تفأل به دیوان حافظ از چه زمانی مرسوم شد؟

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)
تفأل به دیوان حافظ از چه زمانی مرسوم شد؟

روایات زیادی درباره تفأل‌زدن به دیوان خواجه شیراز هست که آدمی را به حیرت وا می‌دارد ولی بدون تردید نباید این روش ذوقی را به صورت غیر عقلانی در کنار مشورت با اهل خبره یا استخاره قرار داد.

مرحوم دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن در پاسخ به این پرسش که چرا فال حافظ می‌گیریم، می‌گوید:

«هیچ‌کدام از شعرای ایرانی نتوانسته‌اند به اندازه حافظ و مانند حافظ این زبان کنایه و دوپهلو را داشته باشند؛ و چنان‌که می‌دانید تمام غزلیات یک نوع حالت دوپهلو دارند به این معنی که دو نوع مفهوم می‌شود از این شعرها گرفت، این چیزی است که بسیار آمادگی دارد مانند فال در بیاید، زمانی که می‌توان دو یا چند برداشت داشت، فرض کنید یک برداشت به طرف چپ یکی به طرف راست یکی به طرف زمین یکی به طرف آسمان... این ایهام و کنایه‌ای که هست و برداشت‌های مختلفی که ایجاد کرده شما را کمک می‌کند، خودتان برداشت کنید نه این‌که شعر به شما بگوید بلکه شما آن علاقه درونی خودتان را به حساب شعر می‌گذارید و آن‌چه را از زبان او می‌خواهید، بشنوید از زبان خودتان در واقع از درون خودتان می‌شنوید. بنابراین این یک مورد مهمی است که کمک کرده است به ابهام خاص حافظ!...این هم خاصیت حافظ است که هم خواص از او بهره بگیرند و هم اشخاص کم‌سواد؛ اشخاصی که به زحمت خواندن می‌دانند، دیوان او را با آواز بلند می‌خوانند و تسلی پیدا می‌کنند و این خاصیت همین کلمات و موسیقی کلام است که می‌تواند یک چنین حالت تسلی خاطر ببخشد و در عین حال مشکل‌ترین شاعر فارسی شناخته‌ شده و به صورت یک موجود معمایی او را در آغوش گرفته...»

 

اولین بار از چه زمانی تفأل به دیوان حافظ مرسوم شد؟

«ادوارد براون» در جلد سوم کتاب «تاریخ ادبیات ایران» اشاره می‌کند که پس از درگذشت حافظ، عده‌ای بر آن می‌شوند تا با تکفیر او از دفن پیکر «لسان‌ الغیب» در گورستان ممانعت کنند و سرانجام نظر جمع این‌گونه می‌شود تا با تفأل از کلام حافظ از خودش در این باره کمک بگیرند.

«براون» در کتاب خود آورده است: «این‌ گروه پس از آن تمامی غزل‌های حافظ را نوشتند و در سبدی ریختند و از کودکی می‌خواهند تا یکی را برگزیند و با کمال تعجب، پاسخی باورنکردنی و شگفت آور از حافظ می‌شنوند که بیتی از آن

غزل این است:

 

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ / که گر چه غرق گناهست، میرود به بهشت...

 

به نا امیدی از این در مرو بزن فالی...

این روایت نمی تواند بنیان چندان درست و پذیرفته شدنی داشته باشد. اولاً برای اینکه حافظ اشعارش را به هنگام حیات خود جمع و تدوین نکرده بود و جمع کردن اشعار پراکندۀ او در زمانی کوتاه و به هنگامی که هنوز جنازۀ حافظ روی زمین بوده ، به آسانی امکان نداشته است؛ دیگر اینکه بنا بر استناد برخی به مقدمۀ محمد گلندام بر دیوان حافظ، گلندام، دوست و هم صحبت او، نخستین جامع و مدون اشعار پراکندۀ حافظ پس از مرگش بوده است.

گلندام در مقدمۀ خود می گوید: به سبب « سوابق حقوق صحبت و لوازم عهود محبت» و به تشویق و ترغیب دوستان دست به ترتیب و تبویب اشعار حافظ زده است(گلندام،صفحۀ شمار قی). ناگفته نماند که دراعتبار نوشتۀ منسوب به گلندام نیز تردید هایی کرده اند( ناتل خانلری، ۱۳۷۵: ۲/ ۱۱۴۵،۱۱۴۷ ).

به هر روی می توان گفت که ذوق افسانه ساز عامّۀ مردم بود که پس از مرگ حافظ، از این شاعر حافظ قرآن که مثل همۀ حافظان شهر گهگاه فال و استخاره هم می گرفت و دریچه ای غیبی برروی نومیدان و درماندگان می گشود، لسان الغیبی ساخت و دیوان او را برای گرفتن فال وسیله کرد(زرین کوب، ۱۳۵۶: ۱۷۴). با همۀ اینها، خرمشاهی با استناد به اشارات حافظ در ابیاتی از شعرهایش به « دفتر اشعار»،« سفینۀ حافظ» و «سفینۀ غزل» مانند:

بخـواه دفتـر اشـعار و راه صحـرا گـیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّافست
(غزل ۴۴)
دُرر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینـۀ حافـظ رسـد به دریایـی
(غزل ۴۹۱)
دراین زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صُــراحی مــی نـاب و سـفـینــۀ غـزلســت
(غزل ۴۵)

 

حکایاتی از تفأل به دیوان حافظ

۱. بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی، و غلبه افغانها بر ایران، محمود افغان یکی از اقوام خود را که مگس خان نام داشت، فرماندار شیراز کرد.وی پس از چند روزی که در شیراز بود، روزی کنار قبر حافظ رفت، بر اثر تعصبات غلطی که داشت تصمیم گرفت قبر حافظ را خراب کند، هر چه اطرافیانش او را نصیحت کردند که از این تصمیم بگذرد، او گوش نکرد، سرانجام قرار بر این شد که از دیوان حافظ، در این مورد، فالی بگیرند، وقتی که دیوان را باز کردند، این شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:

ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است

عِرض خود می بری و زحمت ما می داری

مگس خان، با خواندن این شعر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش کرد.

 

۲. درباره نادر شاه افشار یا شاه عباس صفوی آورده اند که؛ زمانی که هنوز همه ی ولایات ایران را در تملک نداشته و هنوز باید سرزمین هایی را فتح می کرده فکر می کند باید به تبریز لشکرکشی کند، ولی تردید می کند و فال می زند به دیوان حافظ و در غزلی که این بیت به اصطلاح بیت الفال است:

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریزست

و نقل است که به تبریز لشکرکشی می کند و بعدها به اهمیت تاریخی و ضرورت سیاسی این عمل خودش پی می برد و به روان حافظ درود می فرستد.

 

۳. محمدشفیع، نوه وصال شیرازی را نامزدی بوده است و چنان مقرر بود که در ماه شعبان عقد مزاوجت آن دو را بسته و جشن عروسی برپا کنند. جمعی از بزرگان خانواده مجلس عیش و سرور را به بعد از رمضان پیشنهاد دارند. چون بر سر این اختلاف سخن به دراز کشید همه مردد ماندند؛ پس داوری را به دیوان حافظ برده فالی زدند. این غزل برآمد: «نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد/ عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد // ماه شعبان مده]منه [ از دست قدح کاین خورشید / از نظر تاشب عید رمضان خواهد شد//ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی / مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟» پس همگنان بر امر خواجه بزرگوار یکدله شدند و بساط عروسی در ماه شعبان راه انداختند.

 

۴. مرحوم علامه طباطبائی (صاحب تفسیر المیزان متوفی ۲۵ آبان ۱۳۶۰ شمسی) هنگامی که از تبریز وارد حوظه علمیه قم شد و خواست کتاب اسفار ملاصدرا (که در علم فلسفه است ) تدریس کند، در زمان مرجعیت حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی بود، و این مرجع بزرگ برای علامه پیام فرستاد که کتاب فلسفه را در قم تدریس نکند...

به هر حال، تا روزی علامه طباطبائی کنار کرسی نشسته بود و در این فکر بود که آیا کتاب اسفار را تدریس کند یا نه؟ سرانجام دیوان حافظ را که روی کرسی بود برداشت و به آن فال زد و آن را به طور ناگهانی باز کرد و دید در طرف راست صفحه این اشعار است:

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار

عهدبا پیمانه بستم شرط با ساغر کنم

من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست

کی طمع بر گردش گردون دون پرور کنم

دوستان را گرد در آتش می پسندد لطف دوست

تنگ چشمم گر طمع بر چشمه کوثر کنم

از این اشعار، الهام گرفت و به تدریس اسفار پرداخت و کم کم موفقیت شایانی در این جهت پیدا کرد.

 

۵. علامه حسن‌زاده آملی به ادبیات فارسی از عنفوان جوانی بوده است. شبی که تصمیم می‌گیرد فردای‌ آن برای ورود به حوزه علمیه به شهرستان آمل مسافرت کند. نیمه‌های شب تفألی به دیوان حافظ می‌زند و … خوب است شرح ماجرا را از نوشته خود ایشان در کتاب “شرح طائفه‌ای از اشعار و غزلیات حافظ” بخوانیم:

راقم را از عنفوان جوانی با خواجه حافظ شیرین سخن که در دیوان غزل صدرنشین است، الفتی و ارادتی شگفت بوده است. به سبب این معارف چنین اتفاق افتاد که در نخستین لیله مبارکه که به مشیت حق جل و علا، همت گماشته است و عزم را جزم کرده است تا دست به کاری زند که غصه سرآید، یعنی فردای آن به آمل برود و در مدرسه مسجد جامع آن تحصیل علوم دینی را پیش گیرد که شرح ماجرای آن را طول و عرض بسیار است هنگامی که اهل خانه همگی را خواب نوشین در ربود، به اقتضای اوان جوانی که نفس قریب العهد به مبدا اصفای خاص است،

برخاست و وضو ساخت و دیوان حافظ بر روی دست گرفت و به سوی قبله ایستاد و صاحب دیوان را خطاب کرد که از دیوان تو در کارها تفأل زنند اما در آن گاه چه می‌گویند و چه می‌خوانند، آگاهی ندارم که نورسته‌ام، نه درسی آموخته‌ام و نه سری در سینه اندوخته‌ام. من سوره مبارکه فاتحه را برایت قرائت می‌کنم و ثواب آن را به روحت نثار می‌نمایم تو هم به کرامت مرا در این امر، که گویند لسان الغیبی، دلالت و هدایت بفرما.

دیوان را گشودم و دیده بر این بیت افتاد:

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
که وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

و ابیات دیگر غزل نیز هر یک به زبانی به ترغیب و تشویق گویا که:

کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می‌ حرام ولی به ز مال اوقاف است

به دُرد و صاف ترا حکم نیست خوش درکش
که هرچه ساقی ما کرد عین الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زر دوز و بوریا باف است

غزل، بی‌تاب و بی‌خوابم کرد و از راه صحراگیر که مناسب حالم بود و همچنین از صیت گوشه‌نشینان و به خصوص از حدیث مدعیان و خیال همکاران، حیرت بر حیرت افزود. تا شب را به روز آورد.از آن شب مُهر مِهر حافظ را بر لوح دل زده‌ام و بسیاری از ابیات قصاید و ساقی‌نامه و غزلیات و رباعیاتش را از بر کرده‌ام که وی حافظ قرآن به کمال بود و من حافظ دیوان به نقص. تا برخی از نسخ خطی آن را که نه چندان عتیقند به دست آورده‌ام و یک دوره دیوانش را تخلیص کرده‌ام که هر شعری را بیت‌الغزل بود بر گزیده‌ام. اگر چه:

شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

 

منابع:

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

داستان دوستان ج۱ آیت الله محمدی اشتهاردی ره

خوانده شده 7 مرتبه
مطالب بیشتر از این مجموعه: « خدا از عبادت ما چه می‌خواهد؟