fehrest page

 


پيامبر اسلام(ص) ستيز و مبارزه‏اى پى‏گير را عليه نژادپرستى و تكاثرطلبى و ديگر ارزش‏هاى جاهلى آغاز كرد و به صراحت اعلام كرد كه در اسلام اين‏ها ملاك ارزش و برترى افراد بر يكديگر نيست. آن بزرگوار، علم و معرفت نسبت به خدا و قيامت و ديگر دانش‏هاى مفيد را يكى از ملاك‏هاى برترى افراد بر يكديگر بر شمردند. ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا را كه مظهر ارتباط با خدا و خلق بر اساس مسؤوليت سازندگى بود، جاى‏گزين افتخار به حسب و نسب و ثروت و قدرت ساختند. و با تحوّل در بينش‏ها و ارزش‏ها انسان‏هايى را تربيت كردند كه اسوه پاكى و فداكارى، ايثار و همه خوبى‏ها شدند. نمونه بارز اين ويژگى‏ها را مى‏توان در رويدادهاى تاريخى صدر اسلام به ويژه در جنگ‏ها مشاهده كرد. از باب نمونه: جابربن عبدالله انصارى مى‏گويد: «در جنگ احد به بالين پدرم عبدالله رفتم. در حال احتضار بود. درخواست آب كرد. من رفتم و ظرف آبى آوردم، وقتى خواستم به او بدهم اشاره كرد: آب را به اين مسلمان كه در كنار من و تشنه‏تر از من است برسان. سراغ او رفتم. او به سومى اشاره كرد، سراغ سومى رفتم او به چهارمى، و همچنين تا دهمى. وقتى به سراغ دهمين رفتم ديدم كه او به شهادت رسيده است. برگشتم به سراغ نهمى و...تا اوّلى ديدم همه به شهادت رسيده‏اند.»[46] از اين نمونه‏ها در جنگ‏هاى صدر اسلام فراوان است. لازم به يادآورى است كه اين نمونه‏ها در ميان كسانى نمودار شد كه تا چند سال پيش از آن، اگر يكى از اين افراد به ديگرى‏بر مى‏خورد كه مشغول خوردن سوسمار زنده صحرايى بود و باقى‏مانده سوسمار رااز او مطالبه مى‏كرد، امتناع مى‏كرد و گاهى به خاطر نصف سوسمار انسانى را از ميان دونيم‏مى‏كرد.[47] بر اين اساس پيامبر اسلام(ص) با تحوّل در بينش‏ها و ارزش‏ها انسان‏هايى را تربيت كرد كه ديگران را حتّى به هنگام مرگ بر خود پيش مى‏داشتند. و پيش از آن نيز، براى دفاع از مكتب از جان و مال و ثروت خويش گذشته و در ميدان جهاد و شهادت بر يكديگر پيش‏مى‏گرفتند.

بازگشت به ارزش‏هاى جاهلى

بزرگترين و مهمّ‏ترين خطرى كه هر نهضت انقلابى را تهديد مى‏كند «ارتجاع» است. اين خطر آفتى است كه متأسفانه نهضت انقلابى پيامبر اسلام(ص) نيز، گرفتار آن شد. پس از پيامبر(ص) باورها و ارزش‏هاى الهى رنگ باختند و به تدريج باورها و ارزش‏ها و اعمال جاهلى احيا شدند. مردمى كه در روزگار پيامبر(ص) ارزش‏هاى الهى: چون ايثار و فداكارى در روح آنان تا آن‏جا نفوذ داشت كه در رفتن به سوى جهاد و ميدان جنگ بر يكديگر پيشى مى‏گرفتند، در زمانى كه بدن پيامبر (ص) هنوز روى زمين بود در سقيفه بنى‏ساعده گرد آمدند و شعار «منّا امير و منكم امير»[48] سردادند و حكومت اسلامى را غنيمتى پنداشتند كه بايد در ميان آنان تقسيم شود. متأسفانه كار بازگشت ارزش‏هاى جاهلى به جايى رسيد كه چهره‏هاى برجسته‏اى چون: ابى‏ذر، عمار و حجربن عدى آزار و شكنجه و تبعيد شدند. در برابر، كسانى كه به وسيله پيامبر (ص) تبعيد شده بودند جزو مشاوران و كارگزاران خليفه شدند. تبعيض و غارت بيت‏المال، گناه و معصيت در جامعه اسلامى رواج يافت. احساس مسؤوليت، امر به معروف و نهى از منكر جاى خود را به بى‏مسؤوليتى و سهل انگارى و بى‏تفاوتى داد. ارتجاع و بازگشت از ارزش‏ها به جايى رسيد كه در حكومت عثمان درآمد عمومى و بيت‏المال، درآمد خليفه و بستگان و همدستان او پنداشته شد. امام على(ع) پس از آن‏كه با اصرار مردم حكومت را پذيرفتند از دگرگونى ارزش‏ها چنين ياد مى‏كنند:
«اى بندگان خدا...شما در زمانى واقع شده‏ايد كه خير و نيكى به آن پشت كرده و شرّ و بدى روى آورده است. شيطان جز طمع در هلاكت مردم كارى ندارد پس اكنون زمانى است كه وسائل پيشرفت شيطان قوى شده، نيرنگ و فريبش همگانى كشته و به‏دست آوردن شكار برايش آسان شده است. به هر سو كه مى‏خواهى نگاه كن آيا جز فقيرى كه با فقر دست و پنجه نرم مى‏كند، يا ثروتمندى كه نعمت خدا را به كفران تبديل كرده، يا بخيلى كه با بخل و رزيدن در اداء حقوق الهى ثروت فراوانى گردآورده و يا متمرّدى كه گويا گوشش از شنيدن پند و اندرزها كر است. آيا شخص ديگرى جز اين‏ها مى‏بينى؟ كجايند خوبان شما، صالحان، آزادمردان و سخاوتمندان شما؟ كجايند همان‏ها كه در كسب وكارشان با ورع بودند و در مذهب و رفتارشان از بدى‏ها دورى مى‏جستند، مگر همه آنها از اين دنياى پست و از اين زندگى پر مشكل كوچ نكردند. مگر نه اين است كه شما وارث انسان‏هاى بى‏ارزشى شده‏ايد كه لب‏ها جز به نكوهش آن‏ها حركت نمى‏كند تا مقام آن‏ها كوچك شمرده شود و براى هميشه فراموش گردند، فانا للّه و انّا اليه راجعون، مفاسد آشكار شده، نه انكار كننده و تغيير دهنده‏اى پيدا مى‏شود، و نه بازدارنده‏اى به چشم مى‏خورد، آيا با اين وضع مى‏خواهيد در دار قدس خداوند و جوار رحمتش قرار گيريد و از عزيزترين اولياى او باشيد...»[49] دگرگونى باورها و ارزش‏ها تا آن‏جا پيش رفت كه مدعيان خلافت و جانشينى پيامبر(ص) نابودى دين همان پيامبر را در سر مى‏پروراندند. در گفت و گوى مغيرة بن شعبه با معاويه، وقتى كه مغيره از معاويه مى‏خواهد كه با مردم به عدالت رفتار كرده و با بنى‏هاشم بد رفتارى نكند معاويه در پاسخ مى‏گويد: هيهات، هيهات، مغيره گوش كن، ابوبكر به خلافت رسيد و پس از آن‏كه مرد، نامش نيز از بين رفت. همچنين عمر و عثمان حكومت كردند و مردند و نامى از آنها باقى نماند. امّا برادر هاشم (مقصود او رسول خدا(ص) است) هر روز پنج نوبت به نام او در جهان اسلام ندا مى‏كنند و «اشهد ان محمداً رسول الله» مى‏گويند. اى مغيره بى‏مادر، پس از آن‏كه سه خليفه بميرند و نام محمّد اين‏گونه زنده باشد ديگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آن‏كه نام محمّد هم دفن شود و از بين‏برود.[50] از اين قضيه و امثال آن‏كه در زندگى معاويه و به ويژه پسرش يزيد فراوان است مى‏فهميم كه آنان با اسلام و ارزش‏هاى آن از ريشه مخالف بوده‏اند و چنان‏چه قيام عاشورا نبود خدا مى‏داند سرنوشت اسلام به كجا مى‏انجاميد. معاويه در گفت و گوى ياد شده از حكومت پيامبر به عنوان مُلك و پادشاهى ياد كرده و خواهان دفن نام آن حضرت است.

زمينه‏هاى دگرگونى ارزش‏ها

چرا پس از پيامبر(ص) به تدريج ارزش‏ها و آرمان‏هاى اسلامى رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ اين پرسش نياز به شناخت يك نكته تربيتى و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همان‏گونه كه روان‏شناسان گفته‏اند: تربيت كارى تدريجى است. پيامبر اسلام (ص) براى تربيت انسان‏ها و تثبيت ارزش‏هاى اسلامى تلاش بسيار كردند. امّا ده سال براى تربيت مردمى كه درست بر ضدّ اين خصوصيات بار آمده بودن زمان خيلى كمى بود. درست است كه مردم اسلام را پذيرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزش‏هاى جاهلى را به كلّى فراموش كنند و ارزش‏هاى الهى را با جان و دل بپذيرند به ويژه كه بسيارى از مسلمانان پس از فتح مكّه و در سال هشتم هجرى به اسلام گرويده بودند و پيامبر نيز دو سال پس از آن از اين جهان رحلت كرده بودند. نخستين نشانه‏هاى احياى ضدّارزش‏ها در جريان سقيفه بنى‏ساعده سر بر آورد. كسانى كه از اصحاب و ياران نزديك رسول خدا(ص) به شمار مى‏آمدند سخنانى را به پيامبر نسبت دادند كه بسيار شگفت‏انگيز بود. با اين‏كه آن بزرگوار در بسيارى از جاها از جمله در آخرين سفر خود كه از مكّه برمى‏گشت، به صراحت فرموده بودند كه: تفاوتى بين عرب و عجم، بين غلام حبشى و سيد قرشى نيست. امّا به ناگاه در سقيفه اعلام شد كه آن حضرت فرموده‏اند: «الائمة من قريش»؛[51] اين نسبت با صراحت قرآن[52] و سخنان آن بزرگوار[53] ناسازگار است. بنابراين سقيفه بنى‏ساعده نخستين گامها در جهت احياى ارزش‏هاى جاهلى بود. اما چون دين‏دارى بسيارى از مردم قوى بود و هنوز مردم آلوده به دنيا و جلوه‏هاى آن نشده بودند اين جريان خيلى نمود پيدا نكرد. ولى اين وضعيت چندان دوام پيدا نكرد. امت اسلامى هر روز از مسيرى كه پيامبر معيّن كرده بودند دورتر و دورتر مى‏شدند. عوامل زيادى زمينه‏ساز اين وضعيت بودند؛ از باب نمونه به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1. جدايى مردم از اهل بيت(ع)

انحراف رهبرى از مسيرى كه پيامبر(ص) معين كرده بود و انزواى على(ع) به مدّت br>25> سال يكى از مسائلى است كه زمينه را براى دگرگونى ارزش‏ها فراهم ساخت. چون در جامعه‏اى كه پيامبر(ص) خطوط كلّى آن را ترسيم كرده بود، آشناسازى مردم با دين و ارزش‏هاى آن يكى از مناصب اهل بيت(ع) بود. كه اين نقش با انزواى على(ع) و منع از ترويج احاديث نبوى از آن‏ها گرفته شد. با اين وضعيت مردم براى اين‏كه رفتار خود را با اسلام راستين و ارزش‏هاى آن هماهنگ كنند دچار مشكل شدند. متأسفانه در جهت حلّ اين مشكل نه تنها اقدامى نشد كه اقداماتى در جهت عكس آن صورت گرفت. مسلمانان براى شناخت احكام دين به ابوهريره‏ها و كعب الاحبارها ارجاع شدند. نقل حديث و فضائل اهل بيت(ع) قدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابن الحديد، معاويه به كارگزارانش نوشت:
«هر كس چيزى در فضيلت ابوتراب و خاندانش روايت كند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد.»[54] معاويه به اين كار نيز قانع نشد، دستور داد تا احاديثى در نكوهش على(ع) جعل كنند و نيز دستور داد كه همه در منبرها بايد به على(ع) لعن كنند.[55] افزون براين در بخشنامه‏اى نوشت:
«انظروا الى من قامت عليه البيّنة انّه يحب عليّا و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا اعطائه و رزقه؛[56]
هر كه را كه ثابت شد از دوستان و شيعيان على و اولاد او است اسم او را از ديوان قلم بكشيد و حقوق و مزاياى او را قطع كنيد.» و در بخشنامه ديگرى، يادآور شد هر كس را احتمال داديد از دوستان اهل بيت است زير شكنجه قرار دهيد و خانه‏اش را خراب كنيد.[57] معاويه حكومت بصره و كوفه را به زياد ابن ابيه كه پيش از آن از شيعيان على(ع) به شمار مى‏آمد داد و او چون به خوبى شيعيان را مى‏شناخت دست و پاى بسيارى از آنان را قطع كرد و به چشم‏هاى آنان ميل كشيد و بسيارى از آنان را تبعيد كرد و يا كشت تا جايى كه شخص مشهورى از آنان باقى نماند. در اثر تبليغات معاويه، لعن و نفرين به على(ع) از بزرگترين عبادت‏ها به شمار مى‏آمد به گونه‏اى كه اگر شخصى آن را در نماز فراموش مى‏كرد قضاى آن را به جا مى‏آورد. معاويه با شيوه ياد شده تلاش مى‏كرد كه مردم را از اهل بيت(ع) جدا كند تا در نتيجه اسلام و ارزش‏هاى آن فراموش شود و اسلام اموى و ارزش‏هاى جاهلى جاى‏گزين آن گردند. از اين روى هر كس در برابر اين دستورات مى‏ايستاد مورد آزار و اذيت باند اموى قرار مى‏گرفت.

2. تبديل امامت به پادشاهى

تبديل امامت به پادشاهى يكى ديگر از زمينه‏هاى دگرگونى ارزش‏ها و فاجعه عاشورا بود. بدون ترديد هر جامعه‏اى به حكومت نياز دارد تا امور آن جامعه سامان گيرد. از سوى ديگر جامعه اسلامى، زمانى شاهد حاكميت اسلامى و ارزش‏هاى آن است كه حكومت اسلامى بر پا باشد. بر اين اساس اگر پس از رحلت پيامبر(ص) امامت عدل علوى استقرار مى‏يافت همان جوّ ايمان و تقوا و جهاد در راه خدا ادامه مى‏يافت. ولى متأسفانه با جريان سقيفه حكومت اسلامى ادامه نيافت و حكومت به صاحبان اصلى آن نرسيد و با فراز و نشيب‏هاى بسيار به حكومت و پادشاهى معاويه و يزيد انجاميد. خاندانى كه امام على(ع) در باره آنها مى‏فرمايد:
«اى معاويه، كى شما رهبر رعيت و رئيس ملت بوده‏ايد؟ آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟ (يعنى شما شايستگى اين كار را نداشته و نداريد.»[58] با مرگ معاويه زمانى كه امام‏حسين(ع) براى بيعت با يزيد دعوت مى‏شود امام(ع) در پاسخ مى‏فرمايد:
«بايد فاتحه اسلام را خواند اگر شخصى همانند يزيد حاكم مسلمانان باشد.»[59] و نيز آن بزرگوار به هنگام رويارويى دو سپاه مى‏فرمايد:
«آگاه باشيد كه بنى‏اميه پيروى از شيطان را بر خود لازم دانسته و پيروى از خداوند راترك گفته‏اند و فساد را آشكار و حدود الهى را تعطيل كرده‏اند...» [60] بدون شكّ، حكومت نقش مهمى در تثبيت ارزش‏ها و يا ضدّ ارزش‏ها دارد چرا كه امام على(ع) مى‏فرمايد:
«النّاس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛[61]
مردم به حاكمانشان شبيه‏ترند تا به پدرانشان.» وقتى كه حاكمان و كارگزاران جامعه افرادى چون معاويه و يزيد باشند كه همه توان خود را در جهت تحريف دين و نابودى ارزش‏ها و همچنين مروّجان آن به كار گرفته‏اند، طبيعى است كه افراد جامعه نيز همان‏گونه تربيت خواهند شد. در چنين جامعه‏اى مردم در برابر دگرگونى ارزش‏ها و كشته شدن مدافعان آن حساسيتى نشان نخواهند داد. همان‏گونه كه در رويداد عاشورا چنين وضعى پيش آمد.

3. افزون بر دو عامل ياد شده فتوحات دوره خلفاء و حاتم‏بخشى‏هاى عثمان نيز يكى ديگر از زمينه‏هاى فاصله گرفتن مردم از ارزش‏ها و آرمان‏هاى اسلامى بود. اين فتوحات هر چند بر جغرافياى كشور اسلامى افزود، ولى چون همراه آن كارى فرهنگى براى هدايت مردم صورت نمى‏گرفت، به سرعت مردم را به سوى دنياگرايى برد. زيرا غنائم اين جنگ‏ها از آنِ فاتحان بود و شركت در يكى از فتوحات بزرگ همراه با غنايم فراوانى بود كه كافى بود يك رزمنده با حضور در يكى از نبردها به اوج رفاه برسد.[62] افزون بر اين، حاتم‏بخشى‏هاى عثمان از بيت‏المال و جمع ثروت به وسيله شمارى از خواص در اين زمينه نقش مؤثرى داشت.[63] در بخش دوم (كوتاهى خواص از انجام رسالت خود) توضيح بيش‏ترى خواهيم داد.

4. يكى ديگر از عواملى كه زمينه دگرگون شدن ارزش‏ها را فراهم كرد طرد بزرگان صحابه و مغضوب دستگاه واقع شدن آنان است. چهره‏هايى چون عمار و ابى‏ذر به جرم حقّ‏گويى تبعيد و شكنجه شدند. عبدالله مسعود كه از تبعيد ابى‏ذر ناراحت بود مورد آزار و اذيت قرار گرفت. گروهى از بزرگان كوفه همانند مالك اشتر زيد، صعصعه، جندب، كميل و...به شام تبعيد شدند.[64] در برابر عثمان به توصيه ابى‏سفيان كه گفته بود:
«مراقبت كن كه حكومت پيوسته در ميان ما دست به دست بگردد. و كارگزاران خود را از بنى‏اميه انتخاب كن. اين فقط ملك‏دارى است، بهشت و جهنم يعنى چه؟!»[65] همكاران و كارگزاران خود را از خويشان و نزديكان و بنى‏اميه برگزيد.[66] كسانى انتخاب شدند كه در حال مستى به مسجد مى‏آمدند و نماز صبح را چهار ركعت مى‏خواندند و وقتى كه با اعتراض مردم روبه‏رو مى‏شدند مى‏گفتند: مى‏خواهيد بيش‏تر بخوانم؟![67] مجموعه عوامل ياد شده دست به دست هم داد تا ارزش‏هاى عصر نبوى دگرگون شدند. اوج اين دگرگونى در روزگار يزيد بود، چرا كه در رأس حكومت فردى قرار گرفته بود كه به هيچ چيز اعتقاد نداشت، فردى عياش و خوش‏گذران بود و هيچ ابايى از آشكار شدن بى‏دينى خود نداشت. وقتى كه حاكمان جامعه چنين افرادى باشند، به حكم «النّاس على دين ملوكهم» مردم نيز روش و منش آنها را در زندگى به كار مى‏گيرند. در چنين جامعه‏اى مردم در برابر تحريف و يا حذف ارزش‏ها و مدافعان جدّى آن بى‏تفاوت مى‏گردند و حتى ممكن است خود آنها براى حذف آن ارزش‏ها و مدافعان آن بسيج شوند. همان‏گونه كه در رويداد عاشورا اين قضيه پيش آمد. عبرت‏آموزى ما از رويداد عاشورا به اين است كه مواظب ارزش‏هاى انقلاب اسلامى‏مان باشيم تا خداى ناكرده به وسيله عوامل ياد شده و همانند آن، دچار تغيير و دگرگونى نگردند.

ب. كوتاهى خواص در عمل به تكليف

كوتاهى و سستى خواص از اداى تكليف و انجام وظيفه يكى از عوامل زمينه‏ساز رويداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و سياسى از مسائلى است كه ترديدى در آن نيست. بر همين اساس رهبر معظم انقلاب خواص را يكى از عوامل بسيار تأثيرگذار در تحولات تاريخ مى‏دانستند و در رويداد عاشورا اين تحليل را ارائه كردند كه اگر خواص جبهه حقّ، تسليم جلوه‏هاى دنيا نگردند و دين را فداى دنيا نكنند و به موقع از حق حمايت كنند، هيچ گاه جامعه اسلامى دچار وضعيت زمان امام‏حسين(ع) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخى چون عاشورا نخواهد بود. براى دريافت ابعاد اين تحليل تاريخى و جامعه شناسانه كه نسخه شفابخش جامعه امروز ما نيز هست، نخست به مفهوم خواص و عوام اشاره كرده و سپس به علل و عواملى كه ممكن است برخى از خواص را از انجام وظيفه و مسؤوليت باز دارد و يا آنان را در برابر آن قرار دهد خواهيم پرداخت.

مفهوم خواص و عوام

مردم در جامعه‏هاى گوناگون به اعتبار قدرت نفوذ و تأثير گذارى بر انديشه‏ها و رفتار ديگران و همچنين ميزان تأثير پذيرى متفاوتند. در هر جامعه تعدادى اندك به دليل موقعيت ويژه‏اى كه دارند بر رفتار و ارزش‏هاى ديگران تأثير مى‏گذارند. اين گروه، با نام‏هاى : خواصّ، نخبگان، برگزيدگان...شناخته مى‏شوند.گروه ديگر كه اكثريت جامعه را تشكيل مى‏دهند از آنان به عنوان: توده يا عوام ياد مى‏شود. خواص كسانى‏اند كه بر اساس آگاهى و بصيرت تصميم‏گيرى كرده و حركت مى‏كنند. در برابر خواصّ عوام هستند. اين گروه دنبال اين نيستند كه ببينند چه راهى درست است، چه حركتى صحيح است و سپس بر اساس آن حركت كنند بلكه پيرو جوّ زمان خود هستند؛ اكثريت به هر راهى رفتند اين‏ها نيز به همان راه خواهند رفت.[68] در اين تقسيم و تفسير هيچ‏گونه معيار اقتصادى، سياسى و فرهنگى لحاظ نشده است. بلكه كسى كه از روى بصيرت و آگاهى تصميم بگيرد و عمل كند هر چند بى‏سواد باشد جزو خواص به شمار مى‏آيد و آن‏كه بدون بصيرت و تشخيص عمل كند هر چند به ظاهر جزو علما باشد «عوام» است.

تقسيم بندى خواص

مرز ميان خواص و عوام همان بصيرت و آگاهى است. خواص بر دو گونه‏اند: خواص جبهه حقّ و خواص جبهه باطل. عوام نيز به همين دو قسم تقسيم مى‏شوند. عدّه‏اى حقّ را شناخته‏اند و تلاش آن‏ها نيز در همين راستاست. و عدّه‏اى نيز در برابر حق بى‏تفاوت و يا ضدّ آنند. در ميان طرفداران باطل نيز آدم‏هاى نخبه و زرنگ و اهل فكر و تشخيص وجود دارد. سخن ما در اين‏جا در باره خواص طرفدار حقّ است.

خواص طرفدار حقّ نيز به دو دسته تقسيم مى‏شوند:

1. گروهى كه آرمان‏ها و ارزش‏هاى اسلامى براى آن‏ها اصل است و در آن هنگام كه دين و دنيا در برابر هم قرار گرفتند، دين را بر دنيا و جلوه‏هاى آن ترجيح مى‏دهند.

2. گروهى كه جذب دنيا و جلوه‏هاى آن (مقام، ثروت، شهرت و...) شده و با وجود تشخيص حقّ و اهل حقّ از عمل به آن باز مى‏مانند. وقتى كه پاى اداى تكليف و انجام مسؤوليت به ميان آيد نمى‏توانند از دنيا بگذرند و دنيا را بر اداى تكليف پيش مى‏دارند. اگر در جامعه اسلامى گروه نخست بيش‏تر باشند جامعه دچار انحطاط و سقوط نخواهد شد و حادثه‏اى همانند روزگار امام‏حسين(ع) به‏وجود نخواهد آمد. ولى اگر تعداد آن‏ها اندك و تعداد دسته دوّم بيش‏تر باشند آن وقت است كه جامعه در سراشيبى سقوط قرار خواهد گرفت و حسين‏بن على‏ها به مسلخ خواهند رفت. يزيدها و ابن‏زيادها برسر كار خواهند آمد و امامت تبديل به سلطنت و پادشاهى خواهد شد.

نقش خواص در رويداد عاشورا

بحث اساسى و مهم در باب «خواص» نقش آنان به عنوان يكى از عوامل زمينه‏ساز عاشورا است. خواص طرفدار حقّ به ويژه كسانى كه به حقانيت امام‏حسين(ع) باور داشتند، در عرصه سياسى بايد با آن بزرگوار همراه شده و با دشمنان مى‏جنگيدند. چه عامل و يا عواملى سبب شد كه اينان از امام حسين(ع) حمايت نكردند، بى‏تفاوت ماندند و يا در برابر آن حضرت ايستادند. تعداد آنان كه امام‏حسين(ع) را به خوبى مى‏شناختند ولى بر اساس شناخت خود عمل نكردند كم نبودند. بسيارى از كسانى كه در مدينه يا مكّه به آن حضرت نصيحت مى‏كردند كه به سوى كوفه نرود از همين قبيل بودند.[69] بسيارى از كسانى كه نماينده امام‏حسين(ع) مسلم بن عقيل را در كوفه تنها گذاشتند از همين‏ها بودند. تجزيه و تحليلِ بى‏تفاوتى اينان و دستيابى به عواملى كه آنان را از انجام وظيفه بازداشت در عرصه رفتار سياسى براى ما درس‏آموز و عبرت‏انگيز است. اين عوامل بسيارند. از اين روى، پس از اشاره به عناوين پاره‏اى از آن‏ها به «دنياگرايى خواص» كه از اهميت بيش‏ترى برخوردار و جنبه محورى دارد خواهيم پرداخت. بازگشت به باورها و ارزش‏هاى جاهلى از جمله قوميت‏گرايى، عافيت‏طلبى و تجمّل‏پرستى، افزون‏طلبى و مقام‏خواهى، فرصت‏طلبى و نفاق، ترس و وحشت و بالاخره دنياپرستى خواص از عواملى بودند كه خواص طرفدار حق در حادثه عاشورا به وظيفه و مسؤوليت خود عمل نكردند. وقتى كه بيش‏تر خواص طرفدار حقّ چنان باشند كه دنياى خودشان برايشان از همه چيز مهمتر باشد، بى‏شك، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و مقام و يا نام و شهرت خود

fehrest page