یَا ابْنَ جُنْدَب یَهْلِکُ الْمُتَّکِلُ عَلی عَمَلِهِ وَ لا یَنْجُو الْمُتَجَرِّیءُ علَی الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَنْ یَنْجُو قال الَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ کَأَنَّ قُلوبَهُمْ فی مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ.
مفهوم خوف و رجا و تأثیر انگیزه در انجام اعمال اختیاری انسان
امام صادق (علیه السلام) در این بخش از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهی را کسانی معرفی میکند که خوف و رجای حقیقی و متعادل در دل هایشان وجود دارد:
یَهلِکُ المُتَّکِلُ عَلی عَمَلِهِ و لا یَنجُوا المُتَجَرِّیءُ عَلی الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَن یَنْجوُ؟ قال اَلَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ والخَوْف کَاَنَّ قُلوبَهُم فی مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَی الثَّوابِ وَ خَوْفَاً مِنَ العَذابِ
کسی که به اعمال [خوب] خود اعتماد دارد، به هلاکت میرسد و کسی هم که به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرّی پیدا میکند نجات نخواهد یافت.
[ابن جندب] سؤال کرد پس چه کسی نجات پیدا میکند؟ حضرت فرمودند: کسانی که حالشان میان خوف و رجا باشد [یعنی نه خوفشان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه امیدواری آنان به رحمت خداوند آن چنان است که جرأت ارتکاب گناه را داشته باشند.]
گویی قلبهای آنان در چنگال پرندهای است [که هر لحظه احتمال میرود آن را در چنگال خود بفشارد یا آن را رها کند و آنان رهایی یابند] هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتی از ائمه معصومین (علیهم السلام) آمده است که بیان میدارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد؛ یکی نور خوف و یکی هم نور رجا که اگر آنها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگری سنگین تر نخواهد بود.
انسان برای انجام کارهای اختیاری خود حتماً باید انگیزهای داشته باشد، به تعبیر فلاسفه، باید مبادی اراده، یعنی حالاتی روحی و قلبی در فرد پدید آید تا وادار به انجام کاری شود.
مهم ترین انگیزهای که باعث میشود تا انسان کاری را انجام دهد و یااموری را ترک نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذتی برایش فراهم خواهد شد، آن کار را با انگیزه و امیدواری انجام میدهد و برعکس، برای در امان ماندن از ناراحتی و درد و رنج، یک سری کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، مشترک بین انسان و حیوان و هر موجودی است که دارای قدرت اراده و اختیار میباشد. انسان برای رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتی را فراهم کند. مثلاً یک نفر که از صبح تا شب کار میکند و زحمت میکشد، امید دارد تا لقمه نانی به دست بیاورد و با خوردن آن لذت ببرد.
فلاسفه بعضاً برای این گونه لذتهایی که احتیاج به انجام مقدماتی دارد، تعبیر «نفع» را به کار میبرند؛ مثلاً میگویند خوردن دارو نافع است؛ یعنی صِرف خوردن آن لذتی ندارد، بلکه مقدمهای است برای این که انسان به سلامتی برسد. اما انگیزه انجام یک سری کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» است. مثلاً کسی که بیمارستانی را احداث کرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعی برای او خواهد داشت، اما کاری است که مصلحت دارد.
او وقتی که میبیند بیمارانی با بستری شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمی نجات پیدا میکنند و بهبودی مییابند، احساس رضایت و لذت میکند. اموری هم چون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو این گونه کارها هستند.
بنابراین میتوانیم بگوییم هر کاری که یک موجود زنده با اراده انجام میدهد، برای این است که به مطلوب و فایدهای برسد و یا از امری نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح فرد یا جامعه ملاک عمل است و متقابلا در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایی که به صلاح فرد یا جامعه نیست مدنظر میباشد.
برخی امور مطلوب به گونهای هستند که انسان برای به دست آوردن آنها هیچ تلاشی نمیکند. مثلاً برای همه ما مطلوب است که نَفَس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشی برای آن انجام نمیدهیم. برخی نیز به گونهای هستند که برای رسیدن به آنها باید مقدماتی فراهم کنیم.
اگر امری مطلوب ما باشد ولی بدانیم تحقق آن اصلا امکان پذیر نیست، برای رسیدن به آن هیچ گاه تلاش نمیکنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که شدنی است و یا حتی احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً برای آن تلاش خواهیم کرد.
به وجود آمدن چنین حالتی در انسان، «امید» یا «رجا» نام دارد. رجا یعنی این که انسان به تحقق امری مطلوب، که یقین دارد یا احتمال میدهد در آینده به وقوع میپیوندد، امید داشته باشد.
در مقابل، خوف یعنی این که انسان از تحقق امری نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال میدهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین انسان همواره برای انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیاری خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد؛ امید به این که در اثر کاری خوب، امری مطلوب حاصل میشود و ترس از این که در اثر کاری بد، امری نامطلوب تحقق مییابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس دارای دو وجه میباشد؛ یعنی انسان هم میتواند امید داشته باشد که امر مطلوبی حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبی دفع گردد.
مثلاً انسان هم میتواند امید داشته باشد که سلامتی اش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیماری اش برطرف شود. انسان هم میتواند از این که امری مطلوب از دست برود و یا امری نامطلوب حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد؛ مثلاً هم از این بترسد که سلامتی اش از بین برود، و هم از این که ناخوشی و مرضی پیدا کند.
رابطه امید و ترس با میزان شناخت افراد
امید و ترس افراد، به میزان شناخت و معرفت و نیازهایی که درک میکنند بستگی دارد. مثلاً ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواستههایی که دارد شکل میگیرد.
او هیچ وقت نسبت به مسایل بین المللی، اجتماعی، معنوی و اخروی و... ترس و امیدی ندارد؛ زیرا هیچ تصوری از آنها ندارد. در سطحی بالاتر، انسانهای عادی و معمولی، از بیماری، فقر، گرفتاریهای زندگی و... ترس دارند و از سوی دیگر، امید دارند که پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعی خوبی به دست آورند.
افرادی که مقداری معرفتشان بیشتر است، مسایل معنوی را هم در نظر میگیرند؛ برای مثال، از این که عقل و ایمانشان از بین برود میترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. کسانی هم که به آخرت ایمان دارند، به ثوابهای اخروی امیدوارند و از عذابهای اخروی در هراسند.
فلسفه ارسال دین، این است که دایره امیدها و ترسها را گسترش دهد؛ یعنی به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگی، بیماری، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از اینها باید از چیزهایی مهم تر در هراس بود؛ این که به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابی از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضی شود و به او اعتنایی نکند.
همه افراد به یک اندازه از این مسایل نمیترسند. مثلاً بچهها این گونه ترسها را به هیچ وجه درک نمیکنند؛ زیرا آنها نمیدانند چه چیز خداوند را ناراضی میکند. یا انسانهایی که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذابهای آخرت و جهنم میترسند، اما ترس کسانی که در مراتب عالی تر ایمان هستند، با آنها فرق میکند؛ مثلاً میترسند که کار آنها محبوبشان را برنجاند یا باعث شود خداوند دیگر به آنها اعتنایی نکند. البته بچهها هم توانایی درک بعضی مسایل در این حد را دارند.
برای مثال، وقتی پدر یا مادرشان با آنها قهر میکند، ناراحت و غصه دار میشوند. هیچ تنبیهی برای کودک بدتر از بی توجهی و قطع نوازش و مهر و محبت مادری نیست. بالاترین نیاز فطری انسان نیز این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکی از بزرگ ترین عذابهای الهی را در روز قیامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقی ذکر کرده و میفرماید: ... وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛(۷۴) ... و خدا روز قیامت با آنان سخن میگوید، و به ایشان نمینگرد، و پاکشان نمیگرداند، و عذابی دردناک خواهند داشت. این عذاب، از هر عذاب و آتشی سخت تر است. شاید ما الان به خوبی درک نکنیم که این چه نوع عذابی است، اما آن گاه که در قیامت که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آن گاه خواهیم فهمید که چه نعمتی را از دست داده ایم.
بنابراین خوف و رجا منحصر به امور دنیایی نیست و فقط اموری را که در دنیا از آنها میترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمیشود، بلکه مواردی مهم تر و اساسی تر را نیز در برمی گیرد که ما با بالا بردن معرفتمان میتوانیم آنها را درک و لمس کنیم.
خوف و رجا از خدا، عامل حرکت انسانی
ما علاوه بر این که باید از برخی امور بترسیم، باید از کسانی هم که آن امور به دست آنها است حساب ببریم.
مثلاً، ما علاوه بر این که باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسی که این عذاب به دست او است نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. انسان گاهی از این میترسد که مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و گاهی نیز کسی را میشناسد که میتواند او را به این بیماریها مبتلا کند. از این روی، شناخت کسی که توانایی وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امری لازم و ضروری است.
کسانی که اعتقاد به معاد دارند؛ یعنی به زندگی پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمیدانند که اختیار این عذابها و ثوابها در دست کیست، در واقع خداوند را نمیشناسند.
از شواهد و قراین موجود چنین به دست میآید که در هزاران سال قبل، انسانهایی میزیستهاند که به عالم آخرت معتقد بوده و میدانستهاند که در آن جا گرسنگی و ناراحتیهایی هست. برخی از باستان شناسان در کاوشهای خود به خوشههای گندمی برخورد کردهاند که همراه با اجساد انسانهایی که گویا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. شاید آنها با این کار خود میخواستهاند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، برای رفع گرسنگی خود از این گندمها تناول کنند تا از گرسنگی تلف نشوند!
بنابراین اسلام فقط منادی وجود جهانی پس از مرگ و این که در آن جا عذابها و ثوابهایی وجود دارد نیست، بلکه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذابها و ثوابها در دست خدا است و انسان اگر میخواهد به آن عذابها مبتلا نشود، باید از خدا بترسد. البته این ترس اصالتاً ناشی از اعمال خود افراد در این دنیا است؛ یعنی اگر انسانها کار بدی بکنند، مبتلا به عذابی میشوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان باید نقطه بیم و امیدش خدا باشد تا هم به مصیبتها و امور نامطلوب و دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد، و این امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان پذیر است.
عامل حرکت انسانی از دیدگاه معرفت اسلامی، خوف از خدا و رجای به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب میشود تا انسانها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند؛ عبادت برخی افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانی که از درجات بالاتر ایمان برخوردارند، از ترس این که مبادا از چشم خدا بیفتند او را عبادت میکنند: فَهَبنی... صَبَرتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیفَ اَصبِرُ علی فِراقِکَ ؛(۷۵) اگر بر عذابت صبر کنم، چطور میتوانم بر فراقت صبر کنم؟
حد نصاب خوف و رجا
خوف و رجا امری تشکیکی و ذومراتب است و دارای حد نصابی است که مؤمن باید حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونهای باشد که فکر کند کارهای او دیگر دخالتی در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است که همه را میآمرزد، باعث میشود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکی نداشته باشد.
این امید، در واقع یک رجای کاذب است و واقعیت ندارد؛ زیرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را میآمرزد و به بهشت میبرد و یا عذاب نموده و به جهنم میبرد. بنابراین، داشتن مرتبهای از خوف که مانع از گناه میشود و نیز حدّی از رجا که موجب انجام اعمال خوب میگردد، واجب و لازم است. البته بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد. اگر رجا طوری باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدّی که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقی نماند، انسان مبتلا به گناه میشود که در آن هلاکت است.
اگر خوف هم بیش از رجا باشد خطا است؛ یعنی فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهی شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردی باید توبه کند و با انجام کارهای خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امیدوار باشد.
مراتب دیگر خوف و رجا مخصوص کسانی است که درجه ایمان و معرفتشان بیش تر است. معرفت این گونه افراد بعضاً تا بدان جا میرسد که حتی میتوانند سرنوشت خودشان را ببینند و از این که خداوند در آن عالم چه چیزهایی به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شاید تصور این حالت برای ما مشکل باشد. کسانی هم هستند که صِرف توجه به صفات جلالیه الهی موجب خوفشان میشود و یا از این که خداوند چه عذابهایی دارد، لرزه بر اندامشان میافتد.
توازن بین خوف و رجا
کمال انسانیت این است که بندگی خدا در تمام ابعاد وجود انسان ظهور پیدا کند. یکی از ابعاد وجودی انسان خوف است و کمال عبودیت اقتضا میکند که به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. از این رو این خوف حتی در معصومان (علیهم السلام) و کسانی که اصلا گناهی مرتکب نشدهاند نیز وجود دارد.
آنها با این که میدانند مورد آمرزش خدا قرار میگیرند، اما به دلیل توجهی که به صفت قهاریت خداوند دارند، در حالاتی قهر خدا را میبینند و خودشان را فراموش میکنند. رجای آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته در این مرتبه نیز ممکن است در وجود بعضی افراد خوف بیش از رجا ظهور پیدا کند و یا برعکس.
کامل ترین افراد کسانی هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجا در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانی را از گفت وگوی حضرت یحیی (علیه السلام) و حضرت عیسی (علیه السلام) که هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یکدیگر بوده اند، به این مضمون نقل میکنند که روزی حضرت یحیی (علیه السلام) خطاب به حضرت عیسی (علیه السلام) عرض کرد: آیا از عذاب الهی نمیترسید که این گونه آرام هستید؟
حضرت عیسی (علیه السلام) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه میکنید؟ حضرت یحیی (علیه السلام) از خوف خدا بسیار گریه میکرد به گونهای که در اثر سوزش اشک چشم هایش، صورتش زخم شده بود و گوشتهای صورتش ظاهر شده بود.
آن حضرت آن قدر رقیق القلب بود که اگر پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) قصد موعظه در مسجد را داشت و میخواست از عذاب الهی در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیی (علیه السلام) حضور نداشته باشد؛ زیرا اگر این سخنان را میشنید، آن چنان برآشفته میشد که دیگر نمیتوانست تحمل کند.
حضرت یحیی (علیه السلام) از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیش تر ظهور پیدا کرده بود. در مقابل، رجا و رحمت خداوند؛ یعنی صفات جمالیه، بیش تر در وجود حضرت عیسی (علیه السلام) تجلّی یافته بود.
اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمیآید که اگرچه حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت یحیی (علیه السلام) هر دو از پیامبران الهی بوده اند، اما صفات جلال و جمال الهی به یک اندازه در آنها ظهور پیدا نکرده بود. در حالی که پیامبر ما حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و نیز ائمه معصومین (علیهم السلام) افضل از حضرت عیسی (علیه السلام) و حضرت یحیی (علیه السلام) هستند؛ زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آنها متجلی شده است. البته اگر بعضاً در روایاتی مشاهده میکنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادی از حضرات معصومین (علیهم السلام) بیش تر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است.
متقابلا وقتی هم که حالت انبساط پیدا میکنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مینگرند. سایر اولیای خداوند هم ممکن است به همین ترتیب بعضاً توجه بیش تری به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کامل ترین آنها کسانی هستند که توجهشان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.