fehrest page 

 

502- بناى حکومت یزید  
دولت یزید از ابتدا بناء کارش بر سب على علیه السلام و آل على بود و اگر حسین علیه السلام بیعت مى کرد ناچار بود وفا کند و این خود امضاء این سنت سیئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع مى شد. (حکومت یزید از معاویه صد درجه بدتر بود؛ زیرا سر به رسوایى زده بود.)

503- کشته شدن امام حسین (ع)با شمشیر جدش  
یزید هم که امام حسین را کشت گفت :
قتل الحسین بسیف جده ؛ یعنى حسین با شمشیر جدش پیامبر کشته شد! این یک معناى درستى دارد. یعنى از نیروى پیامبر استفاده کردند و او را کشتند، چون براى تحریک مردم مى گفتند: یا خیل الله ! ارکبى و بالجنة ابشرى (502) اى سواران الهى ! سوار بشوید و بهشت بر شما بشارت باد. (503)

504- اوج تاریکى و ظلمت در بنى امیه  
یک عالم اموى گفته است :
ان الحسین قتل بسیف جده ؛ حسین با شمشیر جدش کشته شد. و منظور او این بوده است که حسین به حکم دین جدش کشته شد. ولى من مى گویم این حرف به معنى دیگرى درست است و آن این که بنى امیه توانسته بودند اسلام را آن چنان استثمار و استخدام و منحرف بکنند که یک عده مردم از خدا بى خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسین بیایند. و کل یتقربون الى الله بدمه بعد از شهادت ابا عبدالله به شکرانه این عمل چندین مسجد ساخته شد. ببینید ظلمت و تاریکى چقدر بوده است . (504)

505- علت وقوع نهضت  
علل و عوامل که از ناحیه یزید باعث تجاوز به حسین بن على علیه السلام شد سه چیز بود:
1- تثبیت حکومت
2- عقده حقارت
3- حس انتقامجویى (505)

بخش دوم ، شخصیت پلید عمر بن سعد  

506- علت انتخاب ابن سعد
پسر زیاد تصمیم گرفت آن کسى که به او حکومت و امارت مى دهد، فرماندهى این لشکر را مى دهد، پسر سعد باشد. در این جهت به اصطلاح یک ملاحظه روانى را کرد، چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاص ‍ گذشته از نقطه ضعفى که از نظر تشیع دارد به خاطر این که در دوره خلافت امیرالمؤمنین عزلت اختیار کرد: نه این طرف آمد و نه آن طرف ؛ در دوران غزوات اسلامى و در دوره پیغمبر اکرم افتخارات زیادى براى خود کسب کرده است و قهرا در میان مردم شهرت و معروفیت و محبوبیتى داشت . او در نظر مردم آن سردار قهرمانى بود که در غزوات اسلامى فتوحات زیادى کرده است .

507- اسارت دنیوى ابن سعد  
پسر زیاد ابن سعد را انتخاب کرد تا از نظر روانى استفاده کند. یعنى این طور به مردم بفهماند که این هم جنگى است در ردیف آن جنگ ها. همان طور که سعد وقاص با کفار مى جنگید، پسر سعد هم (العیاذ بالله) با فرقه اى که از اسلام خارجند مى جنگد. این مزد طمع که خودش طمع خودش را بروز داد، مردى که فهمیده بود و به هیچ وجه نمى خواست زیرا این بار برود، شروع کرد با التماس کردن از ابن زیاد که مرا معاف کن . او هم نقطه ضعف این را مى دانست . قبلا فرمانى براى او صادر کرده بود براى حکومت رى و گرگان . گفت : فرمان مرا پس بده ، مى خواهى نروى نرو. او هم که اسیر این حکومت بود و آرزوى چنین ملکى راداشت ، گفت : اجازه بده بروم تأمل کنم . با هر کس از کسان خود که مشورت کرد، ملامتش کرد، گفت : مبادا چنین کارى بکنى . ولى در آخر طمع غالب شد واین مرد، قبولى خودش را اعلام کرد.
در کربلا کوشش مى کرد خدا و خرما را با همدیگر جمع کند، کوشش مى کرد بلکه بتواند به شکلى به اصطلاح صلح برقرار کند، یعنى خودش را از کشتن حسین بن على معاف کند، لا اقل خودش را نجات بدهد، بعد هر چه شد، شد. دو سه جلسه با ابا عبدالله مذاکره کرد.
به قول طبرى چون در این مذاکرات فقط، این دو نفر شرکت کرده اند از متن مذاکرات اطلاع درستى در دست نیست . فقط مقدارى در دست است که بعدها خود عمر سعد نقل کرده است یا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتى در این زمینه داریم ، و الا اطلاع دیگرى در دست نیست . خودش خیلى کوشش ‍ مى کرد بلکه کارى بکند (و حتى نوشته اند گاهى هم دروغ هایى جعل مى کرد) که غائله بخوابد.

508- اعلان فرمان جنگ  
آخرین نامه ابن سعد که براى عبید الله زیاد آمد، عده اى دور و بر مجلس ‍ نشسته بودند. عبیدالله اندکى به فکر فرو رفت ، گفت : شاید بشود این قضیه را با مسالمت حل کرد. ولى آن بادنجان دور قاب چین ها، کاسه هاى داغ تر از آش که همیشه هستند، مانع شدند. یکى از آن ها شمر ذى الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت : امیر بسیار دارى اشتباه مى کنى . امروز حسین در چنگال تو گرفتار است ، اگر از این غائله نجات پیدا کند دیگر بر او دست نخواهى یافت . مگر نمی دانى شیعیان پدرش در این کشور اسلامى کم نیستند، زیادند منحصر به مردم کوفه نیستند. از کجا که شیعیان ، از اطراف و اکناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسین بر نمى آیى .
نوشته اند: مثل آدمى که خواب باشد، یک دفعه بیدار شد، گفت : راست گفتى ، بعد این شعر را خواند:

الان قد علقت مخالبنا به

یرجو النجاة و لات حین مناص

و متقابلا بر عمر سعد خشم گرفت . و گفت : او چه نزدیک بود ما را اغفال کند. فورا نامه اى به عمر سعد نوشت که : ما تو را نفرستاده بودیم بروى آن جا نصایح پدرانه براى ما بنویسى . تو مأمورى ، سربازى ، باید انضباط داشته باشى ، هر چه من به تو فرمان مى دهم ، باید بى چون و چرا اجرا کنى . اگر نمى خواهى برو کنار، ما کس دیگرى را مأمور این کار خواهیم کرد.
نامه را داد به شمر بن ذى الجوشن ، گفت : این را به دستش بده ! ضمنا در نامه فرمان محرمانه اى نوشت و داد به دست شمر، گفت : اگر عمر بن سعد از جنگیدن با حسین امتناع کرد، به موجب این فرمان و ابلاغ گردنش را مى زنى ، سرش را براى من مى فرستى و امارت لشکر با خودت باشد.

509- نامه فرمان به جنگ شدید 
نوشته اند: عصر تاسوعا بود که این نامه شمر بن ذى الجوشن به کربلا رسید. (روز تاسوعا براى اهل بیت پیغمبر، روز خیلى غمناکى بوده است . امام صادق علیه السلام فرمود:
ان تاسوعا یوما حوصر فیه الحسین ؛ (506) تاسوعا روزى است که در آن ، حسین در محاصره سختى قرار گرفت .
روزى است که براى لشکریان عمر سعد کمک هاى فراوان رسید، ولى براى اهل بیت پیغمبر کمکى نرسید. عصر تاسوعاست که این لعین ازل و ابد به کربلا مى رسد. ابتدا آن نامه علنى را به عمر سعد مى دهد، منتظر و آرزو مى کند که او بگوید: خیر من با حسین نمى جنگم ، تا به موجب آن فرمان گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشکر بشود.
ولى برخلاف انتظار او، عمر سعد نگاهى به او کرد و گفت : حدس من این است که نامه من در پسر زیاد مؤثر مى افتاد و تو حضور داشتى و مانع شدى .
گفت : حالا هر چه هست نتیجه را بگو! مى جنگى یا کنار مى روى ؟
گفت : نه ، به خدا قسم مى جنگیم ، آن چنان که سرها و دستها به آسمان پرتاب بشود!
گفت : تکلیف من چیست ؟
عمر سعد مى دانست که این هم نزد عبیدالله زیاد مقامى دارد (هم سنخ اند، هر چه که شقى تر و قسى القلب تر بودند مقرب تر بودند.)
گفت : تو هم فرمانده پیامده باش .

510- ریاکارى عمر سعد  
فرمان ، خیلى شدید بود، این بود که : به مجرد رسیدن نامه من ، (ابن زیاد) بر حسین سخت بگیر. حسین باید یکى از این دو امر را بپذیرد، یا تسلیم بلاشرط و یا جنگیدن و کشته شدن ، سوم ندارد.
نوشته اند: نزدیک غروب تاسوعاست ، حسین بن على در بیرون یکى از خیمه ها نشسته است ، در حالى که زانوها را بلند کرده و دست ها را روى زانو گذاشته است و سر را روى دستها، و خوابش برده است . در همین حال عمر سعد تا این فرمان را خواند و تصمیم گرفت ، فریاد کشید:
یا خیل الله ! ارکبى و بالجنه ابشرى (مغالطه و حقه بازى و ریاکارى را ببینید!) لشکر خدا سوار شوید! من شما را به بهشت بشارت مى دهم .
نوشته اند: این سى هزار لشکر در حالى که دور تا دور خیمه هاى حسین را گرفته بودند، مثل دریایى که به خروش آید به خروش و جنبش آمد، طوفان کرد. یک مرتبه صداى فریاد اسبها، انسانها و به هم خوردن اسلحه ها در صحرا پیچید.

511- تعلل عمر سعد  
عمر سعد در ابتدا تعلل هایى کرده بود؛ او دلش مى خواست دین و دنیا را، خدا و خرما را با هم داشته باشد، هم حکومت رى را از ابن زیاد بگیرد و هم دست خود را به خون امام حسین آلوده نکرده باشد، مرتب نامه اى مصلحتى مى نوشت تا بلکه جنگ نشود، ابن زیاد جریان را فهمید، نامه شدیدى به او نوشت که کار باید یکسره شود، اگر نمى خواهى انجام دهى ، به کس دیگرى که ماموریت را به او داده ایم واگذار کن . از دنیا نمى توانست بگذرد، در امرى که دائر بین دین و دنیا بود، از دینش گذشت ! گفت : مى جنگم و امر امیر را اطاعت مى کنم . در روز عاشورا مقدارى از رذالت هاى عمر سعد معلول این بود که فکر مى کرد ممکن است گزارشهاى گذشته به ابن زیاد رسیده باشد که عمر سعد تعلل مى ورزد و یک مقدار هواخواه حسین بوده است . لذا براى این که خودش را از رو سیاهى نزد ابن زیاد بیرون بیاورد یک سلسله رذالت ها کرد، براى این که آن ها را براى ابن زیاد نقل کنند، وقتى که دو طرف در مقابل یکدیگر ایستادند، به تیر اندازهاى خود گفت : آماده باشید! همه آماده شدند. اولین کسى که تیر را به کمان کرد و به طرف خیام حسین انداخت ، خود او بود. بعد فریاد کشید: ایهاالناس ! همه نزد عبید الله زیاد شهادت بدهید که اول کسى که به طرف حسین تیر انداخت من بودم . (507)

بخش سوم : بررسى شخصیت پلید لشکریان ابن سعد  

512- شهادت امام حسین (ع)به دست مسلمان نماها 
بعد از ده سال از وفات پیغمبر، معاویه که همیشه دوش به دوش و پا به پاى پدرش با اسلام مى جنگید، والى شام و سوریه شد و سى سال بعد از وفات پیغمبر خلیفه و امیرالمؤمنین شد! و پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر پسرش ‍ یزید خلیفه شد و با آن وضع فجیع فرزند پیغمبر را کشت به دست مسلمانانى که شهادتین مى گفتند و نماز مى خواندند و حج مى کردند و به آیین اسلام ازدواج مى کردند و به آیین اسلام مرده هاى خود را دفن مى کردند. نه این مردم منکر اسلام شده بودند و اگر منکر اسلام شده بودند معمایى در کار نبود و نه انکار حرمت امام حسین را داشتند و معتقد بودند که امام حسین نعوذ بالله از اسلام خارج شده ، بلکه عقیده آن ها به طور قطع بر تفضیل امام حسین بر یزید بود. حالا چگونه شد که اولا حزب ابو سفیان زمام حکومت را در دست گرفتند و ثانیا مردم مسلمان و بلکه شیعه ، قاتل امام حسین علیه السلام شدند، در عین این که او را مستحق قتل نمى دانستند؛ بلکه احترام خون او از خون هر کسى در نظر آن ها بیشتر بود. (508)

513- جنگ با عقیده  
اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتى نشان دادند که نظیر نداشت . این ها این کارها را مى کردند در حالى که کافر و منکر مطلق نبودند، واقعا نماز مى خواندند و شهادتین مى گفتند. عقاد مى گوید:
بل حسبک من خسه ناصریه (یزید) انهم کانوا یرعدون من مواجهه الحسین بالضرب فى کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه ، ثم ینترعون لباسه نسائه فیما انتزعوه من اسلاب . و لو انهم کانوا یکفرون بدینه و برسالة جده لکانوا فى شریعة المروءه اقل خسه من ذاک .
از این جا معلوم مى شود که جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبود، بلکه جنگ با عقیده بوده ؛ یعنى به خاطر شکم و ریاست و دنیا با عقیده خودشان مى جنگیدند و از یک نظر این ها از کفار بدر و احد پست تر بودند؛ زیرا جنگ آن ها تا حدى جنگ در راه عقیده بود.(509)

514- مردم بى اصول و منفعت طلب  
عقاد مى گوید: موضوع نسبت امام حسین و محبت زائد الوصف پیغمبر اکرم را در تحلیل قضیه کربلا نباید از یاد برد؛ زیرا با این مقیاس کاملا مى توانیم بفهمیم که سپاه یزید چگونه مردمى بدون ایده آل و منفعت پرست بودند و چگونه على رغم احترامى که براى امام حسین علیه السلام در دل قائل بودن عمل مى کردند. این خصوصیت است که آن ها را صد در صد در ردیف مردم بى اصول و منفعت پرست قرار مى دهد. قضیه هایى از محبت پیغمبر نسبت به امام حسین و همچنین استدلال امام حسین به محبت پیغمبر نسبت به خودش (در تاریخ ثبت است .) (510)

515- توطئه هاى شیاطین بنى امیه  
سرمایه سخن مى نویسد: عمرو بن سعید بن العاص مأمور بود با عده اى که امام را بکشد.
طریحى نوشته است که : سى نفر از شیاطین بنى امیه مأمور این کار شده بودند. در یادداشت هاى نهضت حسینى نمره 10 از مقتل خوارزمى نقل کردیم که امام ضمن درد دل کتبى به ابن عباس مى گوید: مرا در مکه آرام نمى گذارند و از جوار حرم الهى مجبور به خروج مى کنند. (511)

516- اعمال دنائت مآبانه لشکر عمر سعد  
دنائت هایى اصحاب یزید به خرج داده اند که از قانون جنگ و فروسیت به کلى دور بود:
1- منع آب (نه تنها بر حریف بلکه بر اطفال و کودکان ).
2- کشتن اطفال ، خصوصا در برابر دیدگان مادر و خواهر و عمه ، نظیر قضیه طفلى که له قرطان . (512)
3- برهنه کردن بدن امام حسین به واسطه طمع در لباس هاى آن حضرت .
4- ریختن به سر زنها و کندن خلى و زیور از بدن آن ها.
5- سنگباران و تیر باران کردن آن عده قلیل .
6- شماتت هاى لاذع . (513)
7- سر شهید به گردن اسب آویختن .
8- سب و دشنام .
9- اسب تاختن بر بدن آن حضرت
10- تنگ گرفتن بر اسیران و زدن آن ها و سوار کردن آن ها بر شتران بى جهاز.
11- غل کردن بیمار (امام سجاد).
12- مقابل کردن سرها و اسرا.
13- جاى بد به اسیران دادن .
14- شماتت به اسیران داغ دیده
15- جسارت به سر مقدس و دندانهاى مقدس .
16- کشتن زن (مادر وهب ).
17- عبور دادن اسیران از قتلگاه (اگر به تقاضاى خود اسیران براى وداع نبوده ).
18- آتش زدن به خیام در شبى که اسرا باید هنوز بمانند و به سر برند.
19- نان و غذا ندادن به اطفال به طورى که اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما مى گرفتند و ام کلثوم مانع مى شد. (514)

517- خبث باطنى اصحاب عمر سعد  
جبن و طمع نمى توانند وقایع جنایت آمیز کربلا را توجیه کنند و کینه شخصى نیز اگر علاوه شود همچنین ؛ زیرا کینه شخصى در کار نبوده . (515)

518- خباثت باطن شمر  
امام حسین علیه السلام در عاشورا فرمود: آیا حلالى را حرام و حرامى را حلال کرده ام که از روى عقیده با من بجنگید؟ یا مالى را برده ام و خونى را ریخته ام که روى عداوت شخصى با من بجنگید؟
جبن و طمع نمى تواند مثله و تنکیل و کشتن طفل صغیر و آب بستن و اسب تاختن را توجیه کند باید گفت در طینت امثال شمر یک نوع خبث ذاتى و کینه به حقى وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند. (516)

519- جانیان تاریخ  
از جنبه هاى فجیع بودن ، یک جنبه است که از همه بالاتر بود و آن را کمتر مورد توجه قرار مى دهند و آن این موضوع است که
یتقربون الى الله بدمه و به حادثه شهادت سید الشهدا رنگ دینى دادند. بین این که گرگى بره اى را بخورد و بین این که بخورد و عنوان قربة الى الله و مصالح ملى و خیانت و قیام بر ضد مصالح عمومى هم به آن بدهند. به نظر مى رسد که این جهت از همه بالاتر بود. بزرگ ترین جنایت ها آن ها است که به نام اخلاق و روحانیت و صلح مى شود. (517)

520- سپاه جاهل ابن سعد  
در زمان ما، مبارزه با مرض ، مبارزه با فقر، مبارزه با جهل اصطلاح شده و اعمال مقدسى نامیده مى شود، ولى التبه هیچ کدام این ها به پاى مبارزه با جهل مردم و با ظلم نیست که فدا دادن لازم است .
در قرآن کریم شهدا در ردیف انبیاء و صدیقین ذکر شده :
و من یطع الله والرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا (518)

521- علت جنگ کوفیان  
علت این که کوفیان در عین علاقه به حسین علیه السلام مى جنگیدند، یکى رعب و ترس بود که از زمان زیاد و معاویه ترسیده بودند و خود عبیدالله هم با کشتن میثم و رشید و مسلم و هانى آن ها را مرعوب کرده بود، و به عبارت دیگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند: نمى توانستند مطابق عقل خودشان تصمیم بگیرند. در ایام کربلا هم یک جندى را که کندى مى کرد گردن زد، دیگران کار خود را فهمیدند. دیگرى حرص و طمع به مال و جاه دنیا بود، مثل خود عمر سعد که او گرفتار عذاب وجدان بود و مى گفت : فو الله ما ادرى و انى لحائر افکر فى امرى ... عبیدالله زیاد به محض ورود به کوفه مرفا را خواست و گفت : اگر مخالفى در یکى از عرافه ها موجود باشد او را از عطا اسقاط مى کنم .
عامرین مجمع عبیدى (یا مجمع بن عامر) گفت : اما رساهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئب غرائزهم (519)

522- جهالت عامل شهادت حسین (ع) 
یکى از علل و یا مهم ترین علت شهادت امام حسین و یا مهم ترین علت گرویدن مردم به امویان جهالت مردم بود. از طرفى هم مى دانیم امام حسین با یزید مبارزه نمی کرد، او بالاتر از این بود که هدفش شخص و فرد باشد، هدف او اصولى و کلى بود. در حقیقت امام حسین با ظلم مبارزه مى کرد و با جهل ، چنان که در زیارت به ما تلقین و تعلیم کرده اند که هدف این مبارزه از بین بردن جهل و گمراهى است ، چنان که در زیارت اربعین است : و بذل محجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة
اکنون توضیح مى دهم که مقصود از جهالت مردم این نبود که چون مردم بى سواد بودند و درس نخوانده بودند مرتکب چنین عملى شدند و اگر درس‍ خوانده و تحصیل کرده مى بودند نمى کردند.
نه ، در اصطلاح دین ، جهالت بیشتر در مقابل عقل گفته مى شود و مقصود آن تنبه عقلى است که مردم باید داشته باشند. و به عبارت دیگر قوه تجزیه و تحلیل قضایاى مشهود و تطبیق کلیات بر جزئیات است و این چندان ربطى به سواد و بى سوادى ندارد. علم ، حفظ و ضبط کلیات است و عقل قوه تحلیل است . (520)

523- شهید فراموشکارى مردم  
امام حسین شهید فراموشکارى مردم شد؛ زیرا مردم اگر در تاریخ پنجاه ، شصت ساله خودشان فکر مى کردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گیرى در آن ها مى بود و به تعبیر سید الشهداء که فرمود:
ارجعوا الى عقولکم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مى کردند و جنایت هاى ابو سفیان و معاویه و زیاد در کوفه و خاندان اموى را اصولا فراموش نمى کردند و گول ظاهر فعلى معاویه را که دم از دین و خاطر منافع شخصى است نمى خوردند و عمیق فکر مى کردند و حساب مى کردند آیا حسین علیه السلام براى دین و دنیاى آنان بهتر بود یا یزید و معاویه و عبید الله ، هرگز چنین جنایتى واقع نمى شد. پس در حقیقت علت عمده این که مردمى نسبتا معتقد به اسلام این طور با خاندان پیغمبر رفتار کردند، در صورتى که همان ها حاضر بودن قربة الى الله در جنگ کفار شرکت کنند، فقط و فقط فراموشکارى مردم و گول ظاهر خوردن آن ها بود، یعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببینند. ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مى دیدند و توجه به اصول و معانى از بین رفته نداشتند.
البته در این حادثه چنان که قبلا گفتیم رعب و ترس و استسباع از یک طرف ، و فساد اخلاق روسا و رشوه خوارى آن ها و طمع آن ها و اطاعت کورکورانه به حسب خوى قبیله عربى کوچک ترها از روساى قبائل از طرف دیگر نیز از عوامل مهم وقوع این حادثه بود.
این حادثه صد در صد یک حادثه اسلامى است . امام حسین به قول آن مرد معاند، به سیف جدش کشته شد، امام به علت جهالت و ظاهر بینى و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم . (521)

524- مردمى فراموشکار و فریب خورده 
امام حسین علیه السلام را کى ها و چى ها شهید کردند؟ و همچنین کى ها و چى ها او را یارى کردند؟
اما این که کى ها شهید کردند یا کى ها یارى کردند، معلوم است ، ولى این که چى ها شهید کردند یا یارى ، باید گفت : امام حسین را طمع ملک رى و طمع پول که خولى گفت : جئتک بغنا الدهر و رشوه رسا اما رساهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم و جبن و مرعوبیت عامه و میل به جبران محبت یزید که ابن زیاد مى خواست کدورت یزید را از پدرش‍ که در ولایت عهدى یزید تعلل کرد جبران کند و خبث ذاتى امثال شمر و مستى و غرور و بدبختى و سبکسرى شخص یزید و از همه بالاتر فراموش ‍ کارى عامه مردم که مسلمان بودند و معتقد و سیرى به تاریخ شصت ساله خود نمى کردند و سابقه ها را فراموش کردند و گول ظاهر را مى خوردند (شهید کرد).
این که چى ها امام را یارى کردند، ایمان و توجه به تاریخ شصت ساله که از کلمات امثال زهیر پیدا است و حس فتوت و مردانگى و ایمان به غیب و امثال این ها بود. (522)

525- جهالت لشکر ابن سعد 
امام باقر علیه السلام فرمودند که : سى هزار نفر جمع شده بودند که جد ما حضرت حسین علیه السلام را بکشند
و کل یتقرب الى الله بدمه (523) و هر یک با کشتن او به خدا تقرب مى جستند، چون مى گفتند یزید خلیفه پیامبر است و حسین بن على بر او خروج کرده است و باید با او جنگید. (524)

526- اغوا و فریب خوردگى لشکر ابن سعد  
در کربلا این برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. امام باقر علیه السلام مى فرماید: سى هزار نفر در کربلا جمع شده بودند براى کشتن پسر پیغمبر، کل یتقربون الى الله عز و جل بدمه و همه آن ها به قصد قربت آمده بودند، به حسین بن على شمشیر مى زدند براى این که به بهشت بروند. البته رسا به تعبیرى که فرزدق کرد، جوالشان از رشوه پر شده بود، ولى توده مردم که این حرف ها سرشان نمى شد. فکر توده مردم را اغوا مى کردند. و این خودش در برنامه هاى ابن زیاد بخصوص نقش اساسى داشت . یزید در اثر شرابخوارى و این که کله اش داغ مى شد، افسارش پاره مى شد و باطنش را بروز مى داد (گفت مستى و راستى ). در حال مستى ، حرف راستش را مى گفت که هیچ چیز را قبول ندارم . مستى ، رسوایش مى کرد، والا خود او هم از این برنامه استفاده مى کرد. (525)

527- مقدس مآبان خشک دین  
این آدم (خواجه ربیع ) بصیرت ندارد. در دوران ستمگرى مانند معاویه و ستمگرترى مانند یزید بن معاویه زندگى مى کند، معاویه اى که دین خدا را دارد زیر و رو مى کند، یزیدى که بزرگ ترین جنایتها را در تاریخ مرتکب مى شود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر مى رود، آقا رفته یک گوشه اى را انتخاب کرده ، شب و روز دائما مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگرى بر زبانش نمى آید، یک جمله اى هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن على علیه السلام مى گوید، بعد پشیمان مى شود که این ، حرف دنیا شد، چرا به جاى آن ، سبحان الله ، الحمد الله نگفتیم ؟ چرا به جاى آن یا حى یا قیوم نگفتم ، چرا الله اکبر نگفتم ، لا حول و لا قوة الا بالله نگفتم ؟ این با تعلیمات اسلامى جور در نمى آید. (526)

فصل بیست و سوم : آثار و نتایج نهضت حسین (ع) 

بخش اول ، شکست دشمن در برابر منطق حسین (ع) 

528- سخن مطهرى در باب مبارزه امام حسین  
ما اگر مبارزه حسین بن على علیه السلام را با لشکریان یزید و ابن زیاد از جنبه نظامى ، یعنى از نظر ظاهرى و صورى در نظر بگیریم ، امام حسین شکست خورد و آن ها پیروز شدند. اما اگر ماهیت قضیه را در نظر بگیریم ، فکرى و اعتقادى است ، یعنى حکومت یزید سمبل جریانى بود که مى خواست فکر اسلامى را از بین ببرد و امام حسین براى احیاء فکر اسلام جنگید، در این صورت باید ببینیم آیا امام حسین به مقصودش رسید یا نرسید؟
آیا توانست یک فکر را در دنیا زنده کند یا نتوانست ؟ مى بینیم که توانست . هزار و سیصد سال است که این نهضت هر سال یک پیروزى جدید به دست مى آورد، یعنى هر سال عاشورا، عاشورا است و معنى کل یوم عاشورا این است که هر روز به نام امام حسین با ظلم و باطلى مبارزه مى شود و حق و عدالتى احیاء مى شود، این پیروزى است و پیروزى بالاتر از این چیست ؟ یزیدها و ابن زیادها مى روند، ولى حسین ها و عباس ها و زینب ها باقى مى مانند. البته به عنوان یک ایده نه به عنوان یک شخص ، بلکه به عنوان یک صاحب اختیار و حاکم بر جامعه خویش . آرى ! آن ها مى میرند، اما این ها زنده و جاوید باقى مى مانند. (527)

529- شکست روحى دشمن  
شما یک چنین صحنه نمایشى از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان دهید تا به جاى کربلا از آن حادثه یاد کنیم . پس چنین حادثه اى را باید زنده نگهداریم . حادثه اى که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفرى از نظر روحى یک جمعیت سى هزار نفرى را شکست دادند. چطور شکست دادند؟ اولا با این که در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعى بود، یک نفر از این ها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سى هزار نفر به این ها ملحق شدند. از جمله سردارشان حر بن یزید ریاحى و سى نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحى این ها بردند و آن ها باختند. عمر سعد در کربلا کارهایى کرده است که دلیل بر شکست روحى خودش است . لشکریان عمر سعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولى که در آن دوره ها بوده است ، قبل از این که به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیر اندازى شود (جنگ تن به تن ) یک نوع زور آزمایى بوده است . یک نفر از این طرف میرود، یک نفر از آن طرف مى آید. چند نفر که با اصحاب حسین مبارزه کردند، آن قدر به آن ها نیروى روحى دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند. (528)

530- مغلوب واقعى  
یکى از مظاهر قوت و کمال نهضت حسینى این است که آن ها با آن همه شدت و گرفتارى هیچ کدامشان ملحق به دشمن نشد، ولى توانستند از لشکر غالب طرف مقابل دل بربایند، چنان که حر و سى نفر دیگر را دل ربودند و شاید علت این که ابا عبدالله اصرار داشت که هر که رفتنى است برود، این بود که مى خواست نمایشگاهش کامل باشد و در میان آن ها ضعیفى وجود نداشته باشد که درگیراگیر کار سستى نشان دهد. این جهت در بدر و صفین عیب زیادى نداشت ، ولى در کربلا عیب داشت ؛ چون بناى کار کربلا بر گذشت و فداکارى بود. معمولا غالب از مغلوب مى رباید نه مغلوب از غالب ، و این بدان جهت است که از لحاظ روحى این ها غالب بودند و آن ها را شکست و تحت تأثیر قرار داده بودند. (529)

531- عجز لشکریان ابن سعد  
کارهایى سپاه عمر سعد در کربلا کردند که مى نمایاند، واقعا در مقابل این عده قلیل عاجز ماندند. از آن جمله :
1- سر باز زدن از جنگ تن به تن و دست به تیر اندازى زدن .
2- حمله کردن از پشت خیمه ها براى این که خیمه ها را بسوزانند و یا از پشت خنجر بزنند.
3- دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سید الشهداء که گفت :
هذا ابن قتال العرب و دستور او که مانع صحبت کردن حسین علیه السلام بشوند.(530)

532- علامات شکست دشمن  
الف - پرهیز از جنگ تن به تن
ب - تیر اندازى و سنگ پرانى
ج - دستور عمر سعد که از جنگ با شخص حسین پرهیز کنند:
هذا ابن قتال العرب ، والله نفس ابیه بین جنبیه ؛ این فرزند کشنده عرب است . به خدا سوگند، جان پدرش در میان دو پهلوى اوست .
د- دستور عمر سعد که مانع سخنرانى او بشوند و نگذارند سخنانش شنیده شود. نه در مقابل شمشیر و بازویش و نه منطق و سخنش تاب نمى آوردند.(531)

533- علامات شکست  
انقلاب کوفه آن چنان شد که توابین را به وجود آورد و بعد همین کوفه علیه شام و ابن زیاد قیام کرد و ابن زیاد در جنگ با همین کوفیان کشته شد و در شام اثرش آن است که در مسجد اموى ظاهر گشت .
این که یزید روزهاى آخر روش خود را عوض کرد، علامت این بود که مغلوب شده بود و این که دستور داد اهل بیت امام مکرما و محترما به مدینه بازگردند به همین جهت بود. این که در قیام حره دستور داد که مخصوصا متعرض على بن الحسین نشوند به همین جهت بود. (532)

534- منطقى وراى همه منطق ها  
امام مهاجم و ثائر و انقلابى بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مى کند. منطق مدافع ، منطق آدمى است که یک شى ء گرانبها دارد، دزد مى خواهد آن را از او بگیرد. بسا هست که اگر کشتى هم بگیرد، دزد را بر زمین مى زند، ولى به این مسائل کمتر است یا بیشتر. حساب این است که مى خواهد آن را از دزد نگه دارد. ولى یک آدم مهاجم نمى خواهد فقط خودش را حفظ کند، مى خواهد او را از بین ببرد، ولو به قیمت شهادتش‍ باشد. منطق امر به معروف و نهى از منکر، منطق حسین را منطق شهید کرد، منطق شهید ماوراى این منطق هاست . (533)

535- شکست منطق  
ابا عبدالله در چه وقتى به میدان آمد؟ (فکر کنید) عصر روز عاشورا است . تا ظهر هنوز عده اى از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است . خودش به بالین یارانش آمده ، اهل بیتش را خودش ‍ تسلى داده است . گذشته از همه این ها، داغ هایى که دیده است . آخرین کسى که به میدان مى آید خودش است . خیال کردند که در چنین شرایطى مى توانند با حسین مبارزه کنند. هر کسى که جلو آمد لحظه اى مهلتش نداد. فریاد عمر سعد بلند شد که : مادرتان به عزایتان بنشیند! به مبارزه کى رفته اید؟
هذا ابن قتال العرب ؛ این پسر کشنده عرب است ، پسر على بن ابى طالب است ، والله نفس ابیه بین جنبیه ؛ به خدا؛ روح پدرش على در کالبد اوست ، به جنگ او نروید، این علامت شکست بود یا نه ؟ سى هراز نفر جنگ تن به تن کردند با یک مرد تنهاى غریب ، آن همه مصیبت دیده ، آن همه زحمت کشیده ، آن همه تلاش کردند ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شکست مى خوردند و عقب نشینى مى کردند، نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبدالله شکست خوردند، در برابر منطقش هم شکست خوردند. (534)

536- منطق شکست ناپذیر حسینى  
امام تحت تأثیر عامل امر به معروف و نهى از منکر منطق شهید به خود گرفته بود که ما فوق منطق عقل منفعت جو است . در این منطق تنها یک چیز مورد نظر است و آن پیشبرد هدف است به هر قیمت که شده است . ولى در سایر عوامل یعنى عامل امتناع از بیعت و عامل دعوت کوفیان براى تشکیل حکومت ، نمى شود عامل اقدام تا این حدود گسترش یابد. (535)

537- آیا این علامت شکست نیست ؟!  
ابا عبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه انشاء کرد. واقعا خود آن خطابه ها عجیب است ! کسانى که اهل سخن هستند مى دانند که ممکن نیست انسان در حال عادى بتواند سخن عالی اى بگوید که در حد اعلاى اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلى سوخته باشد تا مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید، باید سخت دچار احساسات عشقى باشد تا غزل خوبى بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید، باید سخت احساسات حماسى داشته باشد تا یک سخن حماسه بگوید. وقتى خطبه هاى ابا عبدالله ایراد مى شود، مخصوصا یکى از آن خطبه هایى که در روز عاشورا ایراد مى کند و از مفصل ترین خطبه هاست ، عمر سعد بر لشکریان خود مى ترسد امام براى خواندن خطبه از اسب پیاده شد و براى این که مى خواست یک جاى مرتفع ترى باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالاى شتر رفت و فریاد زد: تبا لکم این ها الجماعه و ترحا حین استصرختمونا و الیهین ، فاصرخناکم موجفیت که به راستى نمونه اى از خطبه هاى على علیه السلام است و اگر خطبه هاى على علیه السلام را کنار بگذاریم ، دیگر خطبه اى به این پرشورى در دنیا پیدا نمى شود و سه بار صحبت کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین آن ها را تحت تأثیر قرار دهد. نوبت بعد که ابا عبدالله شروع به صحبت کرد، از آن جا که روح دشمن شکست خورده بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صداى حسین را کسى نشنود. آیا این علامت شکست نیست ؟ آیا این علامت پیروزى حسین نیست ؟ (536)

538- شکست روحى دشمن  
بشر اگر با ایمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به دنیا ایمان داشته باشد، یک تنه بیست هزار، سى زار نفر را از نظر روحى شکست مى دهد. آیا این براى ما نباید درس باشد؟ نمونه این ها را کجا پیدا مى کنید؟ چه کسى را در دنیا پیدا مى کنید که در شرایطى مثل شرایط حسین بن على قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب علیها سلام در دم دروازه کوفه را بتواند بخواند؟ (537)

بخش دوم : ایجاد نهضت ها و قیام هاى علیه دستگاه اموى  

539- آغاز پیدایش نهضت  
این جریان خیلى عجیب است ، شوخى نیست ؛ جریانى که همیشه اعجاب مرا برمى انگیزد این است : ابا عبدالله در روز عاشورا چنان قدم بر مى دارد که کأنه آینده روشن یعنى آثار نورانى نهضت خودش را به چشم مى بیند. او شک نداشت که با همین شهید شدن پیروز شد. شک نکرد که روز عاشورا پایان این است که باید هر چه دارد در راه خدا بدهد؛ یعنى پایان کشت است ، و از روز عاشورا آغاز بهره بردارى از این نهضت است . همان گونه که همین طور هم شد. ما مى بینیم که کشته شدن حسین علیه السلام همان ، و پیدا شدن جنبش ها و حرکت ها و همدردى ها و طغیان ها علیه دستگاه اموى همان .

540- از هم پاشیدن حکومت بنى امیه  
امام حسین در عاشورا هم فرمود: که این ها مرا خواهند کشت ، اما من امروز به شما مى گویم که بعد از کشتن من ، این ها دیگر نخواهند توانست به حکومت خودشان ادامه دهند، آل ابى سفیان دیگر رفتند. آل ابوسفیان که خیلى زود رفتند، بلکه آل امیه نتوانستند به حکومت خود ادامه بدهند؛ چرا که بعد بنى العباس بر همین اساس آمدند و خلافت را از آن ها تصاحب کردند و پانصد سال خلافت کردند، و حکومت بنى امیه بعد از قضیه کربلا، دائما متزلزل بود. چه اثرى از این بهتر و بیشتر که در میان خود بنى امیه مخالف پیدا کرد. این ها نیروى معنویت را مى رساند.

541- آگاهى امام به نابودى بنى امیه  
آیا امام خود به نتیجه کار خود و هدر نرفتن خود معتقد بود یا نه ؟ بلى معتقد بود، به چند دلیل : (538)

الف - در جواب شخصى که ریاشى نقل مى کند: ان هولاء اخافونى و هذه کتب اهل الکوفه و هم قاتلى ، فاذا فعلوا ذلک و لم یدعو لله محرما الا انتهکوه بعث الله الیهم من یقتلهم حتى یکونوا اذل من فرام المراءه ؛ اینان براى من ایجاد وحشت کرده اند، و این ها نامه هاى دعوت کوفیان است که اکنون به قتل من کمر بسته اند، و چون دست به خون من بیالایند و حرامى را نگذارند جز این که مرتکب شوند، خداوند کسى را بر انگیزد تا همه را قتل عام کند تا آن جا که از کهنه رگل زنان بى ارزش تر خواهند شد. (کامل ابن اثیر ج 3).

ب - در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود: ثم ایم الله لا تلبثون بعدها الا کریثما یرکب الفرس حتى تدوربکم دور الرحى و تفلق بکم قلق المحور؛ سپس به خدا سوگند، جز زمان اندکى به اندازه زمان سوار شدن بر اسب نمانید تا این که این آسیاب به گردش آید و شما را در تنگناى محور خویش گیرد. (539)(540)

ج - در روز عاشورا خطاب به اهل بیت خود فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظکم و منجیکم من شر الاعداء و یعذب اعادیکم بانواع البلاء؛ (541)(542) خود را آماده بلا کنید و بدانید که خداوند حافظ و رهایى بخش شما از دشمنان است ، و دشمنان را به انواع بلا کیفر خواهد داد.

د- به عمر سعد فرمود: به خدا، ملک رى نصیب تو نخواهد شد، مى بینی که بچه هاى کوفه به سرت سنگ مى پرانند، آن طور که به درخت میوه سنگ مى زنند. (543)

542- برخاستن نداى حسین از خانه کفر  
ابن زیاد با آن شقاوت ، برادرى دارد به نام عثمان بن زیاد. عثمان آمد به برادرش گفت : برادر! من دلم مى خواست تمام اولاد زیاد به فقر و ذلت و نکبت و بدبختى دچار مى شدند و چنین جنایتى در خاندان ما پیدا نمى شد!
مادرش مرجانه یک زن بدکاره است . وقتى که پسرش چنین کارى را کرد، به او گفت : پسرم ! این کار را کردى ، ولى بدان که دیگر بویى از بهشت به مشامت نخواهد رسید!!!
مروان حکم ، آن شقى ازل و ابد، برادرى دارد به نام یحیى بن حکم . یحیى در مجلس یزید به عنوان یک معترض از جا بلند شد، گفت : سبحان الله ! اولاد سمیه (یعنى اولاد مادر زیاد)، دختران سمیه باید محترم باشند، ولى آل پیغمبر را تو به این وضع در این مجلس حاضر کرده اى ؟!
آرى ! نداى حسینى از درون خانه این ها بلند شد.

543- یزید مى میرد!  
آخرین پیش بینى امام حسین علیه السلام این بود: یزید مى میرد! یزید آن دو سه سال بعد را با یک نکبتى حکومت مى کند و بعد مى میرد. پسرش معاویه بن یزید که خلیفه و ولیعهد اوست و معاویه این اوضاع را براى تأسیس کرده بود، بعد از چهل روز رفت بالاى منبر و گفت : ایها الناس ! جد من معاویه با على بن ابى طالب جنگید و حق با على بود نه با جد من و پدرم ، و من از این پدر بیزارى مى جویم . من خودم را شایسته خلافت نمى دانم و براى این که مثل گناهانى که جد و پدرم مرتکب شدند، مرتکب نشوم ، اعلان مى کنم که از خلافت کناره گیرى مى کنم . کنار رفت . این نیروى حسین بن على علیه السلام بود، نیروى حقیقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت .

544- اعتراض زن یزید  
داستان هند زن یزید را هم شنیده اید که از اندرون خانه یزید حرکت کرد و به عنوان یک معترض به وضع موجود به سوى او آمد و یزید مجبور شد اصلا تکذیب کند، بگوید: اصلا من راضى به این کار نبودم ، این کار را من نکردم ، عبید الله زیاد از پیش خود کرد.

545- آگاهى اهل مدینه
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام مردم یک هیئت هفت هشت نفرى را مأمور این کار مى کنند. مى روند به شام مدتى در آن جا مى مانند، تحقیق مى کنند، حتى با خلیفه ملاقات مى کنند، اوضاع و احوال را کاملا مى بینند و بر مى گردند. وقتى مردم از آن ها مى پرسند: قضیه از چه قرار بود؟
مى گویند: نپرسید که ما در مدتى در شام بودیم ، مى ترسیدیم که از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بین برویم . (تازه آن حرفى را که ابا عبدلله علیه السلام گفت : و على الاسلام السلام اذ قد بلیت براع مثل یزید (544) مى فهمند و اعتراف مى کنند که راست گفت حسین بن على . گفتند: مگر چه قضیه اى بود؟
گفتند: همین قدر به شما بگوییم که ما از نزد کسى آمده ایم که علنا شراب مى نوشد، علنا سگ بازى مى کند، یوز بازى مى کند، هر فسقى را انجام مى دهد (و حتى آن ها را در تعبیر خودشان گفتند) و با مادر خود زنا مى کند، با محارم خود زنا مى کند، تازه پیش بینى ابا عبدلله را فهمیدند که حسین از روز اول این ها را مى دانست .

546- قیام خونین اهل مدینه  
مردم مدینه نمى دانستند که در شام چه می گذرد. رفت و آمد خیلى کم بود. افرادى هم که احیانا از مدینه به شام مى رفتند، از دستگاه یزید اطلاعى نداشتند. بعد از قضیه امام حسین ، مردم مدینه تعجب کردند که : عجب ! پسر پیغمبر را کشتند. هیئتى را براى تحقیق به شام فرستادند که چرا امام حسین کشته شد. پس از بازگشت این هیئت ، مردم پرسیدند، قضیه چه بود؟
گفتند: همین قدر در یک جمله به شما بگویید که در آن جا بودیم ، دائم مى گفتیم خدایا! نکند از آسمان سنگ ببارد و ما به این شکل هلاک بشویم . و نیز به شما بگوییم که ما از نزد کسى مى آییم که کارش شرابخوارى و سگ بازى و یوزى بازى و میمون بازى است ، کارش نواختن تار و سنتور و لهو لعب است ، کارش زناست حتى با محارم . دیگر حال ، تکلیف خودتان را مى دانید. این بود که مدینه قیام کرد، قیامى خونین . و چه افرادى که بعد از حادثه کربلا به خروش آمدند.
اى بسا شاعر که بعد از مرگ زاد

547- اولین معترض پس از شهادت حسین (ع) 
ابن زیاد بعد از شهادت ابا عبدالله وقتى که مردم را در مسجد بزرگ کوفه جمع کرد تا قضیه را به اطلاع آن ها برساند، آن چنان قیافه مذهبى و مقدسى به خود گرفت که گفت : الحمد لله الذى اظهر الحق و اهله ، و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه ، و قتل الکذاب بن الکذاب ؛
خدا را شکر مى کنیم که حقیقت را پیروز کرد و ریشه یک دروغگو و پسر دروغگو را که مى خواست مردم را بفریبد کند. از مردم الهى شکر مى خواست و شاید صدها الهى شکر هم گفتند. اگر یک کور بیدار دل نبود، آن مجلس را خوب فریب داده بود. (545)

548- قیام کور بینا دل  
مردى است به نام عبدالله بن عفیف که خدایش رحمت کند، گاهى ، وقت ها افرادى در موقعیت هایى جانبازى مى کنند که یک دنیا ارزش دارد. این مرد از دو چشم نابینا بود، یک چشمش را در جمل در رکاب على علیه السلام و چشم دیگرش را در صفین در رکاب على علیه السلام از دست داده بود. اعمى بود، چون اعمى بود، دیگر کارى از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شرکت نمى کرد و غالبا به عبادت مى پرداخت . آن روز هم در مسجد کوفه بود. این مرد وقتى که این جمله را شنید از جا حرکت کرد و گفت : کذاب تویى و پسر تو است و شروع کرد به نطق کردن و خطابه انشاء کردن به طورى که همان جا ریختند او را گرفتند. ولى بالاخره این پرده را درید. (546)

549- قیام هاى بعد از عاشورا  
از زمان شهادت امام حسین حس تنفر نسبت به بنى امیه در میان مردم بالا گرفت و بعد هم که قیام هایى باشد مثل قیام زید بن على بن الحسین و قیام یحیى بن زید بن على بن الحسین وجهه مذهبى این ها به کلى از میان رفت . (547)

fehrest page