fehrest page 

 

469- مرثیه حضرت ام البنین  
(ام البنین ) مخاطب را یک زن قرار داده مى گوید: اى زن ! اى خواهر! تا به حال اگر مرا ام البنین مى نامیدى ، بعد از این دیگر ام البنین نگو، چون این کلمه خاطرات مرا تجدید مى کند، مرا به یاد فرزندانم مى اندازد. دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید. بله در گذشته من پسرانى داشتم ، ولى حالا که هیچ یک از آن ها نیستند. رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل ، مرثیه بسیار جانگدازى دارد، مى گوید:

یا من رأی العباس کر على جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد

انبئت ان ابنى صیب براسه مقطوع ید

ویلى على شبلى آمال براسه ضرب العمد

لو کان سیفک فى یدیک لمادنى منه احد

(به من خبر) رسیده بود که پسر من ، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است . او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکى به او مى گفتند قمر بنى هاشم ، ماه ینى هاشم ، در میان بنى هاشم مى درخشیده است . اندامش بسیار رشید بوده که بعضى از مورخین معتبر نوشته اند هنگامى که سوار بر اسب مى شد، وقتى پایش را از رکاب بیرون مى آورد، سر انگشتانش زمین را خط مى کشید. بازوها بسیار قوى و بلند، سینه بسیار پهن ، مى گفت که پسرش به این مفتى ها کشته نمى شد. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟
به او گفته بودند که : اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعى او را کشتند. آن وقت در این مورد مرثیه اى گفت : مى گفت : اى چشمى که در کربلا بودی! اى انسانى که در صحنه کربلا بودى ! آن زمانى که پسرم عباس را دیدى که بر جماعت شغالان جمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى کردند.

یا من رأی العباس کر على جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد

پسران على پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند، واى بر من ! به من گفته اند که : بر شیر بچه تو، عمود آهنین فرود آوردند. عباس جانم ! پسر جانم ! من خودم مى دانم که اگر تو دست در بدن مى داشتى ، احدى جرئت نزدیک شدن به تو را نداشت . (476)

فصل بیستم : نقش امام سجاد در تبلیغ نهضت عاشورا 

470- تبلیغات پس از شهادت  
زمینه تبلیغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات کینه توزانه و طمعکارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش‍ جنبه مظلومیت و حق به جانبى طبعا بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله بهره بردارى از یک طرف و معرفى حقیقت آن چه بوده و دریدن پرده هاى تاریکى که تبلیغات دروغین ایجاد کرده بود (از طرف دیگر) از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسیله اهل بیت مکرمش انجام یافت . امیرالمؤمنین مى فرماید: ان الفتنة اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت . (477) علت این است که در غوغاى فتنه ، انسان در آن غرق است و وقتى که انسان در داخل جریان باشد نمى تواند درست ببیند. از کنار بهتر مى توان دید. این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر مى توان دید. این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبلیغات بر عهده اهل بیت و اسیران است .(478)

471- بیمارى حضرت سجاد  
مى دانیم که روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار کردند. روز یازدهم جلادهاى ابن زیاد مى آیند اهل بیت را سوار شترهاى بى جهاز مى کند و یکسره حرکت مى دهند، و این ها شب دوازدهم را شاید با صبح یکسره با کمال ناراحتى روحى و جسمى ، طى طریق مى کنند. فردا صبح نزدیک دروازه کوفه مى رسند. دشمن مهلت نمی دهد. همان روز پیش از ظهر این ها را وارد شهر کوفه مى کنند. ابن زیاد در دار الاماره خودش نشسته است . یک مشت اسیر، آن هم مرکب از زنان و یک مرد که در آن وقت بیمار بود. لقب بیمارى براى حضرت سجاد علیه السلام فقط در میان ما ایرانى ها پیدا شده است . نمى دانیم چطور شده است که فقط ما این لقب را مى دهیم : امام زین العابدین بیمار! ولى در زبان عرب هیچ وقت نمى گویند: على بن الحسین المریض (یا الممراض ). این لقبى است که ما به ایشان داده ایم . ریشه اش البته همین مقدار است که در ایام حادثه عاشورا، امام على بن الحسین سخت مریض بود. (هر کس در عمرش ‍ مریض مى شود. کیست که در عمرش مریض نشود؟) مریض بسترى بود، مریضى که حتى به زحمت مى توانست حرکت کند و روى پاى خود بایستد و با کمک عصا مى توانست از بستر حرکت کند. در همان حال امام را به عنوان اسیر حرکت دادند.

472- شکنجه و زجر اهل بیت  
امام (سجاد) را بر شترى که یک پالان چوبى و روى آن حتى یک جل نبود، سوار کردند. چون احساس مى کردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محکم بستند. غل به گردن امام انداختند. با این حال این ها را وارد شهر کوفه کردند دیگر کوفتگى ، زجر، شکنجه به حد اعلا است . (معمولا) وقتى مى خواهند از یک نفر مثلا به زور اقرار بگیرند، یا اعصابش را خرد کنند، اراده اش را در بشکنند؛ یک بیست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنین شرایطى اکثر افراد مستأصل مى شوند، مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آن وقت شما ببینید! این ها وقتى که وارد مجلس ابن زیاد مى شوند، بعد از آن همه شکنجه هاى روحى و جسمى ، چه حالتى دارند؟

473- امام زین العابدین در مجلس ابن زیاد  
وقتى که على بن الحسین عرضه مى شود بر پسر زیاد، (ابن زیاد) مى گوید: من انت ؟ فقال : انا على بن الحسین . فقال : الیس قد قتل الله على بن الحسین ؟ فقال له على علیه السلام : قد کان لى اخ یسمى علیا، قتله الناس ، فقال له ابن زیاد: بل الله قتله ، فقال على بن الحسین : الله یتوفى الانفس حین موتها... فغصب ابن زیاد فقال : و بک جزاه لجوابى و فیک بقیة للرد على ! اذهبوا به فاضریوا عنقه ...؛
تو که هستى ؟ فرمود: من على بن الحسین ام . مگر على بن الحسین را خدا نکشت ؟ حضرت فرمود: برادرى داشتم به نام على که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت . حضرت فرمود: البته خداوند جانها را به هنگام مردن مى ستاند... ابن زیاد خشم گرفت : بر پاسخ من جرئت مى کنى و هنوز توان رد مرا دارى ؟ او را ببرید و گردنش را بزنید. (479)

474- معرفى و ایجاد انقلاب  
استفاده (اهل بیت امام ) از فرصت براى معرفى شخصیت واقعى خود که کوفه را تبدیل کردند به پایگاه انقلاب . همان مردم گفتند: کهولهم خیر الکهول و شبابهم ... (480)(481)

475- اگر پیامبر بود چه مى گفت ؟  
امام سجاد فرمود که : ما دوازده نفر بودیم که ما را به ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوى من و سر دیگر آن به بازوى عمه ما زینب و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آن هم با چه تشریفاتى که او براى مجلس خودش مقرر کرده بود، که یک جمله اى در همان حال ، امام سجاد به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده کرد و سرکوفت داد که انتظار نداشت اسیر چنین حرفى بزند. فرمود:
یزید! اتاذن لى فى الکلام ؟؛ اجازه هست که یک کلمه حرف بزنم ؟
گفت : بگو، ولى به شرط این که هذیان نگویى .
فرمود: شایسته مثل من در چنین هذیان گفتن نیست . من یک حرف بسیار منطقى دارم . تو به نام پیغمبر این جا نشسته اى ، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام مى دانى ، من سوالم فقط این است (البته این را حضرت مى خواست بفرماید که مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت مى دید چه مى گفت ؟ (482)

476- شام ، سرزمین درد اهل بیت  
مدت توقف اهل بیت در شام بسیار بر آن ها سخت گذشته است و این روایتى است از حضرت سجاد علیه السلام که از ایشان سوال کردند که : آقا! در میان مواقفى که بر شما گذشت ، از کربلا، از کوفه ، از بین راه ، از کوفه تا شام ، از شام تا مدینه ، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت ؟
ایشان فرمود:
الشام ، الشام ، الشام ، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بیشتر آن وضع خاصى بود که در مجلس یزید براى آن ها پیش ‍ آمد. و در مجلس یزید حداکثر اهانت به آن ها شد.

477- تحقیر حکومت یزید  
در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است . ناچار خود یزید باید شرکت بکند؛ شاید امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . (این را الان یقین ندارم ) در نماز جمعه خطیب باید اول دو خطابه که بسیار مفید و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مى شود. اصلا این دو خطابه به جاى دو رکعتى است که از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط، و نماز جمعه تبدیل به دو رکعت مى شود. اول ، آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد هر صفت خوبى در دنیا بود براى این ها ذکر کرد و بعد شروع کرد؛ به سب کردن و دشنام دادن على علیه السلام و امام حسین به عنوان این که این ها (العیاذ بالله ) از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند. زین العابدین از پاى منبر نهیب زد: ایها الخطیب ! اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق ؛ تو براى رضاى یک مخلوق ، سخط پروردگار را براى خودت خریدى . بعد خطاب کرد به یزید که : آیا به من اجازه مى دهى از این چوب ها بالا بروم ؟ (نفرمود منبر. خیلى عجیب است ! به قدرى اهل بیت پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند! مثلا در مجلس یزید نمى گوید: یا امیرالمؤمنین ! یا ایها الخلیفه ! یا حتى به کنیه هم نمى گوید: یا ابا خالد! میگوید! هم زین العابدین و هم زینب . در این جا هم نفرمود که اجازه مى دهى من بروم روى این منبر. یعنى این که منبر نیست ، این چوبهاى سه پله اى که در این جا هست که چنین خطیبى مى رود بالاى آن و چنین سخنانى مى گوید، ما این را منبر نمى دانیم . این چهار تا چوب است .) اجازه مى دهى من بروم بالاى این چوب ها دو کلمه حرف بزنم ؟!

478- اجازه سخنرانى  
یزید اجازه نداد. آن هایى که اطراف بودند، از باب این که على بن الحسین ، حجازى است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است ، براى این که به اصطلاح سخنرانیش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد.
ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهید، ما مى خواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مى کند.
گفت : من از این ها مى ترسم .
این قدر فشار آوردند تا مجبور شد، یعنى دید دیگر بیش از این ، اظهار عجز و ترس است ؛ اجازه داد.

479- زیر و رو شدن اوضاع  
ببینید این زین العابدین که در آن وقت از یک طرف بیمار بود (منتهى بعدها دیگر بیمارى نداشت ، با ائمه دیگر فرق نمى کرد) و از طرف دیگر اسیر، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل را به آن غل و زنجیر تا شام آمده بود وقتى بالاى منبر رفت ، چه کرد؟! چه ولوله اى ایجاد کرد؟! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت : الان مردم مى ریزند و مرا مى کشند. دست به حیله اى زد. ظهر بود، یک دفعه به مؤذن گفت : اذان ، وقت نماز دیر مى شود!
صداى مؤذن بلند شد. زین العابدین خاموش شد. مؤذن گفت : الله اکبر، الله اکبر، امام تکرار کرد: الله اکبر، الله اکبر، مؤذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، باز امام حکایت کرد. تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم . تا به این جا رسید، زین العابدین فریاد زد: مؤذن ! سکوت کن . رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که این جا اسمش برده مى شود، و گواهى به رسالت او مى دهید کیست ؟ ایها الناس ! ما را که به اسارت آورده اند، کیستیم ؟ پدر مرا که شهید کردید که بود؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت مى دهید؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کرده اند.
آن وقت شما مى شنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آن ها را با احترام ببرند. نعمان بن بشیر را که آدم نرم تر و ملایم ترى بود، ملازم قرار داد و گفت : حداکثر مهربانى را با این ها از شام تا مدینه بکن . این ، براى چه بود؟ آیا یزید نجیب شده بود؟ روحیه یزید فرق کرد؟ ابدا. دنیا و محیط یزید عوض شد. شما مى شنوید که یزید بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مى کرد، هى مى گفت : تمام ، گناه او بود، اصلا منکر شد، که من چنین دستورى ندادم ، ابن زیاد از پیش خود چنین کارى کرد، چرا؟ چون زین العابدین و زینب اوضاع و احوال را برگرداندند.

480- حال امام زین العابدین در شام  
در ایامى که اهل بیت علیهم السلام در شام به سر مى بردند، آن طور که تواریخ نوشته اند، اوایل خیلى بر آن ها سخت مى گرفتند. در خرابه اى زندگى مى کردند که نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، یعنى خرابه اى بى سقف ، و از هر جهت فوق العاده بر آن ها سخت بود ولى طولى نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسى پى برد، نه این که بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسى پى برد که این کار به ضرر ملکدارى او شد. از آن به بعد دائما به عبیدالله بن زیاد فحش مى داد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن ، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد! من دستور قتل حسین بن على را نداده بودم ، او از پیش خود چنین کارى را کرد. این حرف را مکرر مى گفت - در صورتى که دروغ مى گفت - براى این که خودش را تبرئه کند و این حادثه را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومى که از ملکدارى اش پیش بینى مى کرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایى که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقى مى ماندند مى گفتند بسیار خوب ، این جا که دیگر ابن زیاد نیست ، حالا چرا این چنین مى کنى ؟ دستور داد که آن ها را در خانه اى نزدیک خانه خودش سکنى بدهند، و امام زین العابدین علیه السلام آزادى داشتند و در کوچه ها و خیابانها رفت و آمد مى کردند و بسیارى از روزها حضرت را دعوت مى کردند که با خودش شام یا ناهار بخورند.

481- گریه احیاگر امام سجاد (ع) 
براى على بن الحسین فرصتى نظیر فرصت امام ابا عبدالله ، پدر بزرگوارش‍ پیدا نشد، هم چنان که فرصتى نظیر فرصتى که براى امام صادق پدید آمد پیدا نشد، اما براى کسى که مى خواهد خدمتگذار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است ، ولى شکل فرصتها فرق مى کند.
ببینید امام زین العابدین ، به صورت دعا چه افتخارى براى دنیاى شیعه درست کرده ؟! و در عین حال در همان لباس ها امام کار خودش را مى کرد.
بعضى خیال کرده اند امام زین العابدین ، چون در مدتى که حضرت بعد از پدر بزرگوارشان ، حیات داشتند قیام به سیف نکردند، پس گذاشتند قضایا فراموش شود. ابدا (چنین نیست )، از هر بهانه اى استفاده مى کرد که اثر قیام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.
آن گریه ها، که گریه مى کرد و یادآورى براى چه بود؟ آیا تنها یک حالتى بود مثل حالت آدمى که فقط دلش مى سوزد و بى هدف گریه مى کند؟! آیا مى خواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین قیام کرد و چه کسانى او را کشتند؟ این بود که گاهى امام گریه مى کرد، گریه هاى زیادى .
روزى یکى از خدمتگذارانش عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟ (فهمید که امام براى عزیزانش مى گرید)
فرمود: چه مى گویى ؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت ، قرآن عواطف او را این طور تشریح مى کند: (
و ابیضت عیناه من الحزن ). من در جلوى چشم خودم هجده یوسف را دیدم ، که یکى پس از دیگرى بر زمین افتادند. (483)

فصل بیست و یکم : جنبه هاى گوناگون تبلیغ در نهضت حسین 

482- جنبه تبلیغى نهضت حسین (ع) 
یک جنبه نهضت حسینى ، جنبه تبلیغى آن است ، تبلیغ به همان معنى واقعى نه به معناى مصطلح امروز، یعنى رساندن پیام خودش که همان پیام اسلام است به مردم ، نداى اسلام به مردم. ببینید امام در این حرکت و نهضت خودشان چه روش هاى خاصى بکار بردند که مخصوصا ارزش‍ تبلیغى دارد، یعنى از این نظر ارزش زیادى دارد که امام حسین با این روش ها هدف و مقصود خودشان و فریاد واقعى اسلام را که از حلقوم امام بیرون مى آمد به بهترین نحو به مردم رساندند. (484)

483- معرفى اسلام  
یکى دیگر از جنبه هاى این جنبش ، جنبه تبلیغى آن است ، یعنى این نهضت در عین این که امر به معروف و نهى از منکر است و در عین این که اتمام حجت است و در عین این که عدم تمکین در مقابل جابرانه قدرت حاکم زمان است، یک تبلیغ و پیام رسانى است ، یک معرفى و شناساندن اسلام است .

484- ارزش خون شهید  
چقدر اشتباه است که ما با جمله مداد العلماء افضل من دماء الشهداء (485) ارزش شهید و شهادت را پایین بیاوریم .
آرى ! آن چه الهام بخش امروز ما است آن قلم ها نیست ، آن جانبازى هاى تاریخى و آن خونهاى بر زمین ریخته است ، آن سرگذشت هاى نورانى است . پیام اسلام را جهادها، هجرت ها، فداکارى ها، جانبازى ها به جهان رسانده است . (486)

485- منطقى وراى همه منطق ها  
چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آن ها را دعوت کرد؟ آیا این خود نوعى نقشه خونریزى و انقلاب نبود: بالاتر این که چرا در شب عاشورا حبیب بن مظهر را به میان بنى اسد فرستاد؟ چرا یاران و کسان خود را الزام نکرد که خود را به کشتن ندهند؟
امام مخصوصا مى خواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فریاد عدالتخواهى خود را با خون خود بنویسد که هرگز پاک نشود. (487)

486- ژست تبلیغاتى  
از امام حسین تقاضاى بیعت مى کنند، بعد از سه روز امام حرکت مى کند و مى رود به مکه و به اصطلاح مهاجرت مى کند و در مکه که حرم امن الهى است ، سکنى مى گزیند و شروع به فعالیت می کند، چرا به مکه رفت ؟ آیا به این جهت که مکه حرم امن الهى بود و معتقد بود که بنى امیه آن را محترم خواهند شمرد؟ یعنى درباره بنى امیه ، چنین اعتقاد داشت که اگر سیاستشان اقتضا بکند و بخواهند او را در مکه بکشند، این کار را نمى کنند؟ یا نه ، رفتن به مکه اولا براى این بود که خود این مهاجرت اعلام مخالفت بود. اگر در مدینه مى ماند و مى گفت : من بیعت نمى کنم ، صدایش آن قدر به عالم اسلام نمى رسید. بدین جهت هم گفت بیعت نمى کنم و همه اهل بیتش‍ را حرکت داد و برد به مکه . این بود که صدایش در اطراف پیچید که حسین بن على حاضر به بیعت نشد و لذا از مدینه به مکه رفت . خود این ، به اصطلاح (اگر تعبیر درست باشد) یک ژست تبلیغاتى بود براى رساندن هدف و پیام خودش به مردم . از این بالاتر که عجیب و فوق العاده است این که امام حسین علیه السلام در سوم شعبان وارد مکه مى شود، و ماه هاى رمضان ، شوال ، ذى القعده (تا هشتم این ماه ) یعنى ایامى که عمره مستحب است و مردم از اطراف و اکناف به مکه مى آیند را در آن جا مى ماند. (488)

487- اعتراض امام حسین (ع) 
کم کم فصل حج مى رسد، مردم از اطراف و اکناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مکه مى آیند. روز ترویه مى شود؛ یعنى روز هشتم ذى الحجة ، روزى که همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواهند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان ، امام حسین علیه السلام اعلام مى کند که من مى خواهم به طرف عراق بروم ، من مى خواهم به طرف کوفه بروم . یعنى در چنین شرایطى پشت مى کند به کعبه ، پشت مى کند به حج یعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضایت خودش را به این وسیله و به این شکل اعلام مى کند، یعنى این کعبه دیگر در تسخیر بنى امیه است ، حجى که گرداننده اش یزید باشد، براى مسلمین فایده اى نخواهد داشت . این پشت کردن به کعبه و اعمال حج در چنین روزى و این که بعد بگوید من براى رضاى خدا رو به جهاد مى کنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف مى کنم و پشت به حج ، این ، یک دنیا معنى داشت ، کار کوچکى نبود، ارزش تبلیغاتى ، اسلوب ، روش و متد کار در این جا به اوج خود مى رسد. سفرى را در پیش مى گیرد که همه عقلا (یعنى عقلایى که بر اساس منافع قضاوت مى کنند) آن را از نظر شخص امام حسین نا موفق پیش بینى مى کنند. یعنى پیش بینى مى کنند که ایشان در سفر کشته خواهند شد. و او در بسیارى از موارد، پیش بینى آن ها را تصدیق مى کند، مى گوید: خودم هم مى دانم ! (489)

488- تاکتیک هاى عجیب  
(به امام علیه السلام ) مى گویند: پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟
مى گوید: آن ها را هم باید ببرم . بودن اهل بیت امام حسین علیه السلام در صحنه کربلا، صحنه را بسیار بسیار داغ تر کرد. و در واقع امام حسین علیه السلام یک عده مبلغ را طورى استخدام کرد که بعد از شهادتش ، آن ها را با دست و نیروى دشمن تا قلب حکومت دشمن یعنى شام فرستاد. این خودش یک تاکتیک عجیب و یک کار فوق العاده است . همه براى این است که این صدا هر چه بیشتر به عالم برسد، بیشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد و هیچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد. در بین راه کارهاى خود امام حسین ، نمایش هایى از حقیقت اسلام است ، از مروت ، انسانیت ، از روح و حقانیت اسلام است . این ها همه جاى خودش ، ببینید! این شوخى نیست . در یکى از منازل بین راه حضرت دستور مى دهند آب زیاد بردارید. هر چه مشک ذخیره دارید پر از آب کنید و بر هر چه مرکب و شتر همراهتان است که آن ها را یدک مى کشید، بار آب بزنید (پیش بینى بوده است ) (490)

489- ارزش تبلیغاتى مهاجرت  
خروج امام از مدینه به مکه و اقامت در مکه در ماه هاى شعبان تا ذى الحجة که ایام عمره و سپس حج است ، به نظر نمى رسد که به خاطر این بوده که دشمن احترام حرم امن الهى را حفظ مى کرد، بلکه به سه علت دیگر بوده است : یکى این که نفس مهاجرت ارزش تبلیغاتى داشت و تکان دهنده بود و نداى امام را بهتر مى رساند و این خود اولین ژست مخالفت و امتناع بود. دوم این که در مکه تماس بیشترى با افراد نواحى مختلف ممکن بود. سوم این که مکه را انتخاب کردن علامت امنیت نداشتن بود، گو آن که در آن جا هم امام امنیت نداشت . (491)

490- تبلیغى تکان دهنده  
خروج امام از مکه در روز ترویه یعنى روز هشتم ذى الحجة که روز حرکت به منى و عرفات است ارزش تبلیغاتى تکان دهنده ترى از خود اقامت در مکه داشت . و از نظر رساندن پیام اسلام ، این پشت کردن به کعبه تسخیر شده امویان و حجى که گرداننده اش دستگاه یزیدى بود - حجى که ظاهرش ‍ اسلامى و روحش جاهلى بود - نشان داد که اسلام این صورت خالى نیست که خاطرها آسوده باشد، معنى و حقیقت است که به خطر افتاده است .(492)

491- منطق ثائر و انقلابى  
در این منطق یعنى منطق هجوم ، منطق شهید، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب ، امام حسین کارهایى کرده است که جز با این منطق با منطق دیگرى قابل توجیه نیست . چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مى بود، شب عاشورا که اصحابش را مرخص مى کند (به دلیلى که عرض کردم) و بیعت را بر مى دارد تا آن ها آگاهانه کار خودشان را انتخاب بکنند، بعد که آن ها انتخاب مى کنند باید اجازه ماندن به آن ها ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما این جا کشته شوید، این ها مرا مى خواهند بکشند، از من بیعت مى خواهند، من وظیفه ام این است که بیعت نکنم ، کشته هم شدم ، شدم ، شما را که نمى خواهند بکشند، شما چرا این جا مى مانید؟ شرعا جایز نیست ، بروید.
نه ، این جور نیست . در منطق ثائر و انقلابى ، در منطق کسى که مهاجم است و مى خواهد پیام خودش را با خون بنویسد، هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند، بهتر است ، چنان که وقتى که یاران و خاندانش اعلام آمادگى مى کنند، به آن ها دعا مى کند که خدا به همه شما خیر بدهد، خدا همه شما را اجر بدهد. (493)

492- گسترش دادن به واقعه عاشورا 
(امام ) چرا در شب عاشورا حبیب بن مظاهر اسدى را مى فرستد که برو در میان بنى اسد اگر مى شود چند نفر را برایمان بیاور. مگر بنى اسد همه شان چقدر بودند؟ حالا گیرم حبیب رفت از بنى اسد صد نفر را آورد. این ها در مقابل آن سى هزار نفر چه نقشى مى توانستند داشته باشند؟ آیا مى توانستند مثلا اوضاع را منقلب کنند؟ ابدا. امام حسین مى خواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است ، دامنه این قضیه گسترش ‍ پیدا کند. این که خاندانش را هم آورد، براى همین بود، چون قسمتى از پیامش را خاندانش باید برسانند. خود امام حسین کوشش مى کرد حال که قضیه به این جا کشیده شده است ، هر چه که مى شود داغ تر بشود، براى این که بذرى بکارد که براى همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد. چه مناظرى ، چه صحنه هایى در کربلا به وجود آمد که وقعا عجیب و حیرت انگیز است ! (494)

493- داغ ترین سخنان امام  
داغ ترین سخنان امام بعد از یک طرفه شدن و قطع امید موفقیت است. یک مطلب است ، امر نکردن خاندان به رفتن از آن جا و اجازه دادن و بلکه تشویق کردن به شهادت مطلب دیگر است ، استنصار براى شهادت مطلب دیگر است ، اجازه دادن به حر همین طور، شب عاشورا رفتن حبیب میان بنى اسد همین طور. (495)

494- مهم ترین عنصر تبلیغ حسینى  
ژست تبلیغاتى و بلکه تاکتیک تبلیغاتى آن حضرت این بود که اهل بیت و کودکان خود را نیز همراه خود آورد، و به این وسیله در واقع خود دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ براى امام حسین و براى اسلام حسینى علیه یزید و اسلام یزیدى باشد و این یکى از مهم ترین عناصر تبلیغى نهضت امام است . (496)

495- زیاد کردن نداى تبلیغ  
چرا خطبه هاى امام حسین بعد از این که ایشان از نصرت مردم کوفه مأیوس ‍ مى شوند و معلوم مى شود که دیگر کوفه در اختیار پسر زیاد قرار گرفت و مسلم کشته شد، داغ تر مى شود؟ ممکن است کسى بگوید امام حسین خودش دیگر راه برگشت نداشت ، بسیار خوب ، راه برگشت نداشت ، ولى چرا در شب عاشورا بعد از آن که به اصحابش فرمود: من بیعتم را از شما برداشتم و آن ها گفتند: خیر، ما دست از دامن شما بر نمى داریم ، نگفت : اصلا ماندن شما در این جا حرام است ، براى این که آن ها مى خواهند مرا بکشند، به شما کارى ندارند، اگر بمانید، خونتان بى جهت ریخته مى شود و این حرام است ؟ چرا امام حسین نگفت واجب است شما بروید؟ بلکه وقتى آن ها پایداریشان را اعلام کردند، امام حسین آنان را فوق العاده تأیید کرد و از آن وقت بود که رازهایى را که قبلا به آن ها نمى گفت ، به آنان گفت . (497)
در شب عاشورا که مطلب قطعى است ، حبیب بن مظاهر را مى فرستد در میان بنى اسد که اگر باز هم مى شود عده اى را بیاورد، معلوم بود که مى خواست بر عدد کشتگان افزوده شود، چرا که هر چه خون شهید بیشتر ریخته شود، این بعدا بیشتر به جهان و جهانیان مى رسد.(498)

فصل بیست و دوم : تحلیل و بررسى شخصیت پلید قاتلین حسین بن على (ع) 

بخش اول : شخصیت پلید یزید بن معاویه  

496- تربیت یزید  
مادر یزید دختر مجدل کلبیه است که زندگى با معاویه و در شهر را کراهت داشت و اشعار معروفى دارد:

للبس عبائه و تقر عینى

احب الى من لبس الشفوف

و بیت تخفق الاریاح فیه

احب الى من قصر منیف ...

و خرق من بنى عمى فقیر

احب الى من علج عنیف

معاویه آن زن را با یزید پسرش به بادیه فرستاد و یزید در بادیه رشد یافت ، لهذا اخلاق بادیه نشینى و صحرانشینى داشت . زبانش فصیح بود - یزید دیوانى دارد که چاپ شده . ابن خلکان را مى گویند از مریدهاى فصاحت یزید است - و به شکار علاقه فراوانى داشت (صید لهو در اسلام و حکم صلاه ). سوم این که به اسب سوارى و مسابقه سوارى و مسابقه و تربیت حیوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانى داشت .
این صفات در یک مردى که قوى و نیرومند در صاحب ملکات فاضله باشد کمال و موجب تکمیل قواى او مى شود، ولى در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزادگان سبب و اغراق در ترف و تنعم مى شود.
یزید روى خصلت فصاحت بدوى به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطیل علاقه فراوانى داشت ، آن هم از نوع اشعارى که در اسلام لغو است لان یملا بطن الرجل قیحا خیر من ان یملا شعرا غرق شدن در شعر و خیال ضررهاى زیادى دارد. شعر تا حدى از مظاهر جمال است آثار اجتماعى مفیدى ممکن است داشته باشد. داستانها در این زمینه هست و به همین دلیل که خوبى دارد بدى هم دارد. دربارهایى که دربار شعر و جلافت و لغو بوده بسیار فاسد بوده . خیلى ها بوده اند که به واسطه یک شعر در دربار اموى ها صله هاى فراوانى برده اند. داستان ولید اموى و ابن عایشه (ص 75 مکتب تشیع .)
به هر حال شعراء و بطالها در دربار یزید مقامى داشتند و خودش هم در وصف خمر و سایر چیزها اشعارى دارد، واز آن جمله :

شمسه کرم برجها قعردنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

فان حرمت یوما على دین احمد

مخذها على دین المسیح بن مریم ...

و از آن جمله :

دع المساجد للعباد تسکنها

واجلس على دکه اخمار و اسقینا

ان الذى شربا فى سکره طربا

و للمصلین لا دنیا و لا دینا

ما قال ربک ویل للذى شربا

لکنه قال ویل للمصلینا...

و از آن جمله :

لما بدت تلک الروس و اشرقت

بلک الشموس على ربى جیرون

صاح الغراب فقلت صح او لا تصح

فلقد قضیت من النبى دیونى ...

و از آن جمله است اشعار که با اشعار ابن الزبعرى ملحق کرد که مفصل است . علاقه وافر یزید به شکار و تفریح مانع رسیدگى به کارهاى مملکت دارى و سیاسى بود و ناچار کارها در دست دیگران بود.
و اما علاقه او و سرگرمى او به بازى با حیوانات ، کارهاى او را به صورت مسخره اى در آورده بود. نه تنها به اسب سوارى و اسب دوانى علاقه وافرى نشان مى داد ( این عمل در اسلام ممدوح است ) او یک عده بوزینه و یوز (فهادین) تهیه کرده بود با آن ها سرخوش بود یک بوزینه اى داشت که او را تعلیم کرده بود. بوزینه هم از هر حیوانى بهتر تعلیم قبول مى کند. (قضیه بوزینه و وزارت ) به او کنیه داده بود عرب به حیوانات لقب و کنیه مى دهد.

من ذاک ام عریط للعقرب

و هکذا ثعاله للثعلب

به جعل مى گوید: ابو جعرانه و احیانا به حیوان شخصى ممکن است علم شخصى بدهد. یزید یک کنیه شخصى به این میمون داده به نام ابو قیس ، به این حیوان لباس ابریشم و حریر و زیبا و جامه هاى زربفت مى پوشید و او را در مجلس شراب خویش حاضر مى کرد. بنازم غیرت ندماى یزید را و حتما بسیارى از امرا و حکام در آن مجلس حاضر مى شده اند! از طرف دیگر ماده الاغ چابکى داشت و گاهى اباقیس که تعلیم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مى شد و در مسابقه اسبها شرکت مى کرد. خودش خیلى علاقه داشت که اباقیس برنده مسابقه بشود (و شاید هم احیانا سوارکارها به خاطر یزید عمدا ماده الاغ را جلو مى انداختند.)

تمسک ابا قیس بفضل عنانها

فلیس علیها ان سقطت ضمان

الا من راى القرد الذى سبقت به

جیاد امیر المؤمنین اتان

این بود شمه اى از اخلاق یزید، و معاویه مى خواست او را بر گردن مسلمین سوار کند.
وضع حکومت یزید صورتى داشت که قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبى با معاویه قرار داد صلح بست . معاویه عقل و خلقى داشت که مى توانست تا حدودى حفظ ظاهر بکند و جز در مواردى که براى ملک و سیاستش بود رعایت ظواهرى را بنماید. ولى وضع یزید تجاهر به رذالت و پستى و تجاهر به عیاشى بود. اگر در ظرف سه سال در هم نمى پیچید و چند سال طول مى کشید، ممکن بود قیام دیگرى علیه یزید شود که عنصر اسلامى هم نداشته باشد و آن وقت خطر مواجه عالم اسلام مى شد.
به قولى مردن یزید در یک مسابقه اى واقع شد که با میمونى - و شاید همان ابو قیس بوده - گذاشته بود. قیام اهل مدینه تنها سببش شهادت امام حسین نبود، سبب دیگرش وضع ناهموار یزید بود، عبدالله بن حنظله با عده اى به نمایندگى اهل مدینه آمد به شام ، اوضاع را طورى ناراحت کننده دید که گفت : و الله ما خرجنا على یزید حتى خفتا ان نرمى بالحجاره من السماء. ان رحلا ینکح الامةات و البنات و الاخوات ، و یشرب الخمر، و یدع الصلاه ، و الله لو لم یکن معى احد من الناس لا بلیت الله فیه بلاء حسنا. بعضى گفته اند به ذات الجنب مرد در سن 37 سالگى .
احتمال داده مى شود که افراط در شراب و لذات ، کبدش را از بین برده بوده . یزید در کودکى در بادیه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مى گوید: وسیم و بلند قامت بود. همچنین مى گوید: یزید به مسابقه و مطارده علاقه مند بود، ولى بیشتر جنبه لهوى داشت نه جنبه جدى و شجاعانه . یزید شخصا خصلت شجاعت و تهور عربى را که بعضى از آباء مادریش مثل عتبه و ولید عمویش و شبیه داشتند نداشت و به تمام معنى مردى مهمل و عیاش و سبکسر بود و لهذا در یکى از جنگهاى زمان معاویه که معاویه سپاه سفیان بن عوف را براى جنگ قسطنطنیه فرستاد، یزید تمارض و تثافل کرد تا سپاه حرکت کرد و بعد هم شایع شد که سپاه دچار مرض و قحطى شدند. خبر به یزید عیاش رسید. این شعرها را گفت :

ما ان ابالى بما لاقت جموعهم

بافرقدونه من حمى و من موم

اذا اتکاءت على الانماط مرتفقا

بدیر مران عندى ام کلثوم

معاویه وقتی شنید قسم خورد که یزید را به سپاه ملحق مى کنم براى رفع عار شماتت .
از این جا دو نکته معلوم مى شود:
الف - روى کار آمدن یزید که هیچ گونه لیاقتى نداشت ، نه لیاقت خلافت و نه لیاقت ملکدارى و سیاست ، صرفا معلول فساد تدریجى اخلاق مسلمین در آن عهد بود. معاویه اگر لیاقت خلافت نداشت ، ولى لیاقت سیاست و ملکدارى داشت .
ب - فرق ظاهرى دیده مى شود بین عمر و معاویه که عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب کند و یا جزء شورا قرار دهد و گفت : عبدالله در تدبیر منزل خودش عاجز است ؛ ولى معاویه على رغم عقیده خودش به عدم لیاقت یزید، زمام کار با به دست او سپرد. (499)

497- نصایح معاویه به یزید  
معاویه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحى به او کرد. گفت : تو براى بیعت گرفتن ، با عبدالله بن زبیر این طور رفتار کن ، با عبدالله بن عمر آن طور رفتار کن ، با حسین بن على علیه السلام این گونه رفتار کن . مخصوصا دستور داد با امام حسین علیه السلام با رفق و نرمى زیادى رفتار کند. گفت : او فرزند پیغمبر است . مکانت عظیمى در میان مسلمین دارد، و بترس از این که با حسین بن على با خشونت رفتار کنى . معاویه کاملا پیش بینى مى کرد که اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار کند و دست خود را به خون او آلوده سازد، دیگر نخواهد توانست خلافت کند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت . معاویه مرد بسیار زیرکى بود، پیش بینى هاى او مانند پیش بینى هاى هر سیاستمدار دیگرى غالبا خوب از آب در مى آمد. یعنى خوب مى فهمید و خوب مى توانست پیش بینى کند.
برعکس ، یزید، اولا جوان بود، و ثانیا مردى بود که از اول در زى بزرگزادگى و اشرافزادگى و شاهزادگى بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراوانى داشت ، سیاست را واقعا درک نمى کرد، غرور جوانى و ریاست داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . کارى کرد که در درجه اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد، و این خاندان بیش از همه در این قضیه باخت . این ها که هدف معنوى نداشتند و جز به حکومت و سلطنت به چیز دیگرى فکر نمى کردند، آن را هم از دست دادند. حسین بن على علیه السلام کشته شد، ولى به هدف هاى معنوى خودش رسید، در حالى که خاندان ابوسفیان به هیچ شکل به هدفهاى خودشان نرسیدند.

498- فسق و فجور یزید  
بعد از این که معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم مى میرد، به حاکم مدینه که از بنى امیه بود نامه اى مى نویسد و طى آن موت معاویه را اعلام مى کند و مى گوید از مردم براى من بیعت بگیر. او مى دانست که مدینه مرکز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شدید خودش را صادر مى کند، مى گوید: حسین بن على را بخواه و از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد، سرش را براى من بفرست .
بنابر این یکى از چیزهایى که امام حسین با آن مواجه بود، تقاضاى بیعت با یزید بن معاویه این چنینى بود که گذشته از همه مفاسد دیگر، دو مفسده در بیعت با این آدم بود که حتى در مورد معاویه وجود نداشت . یکى این که بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثى از طرف امام حسین بود. یعنى مسئله خلافت یک فرد مطرح نبود. مسئله خلافت موروثى مطرح بود.
مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود که وضع زمان را از هر زمان دیگر متمایز مى کرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود، بلکه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگى سیاسى هم نداشت . معاویه و بسیارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند، ولى یک مطلب را کاملا درک مى کردند، و آن این که مى فهمیدند که اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقى بماند، باید تا حدود زیادى مصالح اسلامى را رعایت کنند، شئون اسلامى را حفظ کنند. این را درک مى کردند که اگر اسلام نباشد آن ها هم نخواهند بود. مى دانستند که صدها میلیون جمعیت از نژادهاى مختلف چه در آسیا، چه در آفریقا و چه در اروپا که در زیر حکومت واحد در آمده اند و از حکومت شام یا بغداد پیروى مى کنند، فقط به این دلیل است که این ها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یک خلیفه اسلامى مى دانند، والا اولین روزى که احساس کنند که خلیفه ، خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال مى کنند.

499- ذات پلید یزید  
چه موجبى داشت که مثلا مردم خراسان ، شام و سوریه ، مردم قسمتى از آفریفا، از حاکم بغداد یا شام اطاعت کنند؟ دلیلى نداشت . و لهذا خلفایى که عاقل ، فهمیده و سیاستمدار بودند این را مى فهمیدند که مجبورند تا حدود زیادى مصالح اسلام را رعایت کنند. ولى یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت ، آدم متهتکى بود، آدم هتاکى بود، خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنایى کند، حدود اسلامى را بشکند. معاویه هم شاید شراب مى خورد (این که مى گویم شاید، از نظر تاریخى است ، چون یادم نمى آید، ممکن است کسانى با مطالعه تاریخ ، موارد قطعى پیدا کنند) (500) ولى هرگز تاریخ نشان نمى دهد که معاویه در یک مجلس علنى شراب خورده باشد یا در حالتى که مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالى که این مرد در مجلس علنى شراب مى خورد، مست لایعقل مى شد و شروع مى کرده به یاوه گویى . تمام مورخین معتبر نوشته اند که : این مرد، میمون باز و یوزباز بود. میمونى داشت که به آن کنیه اباقیس داده بود و او را خیلى دوست مى داشت . چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود، اخلاق بادیه نشینى داشت ، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصى داشت .

500- فاتحه اسلام را باید خواند!  
مسعودى در مروج الذهب مى نویسد: (یزید) میمون را لباس هاى حریر و زیبا می پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال کشورى و لشکرى مى نشاند! این است که امام حسین علیه السلام فرمود: و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید (501) میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود. براى چنین شخصى از امام حسین علیه السلام بیعت مى خواهند! امام از بیعت امتناع مى کرد و مى فرمود: من به هیچ وجه بیعت نمى کنم . آن ها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمى کردند.

501- ولیعهدى نالایق  
ملک یزید ثابت و محکم و پابرجا نبود - مثل ملک معاویه - به جهت این که تنها مغیره بن شعبه حاکم آن وقت کوفه که از حکومت عزل شده بود این پیشنهاد (ولایت عهدى یزید) را کرد و خود معاویه باور نمى کرد، با زیاد مشورت کرد او هم صلاح ندید (لا اقل حضرا). مروان حکم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتى در فکر شورش افتاد و بعد با ماهى هزار دینار براى خود و صد دینار براى دوستان قانع شد. سعید پسر عثمان از معاویه گله کرد که پدر و مادر و خود من از یزید و پدر و مادرش بهتر هستیم و بعد هم با دریافت ولایت خراسان راضى شد و رفت . پس این حکومت استقرار نداشت بذاته.

fehrest page