داشت ، بر خلاف معاویه که مقصدى جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت . مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه هانى غیله و غفله بکشد و گفت :
انا اهل بیت نکره الغدر (204)و یا گفت : من به یادم (هست ) حدیثى از پیغمبر که فرمود: الایمان قید الفتک . (205)(206)

179- اوج رأفت حسینى  
ببینید (امام حسین (ع)) در همان روز عاشورا و غیر عاشورا چه اندرزها به مردم داده است . اصحابش چقدر اندرز داده اند، حنظله بن اصعد الشبامى چه اندرزها داده ، زهیر بن قین چه اندرزها داده ، حبیب بن مظاهر چه اندرزها داده است ! وجود مبارک ابا عبدالله از بدبختى این ها متأثر بود، نمى خواست حتى یک نفرشان به این حال بماند، با مردم لج نمى کرد بلکه به هر زبانى بود مى خواست یک نفر هم که شده از آن ها کم بشود. او نمونه جدش بود، قد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم ، حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم آیا مى دانید معنى
عزیز علیه ما عنتم ، چیست ؟ یعنى بدبختى شما بر او گران است . بدبختى دشمنان پیغمبر بر پیغمبر گران بود. آن ها خودشان که نمى فهمیدند، این بدبختى ها بر ابا عبدالله گران بود. یک دفعه سوار شتر مى شود و مى رود، باز مى گردد، عمامه پیغمبر را بر سر مى گذارد، لباس پیغمبر را مى پوشد، سوار اسب مى شود و به سوى آن ها مى رود، بلکه بتواند از این گروه شقاوت کاران کسى را کم کند. در این جا مى بینیم حسین یکپارچه محبت است ، یکپارچه دوستى است که حتى دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد. (207)

180- مظهر فداکارى بسیار عجیب  
حادثه شهادت امام حسین علیه السلام نه تنها فجیع بود و نه تنها مظهر یک فداکارى عظیم و بى نظیر است ، حادثه بسیار عجیبى است .(208)

181- تیر آغاز و پایان جنگ  
امام حسین علیه السلام (براى لشکرش هم میمنه تشکیل مى دهد، میسره تشکیل مى دهد، قلب تشکیل مى دهد، پرچمدار قرار مى دهد، و فکر نمى کند که آن ها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر. میمنه را مى دهد به زهیر، میسره را مى دهد به حبیب ، و پرچم را مى دهد به برادرش ابوالفضل العباس علیه السلام . مرد و مردانه در مقابل سى هزار نفر لشکر مى ایستد. ولى دشمن اصولى نیست ، اصلى ندارد، براى تو مردانگى و نامردى مطرح نیست ، عمر سعد هم طمع دنیا و حکومت رى جلوى چشمش را گرفته است و تمام کارهایش شکل چاپلوسى و جلب رضایت عبید الله زیاد را دارد که چه کار بکنیم که وقتى مى رویم نزد عبیدالله او از ما بیشتر راضى باشد و دیگر ایراد و اشکالى در حکومت رى وارد نشود. یک وقت تیرى به کمان مى کند. اول تیر را خود پسر سعد به طرف لشکر امام حسین پرتاب مى کند و بعد مى گوید: ایها الناس ! لشکریان من ! همه شما در حضور امیر شهادت بدهید که اول تیر را خودم پرتاب کردم .
پسر سعد حداقل چهار هزار تیر انداز دارد. تیر مثل باران به طرف امام حسین آمد. نوشته اند، عده اى از اصحاب امام حسین هم که تیر انداز بودند مخصوصا یک زانو را خم کردند و یک زانو را بلند، و مردانه شروع کردند به تیر اندازى کردن . در مقابل هر نفرشان که مى افتاد چند نفر از دشمن مى افتادند، که شاید بیشتر اصحاب ابا عبدالله در همین تیر اندازى از بین رفتند. ولى حسین شروع نکرد. جنگ روز عاشورا با یک تیر آغاز شد و با یک تیر پایان یافت . با تیر عمر سعد آغاز شد و با یک تیر سه شعبه زهر آلود پایان یافت .
فوقف لیستریح ساعه ؛ حسین ایستاد تا لحظه ای استراحت کند، دشمن که ابدا فکر نمى کرد حسین یک نفر است و با شمشیر مى جنگد و باید از نزدیک با او جنگید، از دور سنگ مى پرانند، پیشانى مقدس ابا عبدالله مى شکند، پیراهن را بالا مى برد که خونها را پاک کند؛ این جاست که جنگ عاشورا پایان مى یابد، اباعبدالله از روى اسب به روى زمین مى افتد. دیگر نمى گویم چه شد. همین قدر عرض مى کنم که یک وقت شنیدند که فرمود: بسم الله و بالله و على ملة رسوله الله . (209)

fehrest page