Print this page

ميثم تمّار

امتیاز بدهید
(3 امتیاز)

ميثم تمّار

يكي از اين شخصيت‌هاي مهم صدر اسلام كه علاقه خاصي به علي (ع) داشت و حضرت علي (عليه‌السّلام) نيز متقابلاً وي را بسيار دوست مي‌داشت،" ميثم تمار" است. حيات پربار و شهادت افتخارآميز او براي همه انسان‌هاي آزاده و مسلمان درس و سرمشق و الهام است.

وي فرزند يحيي و لقب ابوسالم از اصحاب و ياران امام علي (ع) ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) مي باشد . زادگاه وي سرزمين «نهروان»مي باشد كه منطقه‌اي ميان عراق و ايران است. بعضي او را ايراني و از مردمان فارس دانسته‌اند.

پدر و مادر ميثم همين نام را براي او انتخاب كرده بودند. (1) لقب تمار را از اين جهت به ميثم داده‌اند كه وي در كوفه خرما فروش بود.(2)

امام علي(ع) ايشان را از زني از طايفه بني اسد خريده و آزاد نموده و آنگاه به او فرمود: اسمت چيست؟ گفت: ابو سالم. امام فرمودند: "پيامبر (ص) به من خبر داد که پدرت نام ميثم را بر تو نهاده است."

ميثم گفت: "خدا ، رسول خدا و اميرمؤمنان راست گفتند ، اسم من ميثم است."

آنگاه امام فرمودند: " اسمت را حفظ کن و کنيه خود را ابو سالم قرار ده".

او پس از آزادي، از خرمن علوم ولايت خوشه هاي فراوان دانش و فضيلت چيد، که مهمترين آنها، علم "بلايا و منايا"(3) و تفسير قرآن بود.

ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد: "علي(ع) دانش هاي سرشاري به ميثم آموخت و امور سرّي را به او تعليم داد."

صفا و صمیمیتی که میان علی(ع) و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت‏ به‏هم می‏توان شناخت . حضرت ، حتی به مغازه خرمافروشی میثم می‏رفت و در آن جا با او صحبت می‏کرد و قرآن و معارف دین را به او می‏آموخت.

 

علم تفسیر و تأویل قرآن

میثم یکی از بزرگترین مفسران جهان اسلام می‌باشد و به حدی در تنزیل، تفسیر و تأویل قرآن متبحر بود، که ابن عباس مفسر و شاگرد علی(ع) که تفسیرش اعجاب همگان را برمی‌انگیخت، وقتی در پای تفسیر و تأویل قرآن میثم نشست، دستور داد قلم و کاغذ برایش بیاورند تا سخنان میثم را درباره قرآن بنویسد.

ميثم گفت: "هر چه مي خواهي از تفسير قرآن بپرس ، زيرا من تنزيل و تأويل قرآن را نزد اميرالمؤمنين(ع) فراگرفته ام."

و سپس تفسير خود را به ابن عباس عرضه کرد و وي آن را نوشت. او سپس چگونگي شهادت خويش را به ابن عباس گفت. ابن عباس خيال کرد، که ميثم از ساحران و پيشگويان است، خواست تفسيرش را از بين ببرد، ميثم گفت: "نزد خودت نگه دار، اگر خبر شهادتم درست نبود، آن وقت آن را پاره کن." (4)

 

راوی حدیث و مناقب

میثم احادیث بسیار زیادی از حضرت علی(ع) شنید و کتابی از شنیده‌های خود گردآوری نمود که متأسفانه جز اندکی روایات، چیزی از آن باقی نمانده است، پس از او پسرانش نوشته‌های او را بازگو می‌کردند.

 

معرفی امام علی (ع)

او به معرفی امام علی(ع) بسیار مشتاق بود . او افکار عامه را متوجه امام و عظمت امام می‌نمود و حتی مدتی که از چنگال ابن زیاد فراری بود ، در هر فرصت مناسب ، مناقب و فضائل علی(ع) را بیان می‌کرد .

 

روشن بینی و علم غیب

میثم دانای رازها بود، او از بسیاری حوادث آینده و فتنه‌ها آگاهی داشت و در صورت لزوم با تشخیص ظرفیت افراد، مردم را از آن آگاه می‌کرد . از جمله : پس از شهادت مسلم در کوفه ، ابن زیاد حاکم کوفه ، میثم ، مختار و جمعی از ياران امام حسين (ع) را دستگیر کرد .

میثم به مختار گفت: تو از زندان رها می‌شوی و به خون خواهی حسین بن علی(ع) قیام می‌کنی و ابن زیاد را که ما را می‌کشد ، خواهی کشت. (5)

 

خطابه و سخنورى

میثم , بیانى رسا و نطقى گویا داشت و در بازار کوفه بزرگ صنف میوه فروشان و سخنگوى آنان بود. او هنگام شکایت بازاریان کوفه از ابن زیاد ، به عنوان نماینده آنان نزد والى کوفه رفت.

علاوه براین ، میثم ، پابه‏پای افراد زبده‏ای چون " کمیل‏ ابن زياد " در مواقف نیایش و عبادت امام علي (ع) حضور می‏یافت و انیس شبهای عرفانی آن حضرت و راز و نیازهای امام با پروردگار بود.

 

همدم علي (ع)

همانگونه كه اشاره گرديد ميثم از نزديکان و ياران امير مؤمنان(ع) بود. او گاهي مناجاتهاي امام علي(ع) را در نخلستانهاي کوفه از نزديک مشاهده کرده است. ميثم در اين باره مي گويد: "شبي همراه امام علي(ع) از کوفه بيرون آمديم، ابتدا امام علي(ع) در مسجد جعفي چهار رکعت نماز خواند و با اين جملات به درگاه خدا به راز و نياز پرداخت : معبودا چگونه تو را بخوانم با آنکه نافرمانيت کرده ام و چگونه نخوانمت با اينکه تو را مي شناسم و مهرت در دلم استوار است. دستي به سويت دراز کردم که پر از گناه است. چشمي که پر از اميد و... دعايش که تمام شد، سر به سجده گذاشت و 100 مرتبه " العفو " گفت و از مسجد بيرون آمد. من او را همراهي کردم. مقداري راه پيموديم، حضرت خطي روي زمين کشيد و فرمود: مبادا از اين خط عبور کني و رفت. من که ترسيدم دشمنان و معاندان، صدمه اي به امام بزنند. به دنبالش رفتم، ديدم سر را تا کمر، درون چاهي کرده و مناجات مي کند. حضور مرا حسّ کرد و فرمود: کيستي؟ گفتم: ميثم. فرمود: مگر دستور ندادم، از خط بيرون نيايي؟ گفتم: بله، امّا دلم آرام نمي گرفت و بر جان شما ترسيدم. فرمود: از حرفهايم چيزي شنيدي؟ گفتم: نه. آنگاه شعري برايم سرود:

وَ في الصّدر لبانات *** إذا ضاق لها صدري

نَکتُّ الأرض بالکفّ *** و أبديتُ لَها سرّي

فمهما تنبت الأرض *** فذاک النَّبتُ من بذري

"در سينه ام اسراري است که چون سينه تنگ شود، زمين را با دست حفر مي کنم. راز خويش را بدان مي گويم. وقتي از زمين گياهي مي رويد، آن گياه حاصل بذرهاي من است."

ميثم تمّار، همچنان که خود در خدمت اهل بيت بود، دو تن از فرزندانش نيز از اصحاب اهل بيت(عليهم السلام) بودند. شعيب بن ميثم از اصحاب امام صادق(عليه السلام) و صالح بن ميثم از اصحاب امام باقر و صادق(عليهما السلام) هستند .

 

رازدان بزرگ

ميثم تمار، در پرتو شاگردي در محضر علي(ع) ، به بعضي اسرار آگاه شد و گاهي از آينده خبر مي داد که در اينجا به بعضي از آن موارد اشاره مي کنيم:

 

خبر شهادت امام علي(ع)

امام رضا (ع) در حديثي که از پدرانش نقل کرده، چنين فرموده است: "روزي ميثم تمّار، خدمت امام علي(ع) رسيده بود . حضرت را در خواب ديد، با صداي بلند گفت: به خدا قسم ريشت را با خون سرت خضاب خواهند کرد. امام از خواب برخاست و گفت: ميثم وارد شو، ميثم وارد شد و دوباره جمله قبلي را تکرار کرد. امام فرمود: راست گفتي و تو به خدا قسم دست، پا و زبانت را خواهند بريد و درخت خرماي محلّه کناسه را خواهند بريد و چهار قسمت خواهند کرد و تو را به يکي از قسمتهايش، دار خواهند زد و به قسمت ديگر حجربن عدي و با قسمت ديگر محمدبن أکتم و با قسمت ديگر خالد بن مسعود را."

ميثم گفت: چه کسي اين کار را خواهد کرد؟ فرمود : ناپاک زاده بني اميّه ، عبيدالله بن زياد.

 

خبر شهادت حبيب

روزي در کنار ميداني که بني اسد گرد مي آمدند، ميثم سوار بر اسب، با حبيب بن مظاهر که او نيز بر اسب سوار بود، برخورد کرد.

حبيب گفت: "من پير مردي را مي شناسم که جلو سرش مو ندارد و شکمش بزرگ است و در دارالرّزق خربزه مي فروشد،2 در راه دوستي خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دار مي رود."

ميثم در جواب گفت: "من هم مرد سرخ رويي مي شناسم که دو گيسوي بلند دارد. او براي ياري پسر دختر پيامبر از شهر بيرون مي رود و کشته مي شود و سرش را در کوچه و خيابان کوفه مي گردانند."

اين دو ، پس از گفتگو از هم جدا شدند. افرادي که صحبت آنها را شنيدند، آنان را متهم به دروغگويي و سحر کرده، گفتند: "ما هرگز از اين دو نفر دروغگوتر نديديم." در همين لحظه "رشيد هجري" سررسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. جريان را گفتند، رشيد گفت: "خداوند ميثم را رحمت کند . فراموش کرد بگويد به کسي که سر حبيب را به کوفه مي آورد ، 100 درهم بيشتر از ديگران جايزه مي دهند."

 

اخبار غيبي از عاشوراي حسيني

روزي ميثم، در ميان جمعي از مردم گفت:

"به خدا قسم، اين امّت فرزند پيامبر(ص) را خواهند کشت، هنگامي که 10 روز از محرم گذشته باشد و دشمنان دين، اين روز را روز برکت خود قرار خواهند داد."

 

در انتظار شهادت

امام علي(عليه السلام) در مقاطع مختلف خبر شهادت ميثم تمّار را به وي ياد آوري کرد.

روزي حضرت علي(عليه السلام) در جمع مردم و يارانش، به ميثم فرمود: " اي ميثم، پس از من تو را دستگير مي کنند و به دار مي آويزند. روز دوم از دهان و بيني ات خون مي آيد ، بطوري که ريش تو رنگين شود و روز سوم، با ضربه اي شکمت را مي درند، تا جانت برآيد، در انتظار آن باش، جايگاه دار تو روبه روي منزل عمرو بن حريث خواهد بود و تو دهمين کسي هستي که بر دار خواهي رفت، چوبه دارت از همه کوتاهتر و به زمين نزديکتر خواهد بود. من نخلي که تو را بر آن به دار مي آويزند، به تو نشان مي دهم."

و دو روز بعد نخل خرما را به او نشان داد.

همچنين روزي ديگر امام علي(ع) به ميثم گفت: "چه مي کني وقتي زنازاده بني اميه تو را دعوت کند که از من بيزاري بجويي؟ ميثم گفت: اي اميرمؤمنان، به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. امام فرمود: تو را خواهند کشت و بر دار خواهي رفت. ميثم در جواب گفت: صبر مي کنم و اين گرفتاري در راه خدا، اندک است. امام فرمود: در اين صورت تو در درجه من هستي."

ميثم پس از شهادت امام علي(ع) هر روز نزد درخت خرمايي که قرار بود بر آن دار زده شود ، مي رفت و خطاب به نخل خرما مي گفت : مبارک درختي هستي که براي من آفريده شدي ، او زير آن را جارو مي کرد و در آنجا نماز مي خواند.

او همچنين نزد عمرو بن حريث مي رفت و مي گفت: من همسايه تو خواهم شد، برايم همسايه خوبي باش. عمرو بن حريث منظورش را نمي دانست و مي گفت: "مي خواهي منزل ابن مسعود را بخري؟".

 

سفر مکّه

ميثم تمّار در سال 60 هـ.ق. همان سالي که امام حسين(ع) قصد کوفه کرد، براي زيارت خانه خدا به مکّه رفت. روزي خدمت امّ سلمه رسيد.

امّ سلمه اسم او را پرسيد.

گفت: ميثم هستم.

امّ سلمه گفت:

"به خدا قسم بسيار شنيدم که رسول خدا تو را در نيمه هاي شب ياد مي کرد، همچنين درباره تو، به علي(ع) سفارش مي کرد."

در اين هنگام ميثم از احوال امام حسين(ع) پرسيد.

امّ سلمه گفت: "به يکي از باغ هاي خود رفته است."

ميثم گفت: "هنگامي که برگشت، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زودي نزد خداوند ، همديگر را ملاقات خواهيم کرد."

سپس امّ سلمه عطري آورد تا ميثم محاسن خود را معطّر کند.

ميثم پس از معطّر کردن گفت: "تو ريش مرا خوشبو کردي، امّا به همين زودي در راه محبت اهل بيت(عليهم السلام) به خون خضاب خواهد شد.

سپس امّ سلمه فرمود: امام حسين(ع) بسيار تو را ياد مي کند."

ميثم گفت: "من نيز هميشه او را به ياد دارم، اکنون براي امري در شتابم و نمي توانم براي ديدنش صبر کنم."

ميثم پس از زيارت خانه خدا، آهنگ کوفه کرد. امّا اوضاع کوفه متشنّج بود. مسلم و هاني توسط عبيدالله به شهادت رسيدند. عبيدالله ترسيد اگر ميثم تمّار پا به کوفه بگذارد، مردم را پيرامون خود جمع کند، لذا دستور داد او را پيش از ورود به کوفه دستگير کنند. افراد سپاه عبيدالله، در قادسيّه، ميثم را بازداشت کرده، نزد عبيدالله بردند. بعضي از نزديکان، به ميثم اشاره کرده و به عبيدالله گفتند: اين مرد نزد علي(ع) از همه عزيزتر بود.

عبيدالله گفت: واي بر شما ، علي اين عجمي را اين قدر گرامي مي داشت؟!

سپس گفت: تو ميثمي؟!

ميثم گفت: بله.

عبيدالله گفت: پروردگارت کجاست؟

ميثم گفت: در کمين ستمگران و تو يکي از ستمگراني.

عبيدالله گفت: از ابو تراب بيزاري جوي.

ميثم فرمود: ابو تراب را نمي شناسم.

عبيدالله بار ديگر گفت: از علي بن ابي طالب بيزاري بجو.

ميثم در پاسخ گفت: اجابت نمي کنم.

عبيدالله گفت: "به خدا قسم دو دست و پايت را قطع مي کنم و تو را به صليب مي کشم."

ميثم در جواب گفت: اين روز را مولايم به من خبر داده است.

عبيدالله پرسيد: مولايت ديگر چه گفت ؟

ميثم پاسخ داد: " فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند بريد و تو را به صليب خواهند کشيد."

عبيدالله پرسيد: مولايت نگفت توسط چه کسي؟

ميثم پاسخ داد: آري ، گفت توسّط زنازاده بني اميّه ، عبيدالله بن زياد.

عبيدالله به شدّت عصباني و ناراحت شد و در پاسخ ميثم گفت: "دست وپايت را مي برم و زبانت را وا مي نهم تا دروغ گوييِ مولايت ثابت شود".

ميثم گفت: "مولاي من دروغ نگفته و هر چه گفته از پيامبر و او از جبرئيل و او از خدا شنيده است. چگونه مي تواني با آنها مخالفت کني؟ من اوّلين کسي هستم که در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد."

عبيدالله دستور داد ، ميثم را همراه مختار ثقفي به زندان انداختند.

در زندان ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهي شد و براي خونخواهي امام حسين(ع) قيام خواهي کرد و همين مرد (عبيدالله) را خواهي کشت.

 

شهادت بر فراز دار

عبيدالله ، همانطور که گفته بود، دستور داد دست و پاي او را قطع کرده، دارش زدند. ولي ميثم ، اين فدايي ولايت ، روي دار هم از آرمانهايش دست بر نداشت و شروع به خواندن احاديث فضايل اهل بيت(عليهم السلام) کرد و مي گفت: "اي مردم، هرکس مي خواهد، احاديث امام علي(عليه السلام) را بشنود، نزد من بيايد."

مردم دور او را گرفتند و به حرفهاي او گوش مي دادند. به ابن زياد خبر دادند که ميثم تمّار روي دار، بني اميّه را رسوا کرد، مأموري فرستاد تا زبانش را ببرند.(6) مأمور نزد ميثم آمد و گفت: "زبانت را در بياور تا به دستور امير قطع کنم". ميثم جواب داد: مگر عبيدالله گمان نمي کرد، مولايم دروغ مي گويد؟ اين هم زبانم و زبانش را درآورد. مأمور با کمال بي رحمي زبانش را قطع کرد و صورت ميثم از خون خضاب شد.

سرانجام در سومين روزي که ميثم بالاي دار بود، ملعوني با خنجر شکمش را دريد و او جان به جان آفرين تسليم کرد. ميثم به ديدار حق نايل گشت و سرانجام ميثم 10 روز قبل از ورود امام حسين(ع) به عراق(کربلا) در بيست و دوم ذي الحجه سال 60 هـ.ق به شهادت رسيد.

پس از شهادت ميثم، عبيدالله اجازه نداد، جنازه اش را از دار پايين آورده ، دفن کنند.

هفت نفر از صنف خرما فروشان کوفه تصميم گرفتند جنازه ميثم را دفن کنند. شب هنگام عده اي از آنان پاسبان ها را مشغول کردند و عده اي ديگر جنازه را ربودند و در کنار نهر آبي در ميان قبيله مراد دفن کردند.(7) فرداي آن روز عبيدالله که مي ترسيد مزار ميثم محل تجمّع شيعيان شود، عده اي را مأمور کرد جنازه را پيدا کنند ولي هرچه گشتند مزار وي را پيدا نکردند.

 

مزار شهید

مدتى پیكر پاك و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانت‏ بیشتر به میثم اجازه نداد كه بدن‏ مقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مى‏خواست ‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردم‏ بگیرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پیروان‏على(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود كه شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى‏دهد، الهام مى‏بخشد، امید مى‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم‏ پیمان شدند تا پیكر شهید را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزدیكیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیكر مقدس میثم‏ از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران كه در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریك محل دار را نمى‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.

صبح شد . ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به ابن‏زیاد رسید. ابن زیاد مى‏دانست كه مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد . از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم ، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت ، ولى آنان هرچه گشتند ، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند .

 

مزار ميثم تمّار

اینك مزار شهید زيارتگاه عشاق نبوي (ص) و اهل بيت (ع) است .

مرقد میثم تمار در چند صد متری مسجد كوفه و در كنار خیابان اصلی كوفه - نجف قرار دارد . بر روی قبر مطهر میثم ضریحی كوچك و بر بالای آن گنبدی آبی رنگ وجود دارد و گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است . بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على علیه السلام نوشته شده است .

 

پي نوشت ها:

1) عسقلاني، احمد بن علي بن حجر؛ الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415، چاپ، اول: ج6، ص 249

2) ميثم تمار، ص 10

3) علمي که دارنده آن از بلاها و اخبار آينده خبر مي دهد.

4) ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزيزالله عطاردي، بي‌جا، عطارد، 1373، ص 572.

5) ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج6، ص 251-250 و الارشاد، ج1، ص 325-324.

6) در بعضي نقلها آمده است که عبيدالله دستور داد لجام بر دهنش زدند (کشي، ج1، ص295. منتهي الآمال، ج1، ص404)

7) بنا به قولي آب بر روي جنازه جاري کردند تا ديده نشود.

خوانده شده 4205 مرتبه