پيامبر اسلام (ص) در نهج البلاغه‏

امتیاز بدهید
(0 امتیاز)

بخش عمده ‏اى از «نهج البلاغه‏» به معرّفى شخصيّت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و اهداف رسالت آن حضرت اختصاص يافته است. براى احتراز از طول موضوع به قسمت‏ هايى از «نهج البلاغه» اشاره مى ‏رود، باشد که بتوانيم از باب مدينه علم و زبان گوياى اسلام و معلّم معارف الهيّه به گوش ه‏اى از عظمت رسول خدا صلى الله عليه و آله واقف شويم.

بعثت پيامبر

إلى أنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله لِإِنْجازِ عِدَتِهِ و تَمامِ نُبُوَّتِهِ، مَأْخوذاً عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ، کَريماً ميلادُهُ و أَهْلُ الْارْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرَّقَةٌ، وَأهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ و طَرائِقُ مُتَشَتَّتَةٌ لِلّهِ بِخَلْقِهِ، أوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ، أوْ مُشيرٍ إلى غَيْرِهِ، فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَأنْقَذَهُمْ بِمَکانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ. «1»

تا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را براى به انجام رساندن وعده ‏اش و به پايان بردن مقام نبوّت مبعوث کرد، در حالى که قبولى رسالت او را از تمام انبيا گرفته بود، نشانه ‏هايش روشن و ميلادش با عزّت و کرامت بود. در آن روزگار اهل زمين مللى پراکنده ، داراى خواسته ‏هايى متفاوت و روش‏ هايى مختلف بودند ، گروهى خدا را تشبيه به مخلوق کرده ، عده ‏اى در نام او از حق منحرف بوده و برخى غير او را عبادت مى ‏نمودند . چنين مردمى را به وسيله پيامبر از گمراهى به هدايت رساند و به سبب شخصيّت او از چاه جهالت به در آورد.

اى ز روى تو مه و خور را مد

از ازل، دوران حُسنت تا ابد

حُسن را از عاشقان باشد کمال‏

پادشا از لشگرى دارد مدد

در کتاب ما نمى ‏گنجد حروف‏

در حساب ما نمى ‏آيد عدد

معنىِ اسما همه در ذات تو

مُضمرست اى دوست چون نه در نود

کُشته عشقت نميرد در مَصاف‏

مرده شوقت نخسبد در لحد

خامشى بهتر که نتوانم گرفت‏

خيمه گردون چو خرگه در نمد

(سيف فرغانى)

دين پيامبر

وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالدّينِ الْمَشْهُورِ و الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَالْکِتابِ الْمَسْطُورِ، وَالنُّورِ السّاطِعِ، وَالضِّياءِ اللّامِعِ وَالْأمْرِ الصّادِعِ، إزاحَةً لِلشُّبُهاتِ و احْتِجاجاً بِالْبَيِّناتِ، وَتَحْذيراً بِالْآياتِ، وَتَخْويفاً بِالْمَثُلاتِ، وَالنّاسُ فى فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدّينِ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوارِى الْيَقينِ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ و تَشَتَّتَ الْأمْرُ، وَضاقَ الْمَخْرَجُ، وَعَمِىَ الْمَصْدَرُ، فَالْهُدى‏ خامِلٌ، وَالْعَمى‏ شامِلٌ، عُصِىَ الرَّحْمانُ، وَنُصِرَ الشَّيْطانُ، وَخُذِلَ الْإيمانُ. «2»

و شهادت مى ‏دهم که محمّد بنده و رسول اوست، و او را به آئينِ مشهور، و نشانه معروف، و کتاب مسطور، و نور درخشان، و چراغ فروزان، و دستور روشن و آشکار، به سوى مردم فرستاد، تا شبهه‏ هاى آنان را برطرف سازد، و با دلايل روشن بر آنان اتمام حجّت کند، و به آيات قرآن مردم را از هلاکت برحذر داشته، و از عواقب شوم معصيت بترساند، رسالت او به وقتى بود که مردم دچار فتنه ‏اى بودند، که ريسمان دين از اثر آن گسسته، و پايه ‏هاى يقين متزلزل، و اصل دين گرفتار اختلاف، و همه امور درهم ريخته بود، راه رهايى بر مردم تنگ، و مصدر هدايت پوشيده، چراغ راهنما خاموش و گمراهى نسبت به همه فراگير بود. خدا نافرمانى، و شيطان يارى مى‏ شد و ايمان ورشکسته.

انذار پيامبر

إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَذيراً لِلْعالَمينَ، وَأميناً عَلَى التَّنْزيلِ، وَأنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلى شَرِّ دينٍ وَفى شَرِّ دارٍ، مُنيخُونَ بَيْنَ حِجارَةٍ خُشْنٍ وَحَيّاتٍ صُمٍّ، تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ، وَتَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَتَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ، وَتَقْطَعُونَ أرْحامَکُمْ، الْأصْنامُ فيکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَالْآثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ. «3»

خداوند محمد صلى الله عليه و آله را به عنوان بيم دهنده جهانيان و امين بر قرآن برانگيخت‏ و شما ملّت عرب در آن وقت داراى بدترين دين و در بدترين خانه بوديد، اقامت گاهتان در ميان سنگ‏هاى سخت و در بين مارهاى زهردار بود، آب تيره مى ‏نوشيديد، غذاى خشن مى‏خورديد، خون يکديگر را مى ‏ريختيد، قطع رحم مى ‏کرديد، بتان در ميان شما نصب شده بود و گناهان به شما بسته بود.

*********

اين وضع نکبت بار زندگى عرب بود، که بر اثر عقايد فاسده و اخلاق رذيله به آن خو داشتند، رهبر با کرامت اسلام با چه زحمتى در سايه قرآن مجيد آن وحشى‏ هاى بدتر از درندگان را به صراط مستقيم کشانيد، خدا مى ‏داند!

اى چو خورشيد چشمه‏ اى از نور

پرتو تو مباد از من دور

دوست را چون بود شکيب از دوست؟

چشم را کى بود ملال از نور؟

دو جهانش نيايد اندر چشم‏

هر که را در جهان تويى منظور

صحبت تو غنا و من درويش

نظر تو شفا و من رنجور

نيست هر خوب را ملاحت تو

نيست هر کوه را کرامت طور

سيف فرغانى‏ از تو سيرنشد

از عسل سير کى شود زنبور

(سيف فرغانى)

بعثت پيامبر بر عرب جاهلى‏

إنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَلَيْسَ أحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ کِتاباً، لايَدَّعى نَبُوَّةً، فَساقَ النّاسَ حَتّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتُهُمْ و بَلَّغَهُمْ مَنْجاتَهُمْ، فَاسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ وَاطْمَأَنَّتْ صَفاتُهُمْ. «4»

خداوند سبحان محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوت برانگيخت، در حالى که احدى از عرب کتابخوان نبود و ادّعاى نبوّت نداشت. آن حضرت ايشان را رهبرى کرد تا در محل اصلى آدميّت مستقر ساخت و به زندگى نجات‏بخش رساند، تا کجى ‏هاى آنان استقامت يافت و احوال متزلزل آنان آرام گرديد.

دنياى زمان رسالت پيامبر

أرْسَلَهُ عَلى‏ حينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْامَمِ وَاعْتِزامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَانْتِشارٍ مِنَ الْامُورِ و تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَالدُّنْيا کاسِفَةُ النُّورِ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلى‏ حينِ اصْفِرارٍ مِنْ وَرَقِها، وَإياسٍ مِنْ ثَمَرِها و اغْوِرارٍ مِنْ مائِها، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى‏ وَظَهَرَتْ أعْلامُ الرَّدى‏، فَهِىَ مُتَجَهَّمَةٌ لِأهْلِها، عابِسَةٌ فى وَجْهِ طالِبها، ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ و طَعامُهَا الْجيفَةُ، وَشِعارُهَا الْخَوْفُ وَدِثارُهَا السَّيْفُ. «5»

پيامبر را در زمانى فرستاد که رشته رسالت منقطع و خواب غفلت ملّت‏ ها طولانى و فتنه ‏ها جدّى و امور حيات از هم گسيخته و آتش جنگ‏ ها شعله‏ ور بود. نور دنيا در کسوف و دنيا با ظهور چهره فريبنده در حال خودنمايى، برگ‏ هاى درخت زندگى زرد، نوميدى از بارور شدن شجره حيات بر دل ‏ها چيره و آب زندگى فروکش کرده بود. زمانى که نشانه ‏هاى هدايت کهنه، علائم گمراهى نمايان بود. دنيا به اهلش روى زشت نموده و نسبت به خواهنده‏ اش عبوس بود. ميوه‏ اش فتنه، غذايش مردار، جامه زيرش ترس و جامه رويش شمشير بود.

شجره نبوت‏

حَتَّى أَفْضَتْ کَرامَةُ اللَّهِ سُبْحانَهُ الى‏ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ المَعادِنِ‏ مَنْبَتاً وَاعَزِّ الارُوماتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَةِ الّتى صَدَعَ مِنْها أنْبِياءَهُ و انْتَخَبَ مِنْها امَناءَهُ. عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ و اسْرَتُهُ خَيْرُ الْاسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُالشَّجَرِ، نَبَتَتْ فى حَرَمٍ و بَسَقَتْ فى کَرَمٍ، لَها فُروعٌ طِوالٌ و ثَمَرَةٌ لا تُنالُ، فَهُوَ إمامُ مَنِ اتَّقى‏ و بَصيرَةُ مَنِ اهْتَدى‏، سِراجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ و شِهابٌ سَطَعَ نُورُهُ و زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ، سِيرَتُهُ الْقَصْدُ و سُنَّتُهُ الرُّشْدُ و کَلامُهُ الْفَصْلُ و حُکْمُهُ الْعَدْلُ؛ أرْسَلَهُ عَلى حينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ و هَفْوَةٍ عَنْ الْعَمَلِ و غَباوَةٍ مِنَ الْامَمِ. «6»

تا آن که کرامت خداوند سبحان منتهى به محمد صلى الله عليه و آله شد، او را از برترين معادن روياند و در عزيزترين سرزمين‏ ها کاشت، از همان درختى که پيامبرانش را از آن آشکار کرد و امناى خود را از آن انتخاب نمود. عترتش بهترين عترت‏ هاست و دودمانش بهترين دودمان‏ ها و شجره ‏اش بهترين شجره‏ ها، شجره ‏اى که در حرم روييده و در عرصه کرامت و مجد به رشد رسيده، شجره‏ اى که شاخه‏ هايى بلند دارد و ميوه‏ هايى دور از دسترس. از اين رو او امام تقواپيشگان و وسيله بصيرت هدايت يافتگان است. چراغى است درخشان و ستاره‏ اى فروزان و آتش‏ گيره‏ اى با شعله‏ هاى زبانه  ‏دار. روشش اعتدال، طريقه‏ اش رشد، کلامش جداکننده حق از باطل و حُکمش عدل است.

خداوند او را در فاصله‏ اى که بين آمدن پيامبران رخ داده بود برانگيخت، زمانى که مردم از عمل نيک روى برتافته و ملت‏ ها غرق جهالت بودند.

دعوت به حکمت و موعظه حسنه‏

بَعَثَهُ وَالنّاسُ ضُلّالٌ فى حَيْرَةٍ و خابِطُونَ فى فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأهْواءُ، وَاسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِياءُ وَاسْتَخَفَّتْهُمُ الْجاهِلِيَّةُ الْجَهْلاءُ، حَيارى‏ فى زِلْزالٍ مِنَ الْأمْرِ وَبَلاءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبالَغَ صلى الله عليه و آله فِى النَّصيحَةِ و مَضى‏ عَلَى الطَّريقَةِ وَدَعا إلى الْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ. «7»

خداوند پيامبر را هنگامى فرستاد که مردم در وادى گمراهى حيران بودند، در فتنه کورکورانه مى ‏رفتند، هواهاى نفسانى عقل و خرد را از آنان ربوده، کبر و خودپسندى آنان را دچار لغزش کرده و جاهليت تاريک، سبکسر و بى ‏اعتبارشان نموده بود. در کارها ناآرام و سرگردان و ملتى گرفتار نادانى بودند. رسول حق صلى الله عليه و آله خيرخواهى را نسبت به آنها به نهايت رساند، به راه حق حرکت کرد و آنان را به حکمت و موعظه حسنه دعوت فرمود.

کسى کو همچو تو جانان ندارد

اگر چه زنده باشد جان ندارد

گل وصلت نبويد گر چه غنچه‏

دلى پرخون لبى خندان ندارد

شده چون تو توانگر را خريدار

فقيرى کز گدايى نان ندارد

نخواهم بى تو ملک هر دو عالم‏

که بى تو هر دو عالم آن ندارد

غم ما خور دمى کآنجا که مائيم‏

ولايت غير تو سلطان ندارد

اميد سيف فرغانى‏ به وصل است‏

که مسکين طاقت هجران ندارد

خوانده شده 4340 مرتبه