Print this page

دیدگاه های شیعه در مسائل مربوط به تقریب

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّه ِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّه ُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.(1)

برای من مایه خوشبختی است که در این مجمع بزرگ علمی و روحانی سخن بگویم. موضوع سخن از آیه معلوم و روشن شد که درباره «تقریب مسلمانان و طوایف اسلامی» است؛ موضوعی که مصلحان بزرگ، در قرن گذشته، درباره آن گام هایی برداشته و تلاش هایی کرده اند.

یکی از راه های دست یابی به تقریب، آگاهی مسلمانان از عقاید یکدیگر است؛ زیرا مسلمانان در بسیاری از اصول، وحدت نظریه دارند و در بخشی از مسائل ـ که بیشتر کلامی و فقهی است ـ دارای نقطه نظرهای مختلفی هستند.

اگر طوایف اسلامی، از وجود مشترکات ـ که مایه وحدت آنها است ـ آگاه شوند، گام هایشان به سوی تقریب استوارتر شده و کم کم به وحدت نایل می شوند و به این نتیجه می رسند که مسائل اختلافی، مربوط به جوهر اسلام نیست، بلکه از مسائل درجه دوم یا سوم است. بدیهی است که اگر به این حد از آگاهی برسند، همگان در صف واحدی قرار می گیرند و از منافع یکدیگر دفاع می کنند. و نیز روشن است که تا همدیگر را نشناسند، نه تنها توحید کلمه تحقق نمی پذیرد، که حتی تقریب هم جامه عمل نمی پوشد.

دشمنان قسم خورده اسلام همواره چنین وانمود کرده اند که قرآنِ شیعه، غیر از قرآن سنی است و حدیث هریک غیر از حدیث دیگری است! اگر این برچسب های باطل برطرف شود، آرزویِ بزرگ مصلحان، که همان تقریب است، محقق می شود.

مایه مسرّت است که عالمان شیعه، به خوبی از عقاید اهل سنت آگاه بوده اند و کتابخانه های آنان پر از کتاب های اهل سنت است. و علمای ما، هم از مکتب های کلامی اهل سنت آگاهی کامل دارند و هم از مذاهب فقهی آنها. تا آنجا که این دو علم، در حوزه های شیعه به صورت مقارن تدریس می شود.

حتی بسیاری می دانند که خود من مسائل فقهی را، بدون مراجعه به خلاف شیخ طوسی (385 ـ 460) و مغنی ابن قدامه (ت620) مطرح نمی کنم و تا از نظریات و آرای آنها آگاه نگردم، در مسأله تصمیم نمی گیرم.

در مورد مسائل کلامی نیز همین روش را ادامه داده و کتابی با نام «بحوث فی الملل والنحل» در هشت جلد منتشر کرده ام که در آن، عقاید فرقه های اسلامی را از منابع دست اول آنها استخراج نموده و از این طریق، به تقریب یاری داده و مشترکات فِرَق اسلامی را با ویژگی های آنان بیان کرده ام.

در گذشته، رابطه علمی میان دوگروه، بسیار محکم و استوار بود. در بغداد گروه بسیاری از طوایف اسلامی پای منبر شیخ مفید (336 ـ 413)، سید مرتضی (355 ـ 436) و شیخ طوسی (385 ـ 460) گِرد می آمدند و به تضارب آرا و تبادل اندیشه می پرداختند ولی در این پنج قرن اخیر، این رابطه ضعیف تر و آگاهی از عقاید شیعه کم رنگ تر شده است.

در سال 1319 ه . ق . که سفری به کشور اردنِ هاشمی داشتم، در دانشگاه های مختلف آن کشور درباره تقریب و معرفی مواضع مشترک شیعه و سنی به سخنرانی پرداختم. وقتی از کتابخانه بزرگ و با اهمیت یکی از دانشگاه ها دیدن می کردم، در مقابل رایانه (کامپیوتر) که نام کتاب های کتابخانه در آن ثبت شده بود قرار گرفتم و از مسؤولان آن خواستم که اسامی برخی از کتب شیعه را بیاورند، لیکن پاسخ همه آنان منفی بود و تعداد کتبِ شیعه بسیار ناچیز می نمود، در حالی که کتاب های خارجی، به زبان های بیگانه، فراوان به چشم می خورد! یکی از اساتید آنجا پرسید: در مؤسسه شما چه مقدار از کتب اهل سنت موجود است؟

گفتم: در تمام موضوعات اسلامی، از مصادر و منابع اهل سنت، کتاب های فراوان داریم که می توانم نام مقدار زیادی از کتب اهل سنت را درباره تاریخ، تفسیر، حدیث و غیره برای شما نام ببرم.

خلاصه، دانشمندان شیعه از عقاید فرق دیگر آگاهی کامل دارند و پیوسته بر مشترکات تکیه می کنند و بر تقریب فرامی خوانند، ولی در مقابل، شناخت دیگران از عقاید شیعه بسیار ناچیز است و پیوسته بر ویژگی های آنان تکیه می کنند و نامی از مشترکات نمی برند. حتی از دلایل عقلی و نقلیِ ویژگی ها کم بهره اند.

اکنون که سخن به این جا رسید، جا دارد به توضیح برخی از مسائل مربوط به شیعه، که بسیار مطرح می شود، بپردازیم؛ زیرا مشترکاتِ میان دوگروه، دربرخی سخنرانی ها شرح داده شده و ما اینک به توضیح برخی از خصایص و ویژگی های شیعه امامیه می پردازیم و برادران دینی را به توجّه عمیق فرامی خوانیم:

 

1 ـ پیدایش شیعه

از مفهومِ «پیدایش شیعه» چنین برمی آید که اسلام برای خود پیدایشی دارد و شیعه نیز پیدایشی دیگر. اگر مقصود از این واژه این است، ما آن را منکریم و هرگز برای اسلام و تشیع، تعدّد و دؤیّت قائل نیستیم تا برای هریک، مبدأ و آغازی معین کنیم.

تشیع، جز «پذیرش اسلام با اعتقاد به ولایت بلافصل امیرمؤمنان علی علیه السلام » چیز دیگری نیست. اگر ولایت آن حضرت در قرآن و یا سنت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وارد شده باشد ـ چنان که وارد شده است ـ هردو یک مبدأ داشته و در یک زمان متولد شده اند.

در این صورت، «اسلام» و «تشیع» دو واژه اند که از مکتب واحدی حکایت دارند و به یک حقیقت اشاره می کنند.

تشیع، جز پذیرش اسلام به صورت یک مکتب الهی، که یکی از اجزای آن ولایتِ بلافصل امیرمؤمنان است، چیز دیگری نیست و انسان متشیّع همان مسلمانی است که به آنچه در قرآن و سنت آمده و یکی از آنها پیروی از امیرمؤمنان و خلافت اوست، معتقد باشد.

خوشبختانه دلایل قاطعی بر چنین مطلبی گواهی می دهد؛ رسول گرمی صلی الله علیه و آله در سومین سال بعثت، که به حکم آیه وَ أَنْذِر عَشیرَتکَ الأقْرَبین(2) مأمور شد بنی هاشم را به اسلام فرابخواند و در مجلسی که آنان را به توحید و نبوت خویش و معاد روز قیامت دعوت کرد، در همان مجلس، ولایت و خلافت علی علیه السلام را نیز اعلام نمود و چنین فرمود:

«فأیّکم یؤازرنی علی هذاالأمر علی أن یکون أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم».(3)

«از میان شما، چه کسی مرا در ابلاغ رسالت یاری می کند تا درنتیجه برادر، وصی و جانشین من درمیان شما باشد؟»

به گفته تاریخ، کسی جز علی از جای برنخاست و پیامبر سرانجام درباره او چنین گفت:

«هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا».(4)

«این (علی) برادر، وصی و جانشین من است. سخن او را بشنوید و از وی پیروی کنید.»

این حدیث درمیان محدثان، معروف است به حدیث «یوم الدار» که به صورت متضافر نقل گردیده است.(5)

این تنها موردی نیست که پیامبر به جانشینی امام تصریح می کند، بلکه در مواردی به خلافت علی علیه السلام تصریح کرده و از این طریق اسلام را در قالب تشیّع شناسانده است؛ یکی از این موارد، جنگ تبوک است، آنگاه که علی را جانشین خود در مدینه قرار داد و خود عازم تبوک شد. هنوز پیامبر از مدینه دور نشده بود که شایعه سازان، جانشینی امام را در مدینه، گونه ای دیگر تفسیر کردند و گفتند: روابط امام با پیامبر تیره شده، از این جهت در این غزوه افتخار مشارکت از او سلب گردید! وقتی پیامبر از چنین شایعه ای آگاه شد، جمله تاریخی خود را در میان یارانش بیان کرد و گفت: «برادرم به مدینه بازگرد! برای حفظ شؤون و اوضاع مدینه جز من و تو کسی شایستگی ندارد، «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نَبیَّ بعدی؟»؛(6) «آیا خشنود نمی شوی که بگویم مَثَل تو نسبت به من، مَثَل هارون به موسی است، جز این که پس از من پیامبری نیست، همان طوری که او وصی و جانشین بلافصل موسی بود، تو نیز جانشین و خلیفه پس از من هستی.»(7)

از این که، از میان مناصب، «نبوت» را استثناء می کند، می توان چنین استفاده کرد که: امام تمام مناصب هارون، جز نبوت او را دارا بود. هارون وزیر، خلیفه و جانشین موسی بود، علی نیز حائز این مقام ها بود.

در بازگشت از حجة الوداع، در یک مجمع بزرگ، امامت و خلافت علی علیه السلام را بیان کرد و به تمام حاضران در غدیر خم دستور داد که پیام او را به دیگران برسانند.

در این مقطع، امیرمؤمنان به عنوان زمامدار مسلمین پس از درگذشت رسول خدا معرفی گردید. از آنجا که سرگذشت غدیر، از رخدادهای قطعیِ تاریخ اسلام است، بیش از این بدان نمی پردازیم.

بنابراین، «تشیع» که به معنای پیروی از علی علیه السلام است، جزو اسلام است و از آن جدا نیست و درنتیجه، برای تشیع، تفسیری جز پذیرفتن همه برنامه های اسلام به ضمیمه خلافت علی علیه السلام ، معنای دیگری متصوّر نیست، از این جهت می گوییم: تشیع پیدایشی جدا از پیدایش اسلام ندارد و هردو در یک زمان متولد شده اند.

و امّا چرا این گروه را «شیعه» می خوانند؟ باید گفت که این نام گذاری مربوط به خود پیامبر صلی الله علیه و آله است. مفسّران می نویسند: آنگاه که آیه إنَّ الّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ البَریّة(8) فرود آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام کرده، فرمود: «أنت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین»؛ «تو و شیعیانت در روز رستاخیز خوشنود و مرضی دیگران خواهید بود.»(9)

در تفسیر این آیه، روایات متعددی از پیامبر نقل شده و در همه آنها، لفظ «شیعه» به کار رفته است، از این جهت از زمان خود پیامبر گروهی به نام «شیعه علی» معروف بودند.

افزون بر این، پیامبر صلی الله علیه و آله در موردی، جانشینان خود را به عنوان «خلفای اثناعشر» معرفی کرد و چنین فرمود:

«لا یزال هذا الدّین عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة... کلّهم من قریش(10)

«این دین به وسیله دوازده خلیفه، گرامی و بلندمرتبه خواهد بود و همه آنان از قریش می باشند.»

این دوازده خلیفه که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله مایه عزّت و رفعت اسلام بودند، چه کسانی هستند، آیا می توان خلفای اموی و عباسی را مصداق این حدیث معرفی کرد؟! این حدیث جز بر دوازده امامِ شیعه که مایه عزت اسلام بوده اند، بر کسی منطبق نیست.

از این بیان نتیجه می گیریم که: اسلام و تشیع، دو روی یک سکه اند و هردو به یک حقیقت اشاره دارند. برای پیدایش شیعه، تاریخی جز تاریخ خودِ اسلام نمی توان اندیشید و تشیّع از نقطه ای جوشید که اسلام از آنجا جوشید و هیچ تقدم و تأخری بر بیان آن دو نیست، در حالی که دیگر فرق و گروه های اسلامی، همگی پس از درگذشت پیامبر پدید آمده اند و تاریخی غیر از تاریخ اسلام دارند.

بدیهی است، «تسنّن»، به معنای پیروی از سنت، قدر مشترکی است میان همه فرق اسلامی، ولی تسنن به معنی پذیرش اسلام در قالب خلافت ابوبکر و دیگر خلفا، اندیشه ای است که پس از درگذشت پیامبر پدید آمد و زادگاه آن، سقیفه بنی ساعده و حوادث پس از آن است، بنابراین، تسنّن به این معنی، فاقدِ اصالت است و در قالب دیگر، یعنی پیروی از سنت پیامبر از ویژگی همه فرق اسلامی است.

برادران اهل سنت، در فقه، از یکی از چهار فقیه پیروی می کنند ولی در عقاید اشعری هستند و پیرو آرای امام اشعری و روشن است که همه این مذاهبِ فقهی و کلامی، پس از اسلام پدید آمده اند.

واصل بن عطا(80 ـ 130) پایه گذار مکتب اعتزال است و امام اشعری(260 ـ 324) پایه گذار مذهب کلامی. و شیخ ماتریدی(260 ـ 331) نیز پایه گذار مکتب ماتریدی است و همه این مذاهب، رخدادهایی است که پس از اسلام پدید آمده اند.

و اینک یادآور می شویم که: فرق جوهری مکتب تشیع با دیگر مکتب ها، آن است که: تشیع خلافت را ادامه وظیفه رسالت می داند، پس روشن است که مانند رسالت، مقامی الهی است و راه شناسایی امام (در حالی که رسول و طرف وحی نیست) همان تنصیص خداست، امّا خلافت و امامت از دید اهل سنت، یک مقام اجتماعی است و راه شناسایی آن انتخاب و گزینش مردم است و حال چرا تعداد آنها دوازده تا است، فلسفه آن بسان دیگر مسائل غیبی، برای ما روشن نیست.

 

2 ـ عصمت پیشوایان

از مسائلی که درباره آن پرسش می شود، اعتقاد به عصمتِ امامانِ دوازده گانه است. پرسشگران تصوّر می کنند که اعتقاد به عصمت فردی، ملازم با اعتقاد به نبوت او است و تصوّر می کنند ما که به عصمت آنان عقیده مندیم، پس آنان را نبی و پیامبر می دانیم! در حالی که خاتمیت رسول اسلام، از ضروریات آیین است.

برای توضیح ناچاریم به دو موضوع بپردازیم:

1 ـ دلالیل عصمت امامان شیعه چیست؟

2 ـ اعتقاد به عصمت ملازم با اعتقاد به نبوت نیست.

 

دلایل عصمت امامان

عصمت پیشوایان را می توان از طرق مختلف ثابت کرد و از میان دلایل انبوه، به دو دلیل بسنده می کنیم:

الف: آیه تطهیر

إِنَّمَا یُرِیدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا.(11)

«مشیت الهی بر تطهیر شما اهل بیت پیامبر تعلّق گرفته است.»

در این که مقصود از اهل بیت خاندان رسالت و فرزندان پیامبر است، سخنی نیست و ضمایر «مذکر» به نام «عنکم» و «یطهّرکم» بر این مطلب گواهی می دهد.

گذشته از این، پیامبر صلی الله علیه و آله بارها با انداختن کسا بر سر آنان، اهل بیت خود را معرفی کرده است و فرموده است: «أللّهمّ إنَّ هؤلاء أهلِ بَیْتی».

باید دانست که مقصود از «تطهیر» در آیه، پاکیزگی از قذارت مادی نیست؛ زیرا خداوند از همگان خواسته که جامه و بدن خود را از قذارت پاک کنند، بلکه مقصود، تطهیر از گناه و آلودگی های معنوی است، همچنان که مقصود از تطهیر مریم همین است آنجا که می فرماید:

إِنَّ اللّه َ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ.(12)

«خداوند تو را (ای مریم) برگزید و تطهیر کرد و بر زنان جهانیان برتری بخشید.»

ب: حدیث ثقلین

حدیث ثقلین دلیل دوم عصمت آنان است، آنجایی که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در مواقع مختلف عترت را عِدل قرآن می شمارد و می فرماید:

«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لَنْ تضلّوا».(13)

«من درمیان شما دو امانت گرانبها می گذارم و می روم، مادام که چنگ بر آن می زنید گمراه نخواهید شد.»

در این حدیث که فریقین آن را نقل کرده اند، عترت معادل قرآن و مایه هدایت معرفی شده است.

به یقین قرآن از خطا مصون است و طبیعی است آنچه که معادل قرآن است و هرگز تا روز رستاخیز از آن جدا نمی شود نیز مصون از خطا و گناه خواهد بود.

دلایل عصمت معصومان علیهم السلام منحصر به این دو دلیل نیست، لیکن این نوشته گنجایش بیش از این را ندارد، از این رو به همین اندازه اکتفا می شود.

 

عصمت افراد ملازم با نبوّت آنان نیست

«عصمت» ملازم با «نبوت» نیست، هرچند که نبوت با عصمت ملازم است. به گواه این که قرآن کریم برخی را معصوم معرفی کرده در حالی که به اتفاق همه، نبی نبوده اند؛ مثلاً حضرت مریم معصوم از گناه و مطهّر از لغزش بود لیکن نبی و رسول نبود. همچنین مصاحب موسی که معلم او بود، معصوم از گناه بود، ولی نبی نبود. در عظمت مقام معلم موسی همین بس که قرآن او را چنین شناسانده است:

فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِی مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا.(14)

«تا بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او افاضه نموده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم، موسی به او گفت: آیا اجازه می دهی من از تو پیروی کنم تا از مایه های رشدی که آموخته اید بیاموزم»

کسی که قرآن وی را با چنین جمله های چشمگیری معرفی می کند، جز معصوم نمی تواند باشد.

بنابراین میان عصمت و نبوت، ملازمه ای وجود ندارد و نمی توان هر معصوم را نبی دانست. و ملاک نبوت، غیر از ملاک عصمت است؛ در نبوت، مسأله وحی مطرح است و نبی کسی است که طرف وحی الهی باشد، در حالی که در عصمت، مسأله علم به عواقب گناه مطرح است که او را از هرنوع آلودگی صیانت می بخشد.

 

3 ـ مصونیت قرآن از تحریف

شیعه امامیه معتقد است که قرآن کریم از هرنوع تحریف (کم و زیاد) مصون است و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله 114 سوره را، به نحوی که در مصاحف موجود است، درمیان ما گذارد و به ملکوت اعلی پیوست و مسلمانان با عنایت خارق العاده ای در حفظ آن کوشیده اند و نگذاشتند حتی کلمه ای از آن حذف یا دگرگون شود.

شگفتی اینجا است که شیعه معتقد است: بزرگان اهل سنت نیز بر این عقیده اند و آنها را از هرنوع اعتقاد به تحریف منزه می شمارد و ورود اخبار تحریف در کتاب های آنان را دلیل بر عقیده آنان نمی گیرد، همچنان که ورود برخی از روایات تحریف شده در کتاب های ما، دلیل بر عقیده ما نیست. شما می توانید عقیده شیعه را از قدیمی ترین آثار آنان به دست آورید، مانند:

الف : فضل بن شاذان(ت260) در کتاب «الإیضاح»؛(15) وی در این کتاب بر افرادی مانند بخاری(ت256) و احمد بن حنبل(ت241) و غیر اینها خرده می گیرد که آنها آیه رجم را در کتاب های خود آورده اند و اگر خود او قائل به تحریف بود؛ نمی توانست چنین ایرادی را بر این افراد بگیرد.

ب : شیخ صدوق(ت381) در کتاب اعتقادات؛ او چنین می گوید:

«إنّ اللّه تعالی محدثه و منزله و ربه و حافظه و المتکلّم به».(16)

«خداوند پدیدآورنده قرآن و فرستنده و صاحب و نگاهبان و گوینده آن است.»

ج : شیخ مفید(ت413) در کتاب «اجوبة المسائل السرویة»؛ پس از نقل اخباری که حاکی از تحریف است، می گوید:

اینها همگی خبر واحدند که نمی توان بر صحت آنها را پذیرفت، از این جهت نمی توانیم از مصحف به خاطر این روایات دست برداریم.(17)

د : سید مرتضی علم الهدی(ت436)؛ می گوید: گروهی از صحابه مانند عبداللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب و امثال آنان، قرآن را برای پیامبر بارها خوانده اند و این حاکی از آن است که این قرآن در زمان خودِ رسول گرامی صلی الله علیه و آله گرد آمده است.

هـ : شیخ طوسی (ت460)؛ در کتاب «تبیان» بر مصونیت قرآن از هرنوع تحریف تصریح می کند.(18)

و : طبرسی(ت548) در «مجمع البیان»؛ با تأکید بیشتر بر نفی تحریف اصرار می ورزد.

اینها نمونه هایی است از بزرگان و پیشینیان که پایه گذاران عقیده شیعی و تنظیم کنندگان اصول اعتقادی این طایفه هستند. اگر مسأله تحریف سخن صحیحی بود، لااقل باید یکی از آنان، آن را می پذیرفت.

درمیان علمای معاصر شیعه، حضرت امام خمینی رحمه الله (ت1409) در سال 1334 ه . ش . ضمن تدریس اصول، مسأله تحریف قرآن را در حجّیت ظواهر مطرح نمودند، و روایات تحریف را به گروه های چهارگانه تقسیم کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که عنایت مسلمانان به حفظ قرآن مانع از آن بود که قرآن تحریف شود، و روایاتِ تحریف یا مجعول است و یا در صدد تفسیر آیات می باشد.(19)

مسأله اختلاف قرائت ها درنظر محققان، مربوط به خود قاریان است و ارتباطی به وحی الهی ندارد و قرآن جز به یک قرائت فرود نیامده است. امام صادق علیه السلام دراین باره می فرماید:

«... إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الإختلاف یجیء مِنْ قِبَلِ الرواة».(20)

«قرآن یکی است و از نزد خدای یگانه فرود آمده و اختلاف از آن راویان است.»

دلیل آن روشن است؛ زیرا هریک از قراء، بر قرائتِ خود، دلیلی ـ غیر از سماع از پیامبر صلی الله علیه و آله ـ اقامه می کند. اگر واقعاً این قرائت ها با سند صحیح از پیامبر به آنان رسیده باشد، در این صورت اقامه حجت بی معنا خواهد بود، از این جهت ما معتقدیم قرآنِ واقعی همین قرائت فعلی (عاصم به روایت حفص) است که مأخوذ از قرائت علی علیه السلام بوده و او هم از پیامبر گرفته است و برای ما همین افتخار بس که امام شیعه، هم حافظ و نگهبانِ قرائت قرآن است و هم نگهبان حدیث پیامبر رحمه الله زیرا قرآن کنونی که از طریق عاصم به ما رسیده، همان قرائت علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ همچنان که حدیث نبوی به وسیله علی در کتاب عظیمی جمع گردید و در اختیار پیشوایان و امامان بود ولی خلفا نوشتن حدیث را ممنوع ساختند، و این ممنوعیت تا سال 143 ادامه داشت و ناگهان در عصر منصور دوانیقی تحریم شکست و نگارش حدیث از محاق تحریم بیرون آمد.

 

مسأله ای به نام «منسوخ التلاوه»

در صحاح و مسانید، آیه ای است به نام «آیه رجم» که سبک جمله بندی اش، حاکی از مجعول بودن آن است ولی نویسندگان صحاح آن را جزو قرآن دانسته و از عمربن خطاب چنین نقل می کنند که او گفت: «لولا أنّی أخاف أن یقال: زاد عمر فیالقرآن، اثبت هذه الآیة فإنّا کنّا نقرأها علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله : الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما ألبتة بما قضیا من الشهوة، نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم».(21)

محققان اهل سنت، که قرآن را از هرنوع تحریف مصون می دانند، در برابر این روایت و نظایر آن انگشت تعجب به دندان گرفته و راه چاره ای اندیشیده اند و گفته اند: این آیه و نظایر آن، از قبیل آیات «منسوخ التلاوة» است؛ یعنی روزگاری جزو قرآن بوده لیکن بعدها تلاوت آن منسوخ گردیده است، هرچند مضمون آن به قوت خود باقی است؛ زیرا رجم شیخ و شیخه از احکام قطعی اسلام می باشد.

اکنون در این جا دو مطلب را یادآور می شویم:

1 ـ هرگاه آیه ای ازنظر مضمون، منسوخ نباشد (چنان که در مورد رجم چنین است) چرا باید لفظ آن از قرآن حذف شود؟! آیا الفاظ آن در حدّ تحدی نبوده و از نظر فصاحت و بلاغت به پایه آیات دیگر نمی رسید که حذف گردید؟ اگر چنین بود، چرا از اول فرود آمد و اگر واجد شرایط اعجاز بود چرا حذف گردید.

اگر مضمون آیه منسوخ شده بود، می شد برای حذف آن مجوّزی ساخت ولی فرض این است که معنای آیه به قوّت خود باقی است و لفظ آن حذف شده است و این نوعی تحریف ناپسندی است که عقل و خرد آن را صحیح نمی داند.

چیزی که محققان را بر این کار واداشته، آن است که صحیح بخاری در نزد آنان، بسان کتاب الهی خدشه پذیر نیست! اگر آنان به خود اجازه می دادند که این کتاب نیز مانند دیگر کتاب های بشری خدشه پذیر باشد، رد روایت آسان تر از آن است که به مسأله منسوخ التلاوة پناه ببرند و درحقیقت از زیر باران برخیزند و زیر ناودان قرار گیرند!

فرض کنیم که منسوخ التلاوة اصلی است صحیح، چرا روایات تحریف را، که در کتب شیعه وارد شده، از این طریق تصحیح نمی کنید.

قرطبی(ت671) در تفسیر خود «الجامع لأحکام القرآن»، در اول سوره احزاب می نویسد: این سوره دارای 73 آیه است، سپس اضافه می کند:

«و کانت هذه السورة تعدل سورة البقرة و کانت فیها آیة الرجم؛ «الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما ألبتة نکالاً من اللّه واللّه عزیز حکیم!» ذکره أبوبکر الأنباری عن أبیّ بن کعب».(22)

این سوره در آغاز و به هنگام نزول، به اندازه سوره بقره بود(286 آیه) و آیه رجم که می گوید: «اگر مرد و یا زنِ پیر زنا کردند، آن دو را سنگسار کنید، این انتقامی است از خدا، خدا قدرتمند و حکیم است!» در آن بود.

و آنگاه از عایشه نقل می کند که سوره احزاب در عصر پیامبر 200 آیه بود، ولی هنگام نوشتنِ قرآن، جز بر آیات موجود (73 آیه) دست نیافتند!(23)

قرطبی سپس دست و پا زده است تا با حفظ صحّت حدیث، آن را بدین صورت که: «این آیات پس از نزول به امر الهی، به سوی او بازگشته است» توجیه کند.

شکی نیست که این اخبار کاملاً بی اساس است و نزول آیاتی در حدّ اعجاز و رفع آن، کار حکیمانه ای نیست، به خصوص اگر معانی آن از رسمیت برخوردار باشد. حالا فرض کنید آنچه که آنان می گویند صحیح است، چرا چنین عذری را در روایات شیعه نمی پذیرند؟! شیعه هم حق دارد بگوید آیاتی که به عنوان تحریف در کتب حدیث وارد شده جزء آیات منسوخ التلاوة است و روزگاری جزو قرآن بوده و سپس از آن اخراج شده و مانند آیه رجم در اختیار ما باقی مانده است.

به نظر می رسد که این بحثِ فشرده درباره نفی این تهمت (تحریف قرآن) کافی باشد، خوشبختانه علمای محقق ما کتاب های گسترده در نفی این تهمت نوشته اند و در این میان شما می توانید دو کتاب «صیانة القرآن من التحریف» و «التحقیق فی نفی التحریف» را مطالعه کنید.

 

مصحف فاطمه چیست؟

گاهی علما و دانشمندان اهل سنت، از مصحف فاطمه سراغ می گیرند و تصوّر می کنند که مصحف به معنای قرآن است و دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن خاصی داشته که با این قرآن متفاوت بوده است!

باید یادآور شویم که واژه «صحف» در قرآن به معنای مطلق کتاب آمده است، چنان که می فرماید:

ـ وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَت.(24)

«آنگاه که نامه های اعمال منتشر گردد.»

إنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الأولی * صُحُفِ إبراهِیمَ وَ مُوسی.(25)

«این، در صحیفه های نخستین، در کتاب ابراهیم و موسی است.»

و همچنین «مصحف» نیز از همین ماده اخذ شده و به معنای دفتر یا کتابِ جلد شده به کار می رفت و در صدر اسلام حتی پس از درگذشت پیامبر، «مصحف» نام قرآن نبود بلکه هر کتاب مجلّدی را مصحف می نامیدند.

ابن ابی داود سجستانی در باب گردآوری قرآن، در مصحفی از محمد بن سیرین نقل می کند: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت، علی علیه السلام سوگند یادکرد: «عبایی بردوش نکنم مگر این که قرآن را در مصحفی گردآورم»؛ (اقسم علیٌّ علی أن لا یرتدی الردی إلاّ لجمعة حتّی یجمع القرآن فی مصحف)

و نیز ابی العالیه نقل می کند:

«إنَّهم جَمعوا القرآن فی مصحف فی خلافَة أبی بَکر»

«آنان قرآن را در خلافت ابی بکر در مصحفی جمع کردند»

و نیز از حسین علیه السلام نقل می کند:

«إنَّ عمر بن الخطاب أمر بجمع القرآن و کان أوّل من جمعه فی المصحف»

«عمر بن خطاب فرمان به گردآوری قرآن داد و او اول کسی است که قرآن را در مصحف جمع کرد.»(26)

این جمله ها حاکی است که در آن روزگار، مصحف به معنای دفتر بزرگ و یا کتابی مجلد بوده که اوراق را از پراکنده شدن حفظ می کرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن یافته است.

اتفاقاً روایات پیشوایان ما حاکی است که حتی در زمان آنان، لفظِ مصحف به معنای کتاب و یا دفتر مکتوب بوده است.

امام صادق علیه السلام فرمود:

«من قرأ القرآن فی المصحف متبع ببصره».(27)

«هرکس قرآن را از روی برگ های مجلد بخواند، از چشم خود بهره می گیرد»

و نیز در حدیثی دیگر آمده است:

«قراءة القرآن فی المصحف تخفّف العذاب عن الوالدین».(28)

«خواندن قرآن از روی برگ های مجلد، عذاب را از پدر و مادر کم می کند.»

مورّخان درباره ترجمه خالد بن معدان می نویسد:

«إنّ خالد بن معدان کان علمه فی مصحف له ازار و عری».(29)

«خالد بن معدان دانش خود را در دفتری ضبط کرده بود که برای آن دکمه ها و دستگیره داشت»

خالد بن معدان از تابعین بوده و هفتاد صحابی را درک کرده است. و ابن اثیر ترجمه آن را در ماده کلاعی آورده است.(30)

پس تا اینجا روشن شد که تا پایان قرن اول، لفظ «مصحف» به معنای کتاب مجلد و یا دفترچه جلد شده بود که افراد دانش و آگاهیِ خود را در آن ضبط می کردند. و اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، چون از ذهن ها بیرون آمده و بر برگ ها نوشته شد و به صورت مجلّد درآمد.

باتوجه به این مسأله، نباید در شگفت باشیم که دخت گرامی پیامبر دارای مصحفی باشد و دانش و آگاهی های خود را که از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن بنویسد و برای فرزندان خود، به صورت بهترین میراث، به یادگار بگذارد.

خوشبختانه فرزندان فاطمه علیها السلام حقیقت و واقع این مصحف را شناسانده و گفته اند: این مصحف، جز یک رشته آگاهی هایی که از پدر بزرگوارش شنیده و یا از طریق دیگر به دست آورده، چیز دیگری نیست. اینک برخی از روایات را می آوریم:

حسن بن علی فرمود: «نزد ما جامعه ای است که در آن حلال و حرام وارد شده و مصحف فاطمه هست در حالی که در آن کلمه ای از قرآن نیست بلکه املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علی علیه السلام است و همگی دراختیار ماست.»(31)

باتوجه به این حدیث و نصوص پیشین، نباید شک کرد که مصحف فاطمه ارتباطی به قرآن ندارد و آن کتاب مجلدی بوده که در آن حقایق و معارفی که از پیامبر گرامی شنیده شده بود، ضبط گردیده است.

 

4 ـ تهمت تکفیر صحابه

از افتراها و سخنان بی اساس منسوب به شیعه، تکفیر یاران رسول خدا است. این تهمت آنچنان در اعماق اذهان برخی رخنه کرده که غالباً آن را به رخ می کشیدند.

در سال 1419 ه . ق . برابر با 1377 ه . ش . در دانشگاه آل البیت اردن به سخنرانی دعوت شدم، استادی از اساتید آنجا درباره این موضوع با من به گفتگو پرداخت، به او گفتم: پیامبر گرامی فزونتر از صد هزار صحابی داشت که تقریباً نام 15 هزار از آنها ضبط گردیده و باقیمانده حتی نامشان نیز در تاریخ نیامده است! با این وصف چگونه می شود چنین جمع کثیری را تکفیر کرد، در حالی که نام اکثر آنها را نمی دانیم، سپس یادآور شدم : تکفیر در گرو وجود ملاک است چگونه می توان گفت در همه آنان ملاک تکفیر وجود داشته در حالی که گروه بسیاری از آنان، از شیعیان علی علیه السلام بوده اند و تاریخ نام و خصوصیات آنان را ضبط کرده است.

آنگاه افزودم: گروهی از یاران پیامبر؛ مانند «یاسر» و همسرش «سمیه» پس از بعثت و قبل از هجرت، به شهادت رسیده یا درگذشته اند و گروهی در غزوات در حال حیات رسول خدا جام شهادت نوشیده اند و در نبردهای بدر، احد، احزاب و... افتخاراتی آفریده اند که یکی از آنها حمزه سیدالشهداء است، چگونه می توان این گروه را تکفیر کرد در حالی که درخت اسلام با خون آنان سیراب شد و رشد یافت.

بنابراین، باید گفت: چنین مسأله ای از ریشه دروغ است و مسأله تکفیر صحابه تهمتی بیش نیست. اگر اجازه دهید من گلایه خود را از برادران اهل سنت مطرح کنم؛ چرا برخی از آنان شیعه را تکفیر و متهم می کنند در حالی که در کتاب های حدیثی اهل سنت ارتداد صحابه به صورت خبر متضافر نقل شده و شما می توانید این احادیث را در جامع الاُصول (32) ابن اثیر مطالعه کنید که همه این احادیث را از صحیح بخاری، و مسلم و مانند آنها گرفته است.

روی أنس بن مالک أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «لیردنّ علیّ الحوض رجال ممن صاحبنی حتی إذا رأیتهم و رفعوا إلیّ اختلجوا دونی فلأقولنَّ أی ربی أصحابی، أصحابی، فیقالنَّ لی: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک.»

«أنس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که: «گروهی از یاران من در روز قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد می شوند، من آنها را می بینم و بر من ارائه می شوند، ناگهان از دست من گرفته می شوند و من فریاد می زنم: پروردگارا! یاران من، یاران من، آن موقع پاسخ می گویند: تو نمی دانی بعد از تو چه کارهایی را پدید آوردند.»

در این جا به نقل همین حدیث اکتفا می کنیم، علاقه مندان می توانند به کتاب یادشده مراجعه کنند.

چیزی که می توان گفت این است که مسأله «تکفیر صحابه» تحریف شده مسأله دیگری به نام «عدالت صحابه» است و آن این است که آیا تمام کسانی که با رسول خدا دیداری داشتند، تا لحظه مرگ عادل و رستگار بودند؟ یا برخی از آنان عادل و برخی دیگر از هوی و هوس پیروی کردند و طبعاً گروه دوم به کیفر اعمال خود خواهند رسید؟!

اهل سنت می گویند: همه کسانی که با رسول خدا دیداری داشتند، عادل بودند و درمیان آنان خطاکار و فاسقی وجود نداشته است. ولی برخلاف صحابه، تابعانِ آنان، به دو دسته تقسیم می شوند: عادل و فاسق، صالح و طالح.

در حالی که عقیده شیعه به خلاف آن است. شیعیان معتقدند: دیدن پیامبر عدالت آفرین نیست و ماهیت افراد را دگرگون نمی سازد، بنابراین صحابه و تابعین حکم یکسان دارند.

در پاسخ آنان که می گویند: ما دین خود را از صحابه گرفته ایم، پس باید آنان عادل باشند، باید گفت: اگر دین خود را از صحابه گرفته اید از تابعان نیز گرفته اید، پس باید همگان عادل باشند. دودمان بنی امیه، یزید بن معاویه و حجاج بن یوسف ثقفی نیز همگی از تابعان هستند! بنابراین باید کوشش کنید تا دین خود را از عدول آنان بگیرید.

گذشته از این ها عدالت صحابه یک مسأله کلامی است و اختلاف در مسائل کلامی نباید باعث تفرقه شود؛ زیرا غالباً در این نوع مسائل وحدت نظریه وجود ندارد.

دلایل کسانی که به عدالت همه صحابه صحه نمی گذارند بلکه آنها را به دوگروه مختلف تقسیم می کنند به قرار زیر است:

1 ـ قرآن مجید برخی از آنان را فاسق نامیده است و می گوید: إنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا.(33)

مسلماً این فرد فاسق، جزو صحابه بوده و در سال ششم هجرت خبر دروغی را گزارش کرده است و مفسران و مورّخان می گویند این فرد کسی جز ولید بن عقبه نبوده است.

2 ـ قرآن و تاریخ حاکی است که پیامبر در روز جمعه ای، به خواندن خطبه های نماز جمعه مشغول بود، وقتی صدای طبل ـ که از ورود کاروان تجاری از شام حکایت می کرد ـ به گوش آنان رسید، بیشترِ آنان نماز را ترک کرده و به سراغ منافع مادی خود رفتند، چنانکه می فرماید: وَ إذا رَأوا تِجارَةً أوْ لَهْواً انْفَضُّوا إلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِماً.(34)

از این دو آیه که بگذریم، به نکته دیگری نیز برمی خوریم و آن این که: پیامبر صلی الله علیه و آله قاتل عمار را «فئه باغیه» خواند و برخی از صحابه در رأس آن فئه قرار داشتند. پیامبر رو به او (عمار) فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»؛ «تو را گروه ستمگر می کشند»

البته ادلّه ای که حاکی از انحراف برخی از صحابه می باشد، فزون تر از آن است که بتوانیم همه را در اینجا بیاوریم، هرچند عاطفه انسانی پیامبر ایجاب می کند که بر همه صحابه جامه عدالت بپوشاند ولی واقعیت های خارجی مانع از تسلیم دربرابر حکم عاطفه است.

به خاطر دارم در یکی از سال ها که به حج مشرف بودم، جوانی مصری به وسیله یکی از زائران ایران به مجمع ما هدایت شد، او می گفت: مشغول نوشتن تزی با عنوان «عدالت صحابه» هستم. به او گفتم: «عداله الصحابه؛ یعنی العاطفه و البرهان» او از عنوان بحث استقبال کرد، برایش توضیح دادم: عاطفه انسانی ایجاب می کند که انسان همه یاران او را عادل و دادگر معرفی کند ولی چه می توان کرد که واقعیت ها آن را تکذیب می کند. چه بسا در میان دو گروه از صحابه نبردی سهمگین برپا بوده و برخی برخی را کشته اند و حق مسلّماً با یکی بوده نه با هردو و طبعاً یکی حق بوده و دیگری باطل، و حکم گروه باطل روشن است.

و درست است که قرآن در برخی از آیات، صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله را ستوده است لیکن باید توجه کرد که این نوع ستایش ها مربوط به دوران نزول آیه بوده و ناظر به زندگی های بعدی آنان نیست و محور قضاوت در نجات افراد، بررسی مجموع پرونده زندگی اوست، نه پرونده بخشی از زندگی وی. قرآن می فرماید:

لَقَدْ رَضِیَ اللّه ُ عَنْ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِیبا.(35)

«خدا از گروه با ایمان خشنود شد آنگاه که با تو در زیر درخت بیعت کردند و از آنچه که در دل دارند آگاه گشت. آرامش را بر آنان فروفرستاد و آنان را با پیروزیِ نزدیک نوید داد.»

اگر دقت کنیم، ظرف رضایت، سراسرِ عمر آنان نیست بلکه ظرفی خاص است و آن زمان بیعت است چنان که می فرماید: إذْ یُبَایِعُونَکَ؛ یعنی در این مقطع خاص از آنان خشنود شد ولی حالات بعدی در گرو استقامت و وحدت رویه است. اگر گروهی تغییر روش دادند، آیه پیشین دلیل خشنودی خدا از آنان نیست.

گذشته از این، آنان که با پیامبر در آن روز بیعت کردند، حدود 1400 نفر بودند نه 15 هزار نفر، که عدالت آنان امری مسلم گرفته شده است، و همچنین در آخر این سوره یاران رسول خدا را می ستاید و می فرماید:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه ِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعا سُجَّدا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ اللّه ِ وَرِضْوَانا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الاْءِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمْ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللّه ُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرا عَظِیما.(36)

«محمد صلی الله علیه و آله پیامبر خداست و کسانی که با او هستند، بر کافران سخت گیر و با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود می بینی که فضل و خشنودی خدا را خواستارند. علامت و مشخّصه آنان بر اثر سجود در چهره هایشان است. این صفت ایشان است در تورات و مَثَل آنها در انجیل، چون کِشته ای است که جوانه خود برآوَرَد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه های خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد. تا از انبوهی آنان خدا کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش و پاداش بزرگ وعده داده است.»

آری، درست است که در آغازِ آیه، ستایش به عمل آمده لیکن در ذیل آیه به تبعیض پرداخته و یادآور می شود که وعده الهی شامل گروهی از آنان است نه همگان، به گواه لفظ «منهم» که در وَعَدَ اللّه ُ الّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً. آمده است.

 

ایمان ابوطالب

اهل سنت بر اندام تمام صحابه جامه «عدالت»، بلکه «عصمت» می پوشانند ولی شخصی را که نزدیک به 13 سال از جان و کیان رسول گرامی صلی الله علیه و آله دفاع کرده و همه چیز، حتّی شخصیت اجتماعی خود را فدای او نموده است را تکفیر می کنند، ما اگر بخواهیم پایه ایمان فردی رانسبت به موضوعی به دست آوریم از دو راه می توانیم به این هدف برسیم:

1 ـ رفتار و کردار او.

2 ـ آثار ادبی و فرهنگی او.

درباره راه نخست، یادآور می شود که فداکاری ابوطالب را نمی توان معلول عصبیت به بیت بنی هاشم دانست بلکه فداکاری عظیم او، اثر ایمان او بر راستگویی برادرزاده اش بود. او بسان تمام شهیدان راه حق پروانه وار سوخت و جان باخت.

در اینجا فرصتِ آن نیست که خدمات ابوطالب بیان گردد امّا به اتفاق همه نویسندگان، او همه بلاها و رنج ها را به جان خرید و از حریم رسالت دفاع نمود، چگونه می توان چنین فردی را کافر نامید!

درباره راه دوم می گوییم: آثار ادبی که از او به یادگار مانده، به روشنی گواهی می دهد که او به راه و رسم برادرزاده خود مؤمن بوده و او را بسان موسی و مسیح علیهماالسلام از پیامبران الهی می دانست، چنان که می فرماید:

«نمی دانید که ما محمد را نبی، مانند موسی می دانیم که در کتاب های پیشینیان نوشته شده است.»

و در قصیده دیگر می فرماید:

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبیّاً کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب(37)

لیعلم خیار النّاس أنّ محمّداً نبیّ کموسی و المسیح ابن مریم

أتانا بهدی مثلما أتیا به فکلّ بأمراللّه یهدی و یعصم(38)

«بهترین مردم بدانند که محمّد پیامبری است مانند موسی و مسیح بن مریم.»

«او مانند آن دونفر با هدایت های الهی به سوی ما آمد و هریک از پیامبران به فرمان خدا هدایت کرده و از گمراهی بازمی دارند.»

این اشعار و غیر آنها، حاکی از ایمان خالص این مرد الهی است و بسیار دور از انصاف است که چنین مردی را به خاطر برخی از روایات ساخته و پرداخته عناصر اموی، از جرگه مؤمنان دور سازیم.

اینک به بررسی برخی از روایت، که درباره تکفیر او آمده است، می پردازیم:

مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل می کند که رسول خدا به عموی خود ابوطالب گفت: عمو! بگو: «لا إله إلاّ اللّه » تا من در روز رستاخیز به نفع تو گواهی دهم.

ابوطالب گفت: اگر ترس از سرزنش قریش نبود من این جمله را به زبان جاری می کردم و از این طریق دیدگان تو را روشن می ساختم، در این هنگام آیه ذیل فرود آمد:

إنَّکَ لا تَهْدی مَن أحْبَبْتَ وَ لکِنِّ اللّه َ یَهْدِی مَنْ یَشاء.(39)

«تو نمی دانی آن کس را که دوست می داری، هدایت کنی. خدا هرکس را که بخواهد هدایت می کند.»

این حدیث از دو جهت مردود است:

نخست: ابوطالب در سال دهم بعثت چشم از جهان بربست و ابوهریره در سال هفتم هجرت به مدینه آمد و ایمان آورد. او این جریان را چگونه با چشم خود دید همچنان که ظاهر حدیث حاکی از آن است. و اگر واسطه درمیان بوده، آن واسطه کیست؟ و در هردو صورت، حدیث واجد شرایط حجّیت نیست.

دوم: ایمان ـ که نوعی توبه است ـ در آخر زندگی نجات بخش نیست، چگونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او چنین کاری را پیشنهاد می کند و قرآن در این مورد چنین می فرماید:

وَلَیْسَتْ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الاْآنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابا أَلِیما.(40)

«و توبه کسانی که گناه می کنند و آنگاه که مرگ یکی از ایشان دررسد، می گوید : اکنون توبه کردم، پذیرفته نیست و نیز توبه کسانی که در حال کفر می میرند، پذیرفته نخواهد بود، آنانند که بر ایشان عذابی دردناک آماده کرده ایم.»

از اینجا می توان به ضعف روایات پی برد که غالباً راویان آنان از دشمان خاندان رسالت بودند.

اصولاً برای آگاهی از خصوصیات زندگی بزرگِ قبیله، باید به سراغ بستگان و نزدیکان او رفت. اما در اینجا شگفت آن است که به جای مراجعه به فرزندان ابوطالب و وابستگان این خانواده، به سراغ افرادی می روند که ده سال پس از فوت او وارد مدینه شده و ایمان آورده اند! و این در حالی است که فرزندان آن حضرت همگی به توحید و ایمان او گواهی می دهند، دیگر صحیح نیست با این همه آثار ادبی و تصریح فرزندان و فداکاری های کم نظیر او، در ایمان چنین فردی شک کنیم.

کلینی در کافی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که مردی به او عرض کرد: دیگران گمان می کنند که ابوطالب کافر مرده است. امام در پاسخ گفت: دروغ می گویند، چگونه او در حال کفر درگذشت در حالی که ایمان خود را در اشعار خود اظهار کرده است، آنجا که می گوید:

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّداً نبیّاً کموسی خُطَّ فی أوّل الکتب(41)

همچنین مردی به امام صادق گفت: ابوطالب فاقد ایمان بوده است. امام در پاسخ گفت: چگونه او را به کفر متهم می کنید در حالی که ابوطالب می گوید:

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذَّب لدینا و لا یعبأ بقیل الأباطل(42)

«می دانند که فرزندانش دروغی به او گفته نشده است و ما هرگز به گفتار پیروان باطل اعتنا نمی کنیم.»

دامن سخن را کوتاه می کنیم و به موضوع دیگری می پردازیم که آن نیز سؤال برانگیز است.

 

5 ـ اقامه دو نماز در یک وقت

شیعه امامیه، غالباً نماز ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشا را یک جا می خوانند و این شیوه آنها در غالب کشورها است. اکنون این پرسش مطرح می شود که جمع بین دونماز برخلاف سیره پیامبر است و پیامد آن این است که یکی از دو نماز، در غیر از وقت خود خوانده شود.

در پاسخ این پرسش باید گفت:

از نظر روایات، هریک از نمازهای ظهر و عصر، یا مغرب و عشا دو وقت دارد:

1 ـ وقت فضیلت.

2 ـ وقت اجزاء.

وقت فضیلتِ نمازِ ظهر، از لحظه زوال خورشید است تا زمانی که سایه شاخص به اندازه خودِ آن باشد.

و وقت فضیلت عصر، از لحظه ای است که سایه شاخص از مثل به «مثلین» برسد. کسی که بخواهد وقت فضیلت را درک کند باید نمازهای ظهر و عصر را جدا از هم بخواند.

امّا در وقت اِجزاء، باید گفت که مجموع فاصله ظهر تا غروب، وقت اِجزاء است و هرکدام از این دو فریضه در این فاصله به جا آورده شود، مجزی است. در این صورت می توان میان آن دو جمع کرد. چیزی که هست به مقدار چهار رکعت از اول وقت به نماز ظهر، و به همان مقدا از آخر وقت به نماز عصر اختصاص دارد، فقط در وقت مختص هر نماز نمی توان دیگری را به جا آورد.

عین این دو وقت؛ «فضیلت» و «اِجزاء»، در نماز مغرب و عشا نیز هست که در کتاب های فقهی بیان شده است.

بنابراین، اگر دو نماز را در یک وقت بگزاریم، هر دو را در وقت خود خوانده ایم، چیزی که هست احیاناً وقت فضیلت یکی، و گاهی هر دو را از دست داده ایم، و التزام به سنت خوب است ولی واجب نیست. چه بسا مصالح ایجاب کند که انسان، یک تکلیف مستحبی را برای کار مصلحتِ برتر ترک کند و جریان در مورد تفریق میان دو نماز چنین است؛ زیرا در بسیاری از کشورها، موجب حرج گردیده و احیاناً سبب ترک نماز شده است.

دلیل بر این که می توان میان دو نماز بدون عذر جمع کرد، عملِ رسول اللّه صلی الله علیه و آله است که بارها بدون عذر دونماز را یک جا گزارد، تا کار را بر امّت آسان سازد.

تصوّر نشود که جمع میان دو نماز، در دیگر مذاهب اسلامی وجود ندارد، آنان نیز در برخی از موارد میان دو نماز جمع می کنند.

پیروان ابوحنیفه در عرفه و مزدلفه میان دو نماز جمع می کنند.

شافعی و مالکی و حنبلی در سفر، قائل به جواز جمع هستند و برخی دیگر در مواقع عذر؛ مانند بارندگی، بیماری و ترس جمع میان دو نماز را جایز می دانند و هرگز نمی توان گفت این افراد نماز را در غیر وقت خود می خوانند.

تا این جا موضوع را روشن کردیم و اکنون به دنبال آن هستیم که عمل پیامبر را بررسی کنیم.

متجاوز از بیست روایت گواهی می دهند که پیامبر بدون کوچک ترین عذر، میان ظهر و عصر و یا مغرب و عشا جمع کرد و همگی در صحاح و سنن وارد شده که ما به برخی از آنها اشاره می کنیم: ابن عباس می گوید:

«صَلّی رَسُول اللّه الظّهر و العَصْر جمیعاً و المغرب و العشاء جمیعاً من غیر خوف و لا سفر».(43)

«پیامبر صلی الله علیه و آله ظهر و عصر و مغرب و عشا را باهم، بدون عذر؛ مانند خوف از دشمن یا سفر به جا آورد.»

مسلم در صحیح خود، از ابن عباس نقل می کند که:

«صَلّی رَسُول اللّه الظّهر و العصر جمیعاً بالمدینة مِن غیر خوف و لا سفر، فقال أبوالزبیر فسألت سعیداً لِمَ فعل ذلک، فقال: سألت ابن عباس کما سألتنی، فقال: أراد أن لا یُحرِجَ أحداً مِن أُمّته».(44)

«رسول خدا صلی الله علیه و آله ظهر و عصر را با هم در مدینه به جا آورد، در حالی که نه خوفی بود و نه سفر. ابو زبیر می گوید: من به سعیدبن جبیر گفتم: فلسفه آن، چه بود، سعید گفت: من از ابن عباس پرسیدم، همچنان که تو از من پرسیدی، او در پاسخ گفت: این بدان جهت بود که کار را بر امت خود آسان سازد.»

در یکی از سفرهایم به سوریه، در مجمعی که علمای اهل سنت نیز حاضر بودند، مسأله جمع بین صلاتین مطرح شد و ما برخی از این روایات را مطرح کردیم، یکی از آنان گفت: مقصود آن است که پیامبر نماز ظهر را در آخرین وقت و نماز عصر را در اولین وقت آن انجام داد و از این طریق میان دو نماز جمع کرد. در پاسخ گفتم: مسأله جمع بین صلاتین، یک اصطلاح فقهی است که گاهی به آن «جمع تقدیم» و گاهی «جمع تأخیر» می گویند و مقصود از آن، این است که نمازی در وقت دیگری خوانده شود نه این که هردو در وقت خود برگزار گردد ولی پشت سر هم باشند؛ زیرا چنین کاری موضوع جدیدی نیست که درباره آن 20 روایت وارد شود، بلکه جمعی است مطابق قاعده و هر مسلمانی می تواند نماز ظهر را در آخرین وقت فضیلت و نماز عصر را در اولین وقت فضیلت به جا آورد، چیزی که به بیان جدید نیاز دارد، این است که نماز عصر را به جلو یا ظهر را به عقب بکشد.

گذشته از این سخن، با تعلیلی که ابن عباس گفت سازگار نیست و او فلسفه کار پیامبر را ـ که دو نماز را با هم خواند ـ بیان کرد که کار را بر امت آسان سازد. این علت در صورتی تحقق می پذیرد که دست هر مسلمانی در آوردن نماز ظهر و مغرب از زوال تا غروب باز باشد وگرنه جمع به شکلی که در گفتار او آمد، خود مایه حَرَج است؛ یعنی انسان تلاش کند ظهر را در آخر وقت فضیلت و عصر را در آغاز آن انجام دهد.

 

6 ـ سجده بر تربت

در فقه امامیه، نمازگزار باید بر خاک یا آنچه از آن می روید سجده کند و سجده بر غیر این دو، جایز نیست و از آنجا که مساجد امروز با فرش مزیّن شده و سجده بر زمین یا روییدنی های از آن امکان پذیر نیست شیعیان برای تحقق به آن شرط، مقداری خاک خشک را به صورت خشکیده(مهر) همراه دارند که به هنگام نماز بر آن سجده می کنند تا سجده بر زمین تحقّق پذیرد.

در این جا باید از یک اصطلاح علمی آگاه بود و آن این که: یک «مسجود لَه» داریم و یک «مسجود عَلَیه».

مقصود از اوّلی، کسی است که برای او و به خاطر او سجده می کنیم و آن خدا است و مقصود از دوّمی چیزی است که بر آن سجده می کنیم و پیشانی بر آن می نهیم و آن تربت یا روییدنی هایی است از زمین؛ بنابراین مهر و تربت «مسجود علیه» است نه «مسجود له» و بسیار دور از انصاف است که کسی تربت و یا حصیر را که بر آن سجده می کنیم به بت های بت پرستان تشبیه کند، در حالی که بت درنظر آنان «مسجود له» بود و لذا آن را در برابر خود می نهادند و برای آن سجده می کردند، در حالی که تربت و یا حصیر «مسجود علیه» است که زیر پا انداخته و سرانجام سر بر آن نهاده می شود.

مردی از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا بر غیر زمین و یا روییدنی های از آن، نمی شود سجده کرد؟ امام در پاسخ فرمود: سجده نوعی خضوع برای خداست و باید بر غیرمأکول و ملبوس سجده کرد؛ زیرا فرزندان دنیا، بنده مأکول و ملبوس خود هستند و نمازگزار در سجده خود باید بر معبود اهل دنیا سجده نکند و پیشانی خود را بر معبود فرزندان دنیا که فریب آن را خورده اند، نگذارد.(45)

 

شیوه سجده پیامبر و صحابه

پیامبر و یاران او، سالیان درازی بر خاک و سنگریزه های مسجد سجده می کردند و تا مدتی جز سجده بر خاک و سنگریزه و مانند آنها جایز نبود.

پس از آن، خدا رخصت داد که بر روییدنی های زمین؛ مانند حصیر و بوریا سجده کنند، اکنون ما برخی از روایات را که بیانگر دومرحله بودن سجده است، مطرح می کنیم:

1 ـ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«جُعِلَتْ لِیَ الأَرْض مَسْجِداً وَ طَهُوراً».(46)

«زمین برای من سجده گاه و مطهِّر قرار داده شده است.»

مقصود از «سجده گاه» به قرینه مطهّر همان سنگ و خاک است که هم طهارت بخش و هم سجده گاه است.

این حدیث زمین را سجده گاه معرفی می کند و مسلمان باید پیشانی خود را بر زمین بگذارد.

گاهی افرادی پیشداور، حدیث را به شیوه دیگر تفسیر می کنند و می گویند: مقصود از این که زمین سجده گاه است، این است که همه زمین، مصلاّی افراد مسلمان است، و پیروان اسلام در هر نقطه ای می توانند خدا را عبادت کنند و برای آن نقطه خاصی وجود ندارد و درحقیقت، حدیث در صدد ردّ اندیشه یهودی و مسیحی است که می گوید باید خدا را در مکان خاصی عبادت کرد، نه در همه جا! بنابراین، همه زمین ها مصلاّی مسلمان است؛ خواه طبیعی و خواه مفروش با انواع فرش ها!

این تأویل را یکی از علمای سوریه در مجلسی مطرح کرد، ولی در پاسخش گفتم : این تفسیر با حدیث سازگار نیست؛ زیرا لازمه آن این است که همه زمین ها؛ اعم از طبیعی و یا مفروش به فرش ها، مطهِّر و پاکیزه کننده باشد، در حالی که تطهیر از آنِ زمینِ طبیعی است، نه مطلق زمین.

خلاصه، امر واحدی (زمین) موضوعِ دو حکم است، «تطهیر» و «سجده»، تطهیر از آنِ زمینِ طبیعی است، طبعاً سجده نیز از آنِ او است.

در تاریخ آمده است: به خاطر تعیّن سجده بر زمین طبیعی، یاران پیامبر به خاطر پرهیز از سوزش سنگریزه ها، آنها را در دست می گرفتند تا مدتی که پیامبر مشغول قرائت است، خنک شود. جابر می گوید:

«کُنْتُ أُصَلِّی مَعَ النَّبی صلی الله علیه و آله الظهرَ، فَآخذ قبضة مِنَ الحصی، فأجعلها فی کفّی ثمّ أحوّلها إلی الکفّ الأخری حتّی تبرد ثُمّ أضعُها لجبینی، حتی أسجد علیها من شدّة الحرّ».(47)

«نماز ظهر را با پیامبر صلی الله علیه و آله به جا می آوردم، مقداری از سنگ ریزه های مسجد را برمی داشتم و دست به دست می کردم تا خنک شود، آنگاه آن را زیر پیشانی خود قرار می دادم تا بر آنها سجده کنم، تا از سجده بر سنگریزه های داغ مصون بمانم.»

اگر سجده بر فرش یا سجاده یا لباس یا هر چیز دیگر، غیر از زمین جایز بود، لازم نبود که جابر خود را به زحمت بیاندازد. خباب بن ارت می گوید:

«شکونا إلی رسول اللّه شدّة الرمضاء فی جباهنا و أکفنا فلم یُشکنا».(48)

«به رسول خدا صلی الله علیه و آله از شدت حرارت زمین که پیشانی و دست ها را آزار می دهد شکایت کردیم. او به شکایت ما پاسخ نگفت.»

 

توسعه در سجده گاه

مسلمانان تا مدت های مدید مأمور بودند که بر سنگ و خاک سجده کنند ولی در مرحله بعد توسعه ای پدید آمد و آن این که رسول خدا اجازه داد و عملاً نیز تأیید کرد بر حصیر و بوریا سجده کنند.

انس بن مالک و ابن عباس و عایشه و امّ سلمه و میمونه و امّ سلیم و عبداللّه بن عمر، همگی می گویند:

«کان النّبی یصلّی علی الخمرة فیسجد».(49)

«پیامبر صلی الله علیه و آله بر حصیر و بوریا نماز می گزارد و بر آن سجده می کرد.»

آری در مراحلی که انسان توانایی بر سجده بر زمین داغ و یا بسیار سرد را ندارد اجازه داده شد که بر سجاده خود سجده کند.

بخاری از انس نقل می کند که:

«کُنّا نُصلّی مَعَ النّبی صلی الله علیه و آله فیضع أحدنا طرف الثوب من شدّة الحرّ فإذا لم یستطع أحدنا أن یُمکِّن جبهتَه من الأرض، بسط ثوبه».(50)

«ما با پیامبر نماز گزاردیم، برخی از ماها گوشه ای از لباس خود را از زیادی گرما زیر پیشانی خود قرار می داد، هرگاه برخی از ماها قادر بر گذاردن پیشانی بر زمین نبود بر سجاده خود سجده می کرد»

روایاتی که این مسأله را تعیین می کند، فزون تر از آن است که در این مختصر بیان گردد، متأسفانه پس از مرور قرونی، سنت بدعت شده و بدعت به صورت سنت درآمده است. هرگاه کسی بر زمین و یا بوریا سجده کند بدعت تلقی می شود، ولی اگر بر فرش و امثال آن سجده کند سنت محسوب می گردد.

بر مدیران حرمین شریفین شایسته است که به فقه همه طوایف احترام بگذارند و حرمین شریفین را به گونه ای اداره کنند که پیروان همه مذاهب فقهی، به راحتی بتوانند به وظایف خود جامه عمل بپوشانند، و لااقل بخشی از مسجد را مفروش نسازند تا افرادی که فقه آنها اجازه سجده بر فرش را نمی دهد بتوانند بر سنگ های مسجد سجده کنند.

پدید آورنده : جعفر سبحانی

________________________________________

1 ـ آل عمران : 103

2 ـ شعراء : 214

3 ـ بحار، ج38، ص223، حدیث 23

4 ـ بحار، ج38، ص224، حدیث 24

5 ـ تاریخ طبری، ج2، صص62و 63 ؛ تاریخ کامل، ج2، صص40و 41 ؛ مسند احمد، ج1، ص111 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13، صص221ـ210 و دیگر مصادر ومنابع که می توانید در کتب تفسیر و احادیث از آن آگاه شوید.

6 ـ بحار، ج2، ص226، حدیث 3

7 ـ سیره ابن هشام، ج2، ص520؛ بحار، ج21، ص207 برای آگاهی از دلالت حدیث بر امامت سیّد الاولیاء امیرمؤمنان علی علیه السلام به کتاب «پیشوایی از نظر اسلام»، صص 251 ـ 248 مراجعه کنید.

8 ـ بینه : 7، «افراد با ایمان که دارای عمل صالحند، بهترینِ مردمند»

9 ـ درباره روایاتی که در آن، نام پیروان علی به لفظ «شیعه» وارد شده است، به کتاب درّالمنثور، ج6، ص589، و صواعق المحرقه، ص161 مراجعه شود و ما بخشی از روایات را در کتاب «الشیعه فی موکب التاریخ» آورده ایم، صص19 ـ 15

10 ـ صحیح مسلم، ج6، صص 3 و 4 ؛ بحار، ج36، ص299، ح133

11 ـ احزاب : 33

12 ـ آل عمران : 140

13 ـ بحار، ج36، ص331، حدیث 191

14 ـ کهف : 65 ـ 66

15 ـ ایضاح، صص 219 ـ 217

16 ـ اعتقادات صدوق، ص93

17 ـ مجموعه رسائل، ص266

18 ـ تبیان، ج1، ص3

19 ـ تهذیب الاصول، ج2، ص96

20 ـ کافی، ج2، ص630، ح12

21 ـ صحیح بخاری، ج8، صص 208 ـ 211، باب رجم الحبلی؛ مسند احمد : ج1، ص23 و ج5، ص132

22 ـ الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص113، تفسیر سوره احزاب.

23 ـ الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص113، تفسیر سوره احزاب.

24 ـ تکویر : 10

25 ـ اعلی : 18 ـ 19

26 ـ کتاب مصاحف، نگارش حافظ ابوبکر عبداللّه بن ابی داود سجستانی، ص10 ـ 9

27 ـ اصول کافی، ج2، ص613

28 ـ اصول کافی، ج2، ص613

29 ـ المصاحف سجستانی، صص 134 و 135

30 ـ اللباب فی تهذیب الأنساب، ابن اثیر، ج3، صص 62 و 63

31 ـ بصائر الدرجات، الصفار، صص 157 و 158

32 ـ جامع الاصول، ج11، صص 123 ـ 119، کتاب قیامت، که در آن احادیث دهگانه (که حاکی از ارتداد صحابه است) نقل شده و لفظ «ارتداد» مکرر در آنها به چشم می خورد.

33 ـ حجرات : 6

34 ـ جمعه : 11

35 ـ فتح : 18

36 ـ فتح : 29

37 ـ سیره ابن هشام، ج1، ص352، وی از این قصیده یک بیت نقل کرده است.

38 ـ مستدرک حاکم، ج2، ص623

39 ـ قصص : 56

40 ـ نساء : 18

41 ـ اصول کافی، ص244، چاپ سنگی.

42 ـ اصول کافی، ص244، چاپ سنگی.

43 ـ مسند احمد، ج1، ص221

44 ـ صحیح مسلم، کتاب الصّلاة، باب جمع بین الصلاتین.

45 ـ وسائل، ج3، باب 1، از ابواب «ما یسجد علیه»، ح1

46 ـ صحیح بخاری، ج1، ص91، کتاب التیمم، ح2

47 ـ مسند احمد، ج3، ص327، من حدیث جابر و سنن بیهقی، ج1، ص439، باب «ماروی فی التعجیل بها.»

48 ـ سنن بیهقی، ج2، ص105

49 ـ مسند احمد، ج1، صص 302، 231 و 335

50 ـ صحیح بخاری، ج1، ص101

خوانده شده 2497 مرتبه